حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

در بند...

/ بازدید : ۴۹۳

یا مُطلِقَ الاُساری


ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ...

#ﮔﺮﻭﺱ_ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮑﯿﺎﻥ

۱

شیرین زبانی ها -٦

/ بازدید : ۴۴۳

یا من هو اضحک و ابکی


بارها موقع قصه گفتن ها به محمدحسین گفتیم فلانی خیلی آدم خوبی بود با دشمنا جنگید و دشمن ها هم چون خیلی آدم های بدی بودند اون رو شهید کردند.

حالا امروز یه فیلم درباره دفاع مقدس نشون می داد اومده بود می گفت "من می خوام برم جبهه". گفتم "آفرین که می ری با دشمن های اسلام بجنگی!" بعد دور از چشم مامانش یواش گفتم که "خدا ان شا الله شهیدت کنه!" یهو داد کشید که "خدا هیچکس رو شهید نمی کنه! آخه خدا خیلی مهربونه...! فقط دشمن ها هستن که آدم خوب ها رو شهید می کنند! خیلی حرف بدی زدی بابا!"

۴

شیرین زبانی ها- ٥

/ بازدید : ۳۸۷

هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی‏ أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ


رفته بود مهد کودک. نه که دائم برود البته، گاهی فاطمه جان ما یک کلاسی اگر برود (که قبل تر ها هم می رفت) محمدحسین را یکی دو ساعتی می گذارد مهد کودکی که همان جا راه انداخته است. وقتی کلاس تمام شده بود و رفته بودند که برش دارند، مربی مهد گفته بود خیلی مراقبش باشید چشم نخورد! پرسیده بودند چطور؟ چی شده مگه؟ معلم مهد گفته بود امروز برای بچه ها (که ٣سال به بالا هستند همه و محمدحسین ما دو و نیم سالش است) خواستم داستان حضرت ابوالفضل را بگویم که محمدحسین گفت من بلدم. گفتم خوب تو بگو. بچه ها را دور خودش جمع کرد رفت روی یک صندلی ایستاد و قشنگ قصه روضه ی حضرت ابوالفضل را برای مان گفت.

مربی مهد می گفت  آنقدر خوب قصه را تعریف کرد که من گریه کردم (راست و دروغش پای خودش!).

فاطمه جانم می گفت از آن روز اگر محمدحسین را ببرم مهد کودک و خاله نسیم باشد، برای اینکه بچه چشم نخورد، اول همه مربی ها باید سه تا آیت الکرسی بخوانند و بعد اجازه می دهد محمدحسین برود داخل!

۴

شیرین زبانی ها-٤

/ بازدید : ۳۶۰

یا من هو اضحک و ابکی


خواهرش را اذیت می کرد. عصبانی شدم. گذاشتمش آن طرف و سرش داد ملایمی کشیدم. یک نگاهی کرد و رفت از روی میزش و سی دی گل کعبه را با خودش آورد که درباره حضرت علی است. بعد رو کرد به همان سی دی و گفت : "ببین حضرت علی هیچوقت بچه هاش رو دعوا نمی کرد. همیشه بچه هاش رو دوست داشت. چرا بعضی از بابا ها بچه هاشون رو دعوا می کنند آخه؟!"

۳

نقش خیال او

/ بازدید : ۵۱۲

هو المصور

١.  چ، بادیگارد و دیشب هم که ایستاده در غبار... شاید باورش برای بعضی ها سخت باشد اما توی سه سال اخیر  یادم نمی آید جز این سه تا، فیلم دیگری را کامل دیده باشم. چه در سینما چه در تلویزیون چه در جای دیگر. این سه را هم ایستاده و بچه به بغل دیده ام. یعنی که به نوعی باز هم نصفه و نیمه...


٢.   بعد از اتفاقات اخیر اما، حکایت دیدن فیلم دیشب حکایت دیگری بود. قبل از رفتن داخل سالن، توی لابی سینمایی که پنج، شش فیلم را در سانس های نزدیک به هم داشت اکران میکرد، پر بود از آدم! مرد و زن. و ذهنم، بعد از دو سه هفته مبارزه نفسگیر، ناگهان دوباره غلطید به سوی "او". به او و ظاهر جدیدش. با خودم فکر کردم نکند اینجا باشد؟ فکر کردم به اینکه ببینمش هم نخواهم شناخت. فکر کردم دیگر عجیب نیست هیچ قیافه ای. هیچ پوششی. بعد فکر کردم به اینکه چقدر از این جماعت قبلا با حجاب بوده اند؟ بعد فکر کردم که دیگر اصلا عجیب نیست که او هم در میان این جماعت سرخوش و خرکیف باشد. بعدتر دختر و پسر سیگار به دستی را دیدم و با خودم فکر کردم دیگر حتی این هم عجیب نخواهد بود. کسی که یکبار خط قرمز خاصی مثل حجاب را شکسته است دیگر بقیه خط قرمزها (به جز نماز) رمق چندانی برای مقاومت نخواهند داشت... بعد فکر کردم که اگر روزی روزگاری او را در چنین وضعی ببینم چه حالی خواهم شد؟ بعد آرزو کردم ای کاش هیچوقت در این حال و روز نبینمش... بعد فکر کردم به گذشته ها. گذشته هایی نه چندان دور...


٣.   دوباره خیال داشت جنگ نفسگیر این روزها را می برد و من "مشتاقانه" به فکر یک آتش بس دو سه ساعته بودم...


٤.   ایستاده در غبار فیلم (به طور عمومی) چندان احساس بر انگیزی نبود. البته برای من فرق داشت. من دفاع مقدس خوانی را در سالهای دور با "حاج احمد متوسلیان" و "شهید بروجردی" شروع کرده بودم. سبک فیلم هم خاطره گویی بود. مدام خودم را می دیدم میان کتابها، که دارم خاطراتی که در فیلم گفته می شد را لابلای آنها می خوانم؛ می بینم... انگار که کسی داشت همان کتابهای سالهای دور را برای من می خواند...


٥.   یکی وسط های فیلم به من گفت "تو شبیه حاج احمد هستی". خنده ام گرفته بود از این مقایسه. اما بعد اشک ها آمدند. ای کاش شبیه حاج احمد متوسلیان بودم. ای کاش آنقدر توان و قدرت داشتم که بشود وجودم را بدون بیهوشی جراحی کنم و همه این فکرها را دور بیاندازم. ای کاش قدر نیمی از توان او توان تغییر داشتم. ای کاش مثل حاج احمد می دانستم که آخر کارم چه می شود. خیر می شود یا شر؟ کاش انقدر عرضه داشتم که "او" را بار دیگر برگردانم به راه خدا و آخرش آسوده سرم را بگذارم و بروم...


٦.   ایستاده در غبار فیلم چندان احساس برانگیزی نبود. آن را ایستاده دیدم و خیلی جاهایش را در میان پرده ای از اشک. اشک هایی که برای حاج احمد فیلم نبود. برای فیلم نبود اصلا. برای فکرهایی بود که توی لابی به ذهنم آمده بود. برای او و ظاهر جدیدش...


٧. من یکبار دیگر در این جنگ نفسگیر عقب نشستم. خیال ها آمدند هرچه خواستند کردند و به راستی چه کند آن کسی که با داستان یک فیلم می خواهد برگردد به خیال های سال های دور اما برای رسیدن به آن خیال ها باید از خیال هایی بگذرد که نباید؟


٨.  حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش

                              در لشگر دشمن پسری داشته باشد...

حسین جنتی

۲

جاخانومی!

/ بازدید : ۴۸۱

یا من هو اضحک و ابکی


رفته بودیم زیارت امام زاده صالح. قرار شد دخترم را من ببرم و محمدحسین با مادرش برود. قرار و مدارها را گذاشتیم و داشتیم جدا می شدیم که محمدحسین رو کرد به مادرش و گفت:

- مامان! من رو می بری "جاخانومی"؟

+ "جاخانومی؟" جاخانومی دیگه چیه؟

- همون جایی که خانوم ها فقط هستند و آقا ها رو راه نمی دهند دیگه !!


+

نفیسه خانم هم یکی دو هفته است سینه خیز می رود! جدیدا خیلی هم فرز شده و تا خوراکی دستمان بگیریم ظرف سه سوت خودش را می رساند پیش پایمان و آنقدر غر می زند که به او هم بدهیم! می ترسم بس که می خورد "خپل بشود" و باقی قضایا ... !!

۱۰

من به شوق قفست آمده ام، در بگشا...

/ بازدید : ۵۳۹

هو الرئوف

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

 

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم

هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود

 

لذت عشق به این حسِّ بلا تکلیفی ست

لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

 

هر قَدَر باشد اگر دورِ ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

 

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که

کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود

 

بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو

نفس آخر خود را بکِشد پا نشود 

 

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

 

من دخیلِ دلِ خود را به تو طوری بستم

که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

 

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش

پاسخی آمده از سمت تو، الّا نشود

 

امتحان کرده ام این را حرمت، دیدم که

هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود

 

محمد سهرابی

۲

از مکالمه های من و پسرم

/ بازدید : ۳۵۸

یا محیی و یا ممیت


گفتم: چند سالته؟

گفت: دو سال!

گفتم بیست سال دیگه چند سالته؟

گفت: نمی دونم! شما بگین!

گفتم: بیست و دو سال

گفت: اما جای شما اون موقع خالیه ها...

گفتم: اممممم! مامان چطور؟

گفت: نه! جای مامان خالی نیست...

۶

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم/ آنقدر به عمرم رمضان آمده رفته...

/ بازدید : ۴۲۷

اللهم رب شهر رمضان


در دعای وداع، حضرت سجاد خطاب به ماه مبارک رمضان می فرماید:

السلام علیک ما کان اطولک علی المجرمین و اهیبک فی صدور المومنین...

سلام بر تو ای ماه رمضان که برای مجرمین بسیار طولانی بودی و در قلب مومنین و اهل ایمان هیبت داشتی...


+ حضرت نمی فرمایند که برای مومن کوتاه بودی! می فرمایند "پر هیبت بودی". مومن می ترسد که این ماه (گرچه که سخت و پر زحمت بگذرد) تمام بشود و دستش خالی بماند...

 روزهای آخر است. خیلی هایمان خسته شدیم. خوب روزها طولانی اند. هوا خیلی گرم است. تشنگی زیاد می شود. اما باید در درون خودمان نگاهی بکنیم. خودمان را محکی بزنیم. ببینیم توی کدام دسته ایم. ببینیم مدام روزهای باقی مانده را می شمریم یا نگرانیم...؟

خدایا هیبت این ماه رو در دلهای ما بزرگ کن...


+ لَوْ یَعْلَمُ الْعَبْدُ مَا فِی رَمَضَانَ لَوَدَّ أَنْ یَکُونَ رَمَضَانُ السَّنَة

اگر بنده [خدا] مى‏ دانست که در ماه رمضان چیست [چه برکتى وجود دارد] دوست ‏داشت که تمام سال، رمضان باشد.




۱

وفدت على الکریم بغیر زاد....من الحسنات والقلب السلیم*

/ بازدید : ۵۰۰

یا خَیْرَ الْمُنْزِلینَ**


یا ایها العزیز ! مَسَّنا و اهلنا الضُر و جِئنا ببضاعه مُزجاه

و اَوفِ لَنَا الکَیل و تَصَدَّق علینا...

ای عزیز! ما و نزدیکانمان را سختی و بیچارگی فرا گرفته است و

با کوله باری تهی و کالایی اندک و بی قدر به حضور تو آمده ایم ،

پیمانه هامان را پر کن و بر ما مرحمتی نما ...


(سوره مبارکه یوسف/ آیه ٨٨)

* «بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم»

بیتی از اشعار منسوب به امیرالمومنین(ع) که بر قبر سلمان (رحمه الله علیه) نوشتند.

** ای بهترین میزبان (جوشن کبیر)


۱
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان