حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

ای دل تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟*

/ بازدید : ۳۰۳

یا حـ سـ یـ ـن

 

امروز قبله دل های عاشق و کانون میدان مغاطیسی عالم بالا، حرم سیدالشهدا ست. نه اینکه اهل ایمان نمازشون رو به سوی کربلا بخونند! نه. بلکه جهتگیری قلبشون هم جهت ه با کربلا. چرا که قبله، قبل از اینکه یک جهت باشه، یک جهتگیری ه و الا خداوند متعال در همان ابتدای آیات تغییر قبله در قرآن کریم، خودش فرموده: فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ‌ اللَّهِ**. حقیقت قبله یک "هم جهتی" نیست بلکه "جهتگیری مشترک"ه. و تا جهتگیری انسان درست نباشه، رو به هر جهتی که نماز بخونه و دور هر سنگی که بچرخه، تفاوتی نداره. او مشرک ه. بت پرست ه. لذا خیلی از اونها که گمان می کنند مومنند در حقیقت امر مشرکند (به فرموده قرآن که فرمود وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ***). هم جهت نیستند با حقیقت عالم. حالا یکی 0.01 درجه انحراف داره و یکی 180 درجه...

این روزها روزهایی است که انسان (چه اون که قدم در مسیر گذاشته و چه اون کسی که پای رفتن نداره به هر دلیل) باید برای قلب خودش معاینه فنی بگیره. دلش رو کوک مجدد کنه یا به قول مهندس ها "کالیبره" کنه. دقیق بشه توی احوالات قلبش و ببینه آیا هم جهت این حرکت هست یا نه؟ جان خودش رو تنظیمی مجدد کند با قبله عاشقان. چه خوب گفته اند که "کربلا به رفتن نیست به شدن است" ****.  چه بسا آدمهایی که هر سال کلی هزینه می کنند و به زحمت می افتند اما فاصله زیادی با کربلایی شدن دارند (گرچه ان شا الله بی اجر و مزد نخواهند بود، چرا که این خانواده زیر بار منت کسی نمی مونه) و آدم هایی که تا به حال قدم در این مسیر نگذاشتند اما در محضر سیدالشهدا زندگی می کنند...

 

(البته در قدم نهادن در این راه برکت های فراوانی هست. منظورم این نیست که نباید رفت. باید با همه وجود به این دریا پیوست با جان و تن. که بودن در این راه انسان رو ان شا الله قدم به قدم در راه خواهد آورد به فضل و عنایت دوست...)

 

 

این هم زمزمه و توشه این روزها ...:

 


دریافت

 

* جمله ای از شهید سید مرتضی آوینی

** سوره بقره آیه 115

***سوره یوسف ایه 106

**** منسوب است به سید مرتضی اوینی. اما من مطمئن نیستم.

 

 

پی نوشت:

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک...

۳

بچه پررو!

/ بازدید : ۴۶۴

یا رب

 

امروز داشتیم با هم یه پازل سه بعدی هواپیما رو سر هم می کردیم. یه قطعه رو گذاشتم کنار راهنمای پازل و گفتم به نظرت کجا باید نصب شه؟ بدون اینکه سرش رو بالا بیاره و همونجور که توی قطعه ها دنبال چیزی می گشت گفت: "بابا تمرکز کن! فقط تمرکز کن" :))))

 

:::

تو فرم اولیه ثبت نام پرسیده بود: " با فرزندتون بیشترین تنش رو در چه زمینه ای دارید؟" پاسخ کلی بدرد نمی خورد و پاسخ خیلی جزئی هم همینجور. رها کردم و بقیه رو جواب دادم. آخر سر دوباره برگشتم به این سوال. چند دقیقه ای فکر کردم. نوشتم: "نگه داشتن اندازه ها..." اولش مناسب به نظر میومد. اما بعدش فکر کردم که همه تربیت دقیقا در همین کلمه ها خلاصه میشه. همه تربیت... اندازه نگه داشتن سخت ترین کار دنیاست گاهی...

 

:::

بچه ها اونی میشن که هستیم نه اونی که دوست داریم باشن...

 

:::

حضرت فرمود: "لا تَرَى الجاهِلَ إلاّ مُفرِطا أو مُفَرِّطا"... قشگترین و کاربردی ترین ترجمه ای که ازش خوندم اینه: "جاهل را نمی بینی مگر اینکه یا کاری را به سرانجام نمی رساند یا آن را از حد می گذراند..." یکی از زیباترین و بهترین معیارهای شناخت مقدار عقل آدم ها همین ه... فوق العاده فرموده حضرت. غوغا کرده در این جمله به ظاهر ساده...

 

:::

خیلی از گرفتاری های موجود در جامعه و گرفتاری خیلی از ما در همین دو کلمه است: "نگه داشتن اندازه ها..."

 

۸

گفتند پشت ابری و ما بی حواس ها / چون کودکان سربه هوا عاشقت شدیم...

/ بازدید : ۳۹۸

یا علی

 

به نظر من اگر عید غدیر، عید ولایت ه، پس باید بیش و پیش از سخن از فضایل و مدح امیرالمومنین (ع)، از ولی حی و زنده مون صحبت کنیم و به یاد او باشیم. غدیر برای ما روز بیعت با حضرت ولی عصر لرواحنا له الفدا است. یعنی باید خودمون رو در حالی ببینیم که دست در دست آقامون گذاشتیم و با او داریم بیعت می کنیم. پس بیاین این عبارات رو با نیت و قصد معنا، و واقعی خطاب به حضرت بقیه الله بخونیم و پیمان ببندیم با او...:

 

اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ...

خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهده ام، عهد و پیمان و بیعت تجدید می کنم، که از آن رو نگردانم، و هیچ گاه دست برندارم.
خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاع کنندگان از او قرار ده، و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواسته هایش، و اطاعت کنندگان اَوامرش، و مدافعان حضرتش، و پیش گیرندگان به جانب خواسته اش، و کشته شدگان در پیشگاهش

 

 

پ.ن: امیدوار باشیم و دعا کنیم که از جمله اون "بخ بخ"گویانی نباشیم که دو سه ماه بعد در زمره  دشمنان حضرت امیر مومنان قرار گرفتند و سال بعد و سالهای بعد هم همچنان در خیل محبین اهل بیت باشیم ان شا الله...

اون اتفاق مخصوص ۱۸ ذی‌الحجه سال ۱۰ هجری قمری نبود و من وشما هم نباید خودمون رو دور از چمیم کاری ببینیم چنانچه کردند و دیدیم که کردند...

 

پ.ن2 : این ابیات رو در مدح مولامون امیرالمومنین (ع) می نویسم که جان همه انبیا و اولیاست و مدح او مدح همه آنها:

 

معادلات جهان را علی‌ به هم زده‌ای تو

بگو چگونه کنار خدا قدم زده‌ای تو؟

 

به گوشه گوشه‌ی عالم اگر قلندر مستی است

لبی به گوشه‌ی جامش - به مِی قسم! - زده‌ای تو

 

شب سیاهِ عرب هم، مقدّر است بسوزد

به پای آتشِ عشقی که در عجم زده‌ای تو

 

دل مزارع گندم پیِ نسیم خوشی رفت

مگر که نان جُوی را دوباره نم زده‌ای تو

 

شبی کنار یتیمان به صورت نگرانم

نگاه کردی و گفتی: چقدر غم زده‌ای تو

 

و من چه شاعر و شادم از آن شب غزل انگیز

که با لطافت دستت به شانه‌ام زده‌ای تو

 

جهان سخن شد و از «لا»ی ذوالفقار تو دیدم

که با لبان دو دم از یگانه دم زده‌ای تو

 

خیال خیبرت آمد، تمام شعر فرو ریخت

ردیف و قافیه‌ام را ببین به هم زده‌ای تو

 

بیا و از دلِ مستم، بدون واسطه بشنو

نوای بی دلی‌ام را، علی علی علی‌ام را

 

 

قاسم صرافان

 

بهتون و به حودم عید غدیر رو تبریک عرض می کنیم ان شا الله زیر سایه و در زیر نگاه آقامون باشیم و در همین راه بمیریم ...

 

 

۴

بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت...

/ بازدید : ۴۶۹

هو الباقی

"هر آنچه هست در ید قدرت خداست" ... سالهاست که این جمله را زده ام جلوی چشم توی خانه. یک طرح سیاه و سفید ابتدایی با تصویری از گوینده اش حاج آقا مرتضی. نفیسه خانم که به دنیا آمد بردیم ایشان توی گوشش اذان بگویند... اذان گفتند و من حواسم نبود عکسی به یادگار بگیرم. اگر هم بود نمی دانم ابهت ایشان اجازه می داد یا نه... دستی هم کشید روی سر محمدحسین و توی گوشش خواند: "أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ "... یادآوری آن عهد به گوش او... سر عقدمان چقدر تلاش کردم تا ایشان زحمت خطبه را بکشند. تهران نبودند. نشد... یا روزهایی که توی مسجد قدیمی اما با صفای میرزا موسی می چرخیدیم... حالا سخت است برای من که بنویسم "مرحوم" حاج آقا مرتضی تهرانی... خیلی سخت. این روزها روزهای حسرت است! حسرت فرصت هایی که گذشت و استفاده نکردیم. فرصت آدم هایی که خدا با آنها آشنایمان کرد و بهره نبردیم... فرصت سالهایی که می شد و می توانستیم و خودمان را محروم کردیم... انگار همیشه یک قدم عقب هستیم...  از سال 85 تا به حال فرصت داشتم که از ایشان استفاده کنم اما چقدر غافل ماندیم و حالا هم که ...

دلم خیلی تنگ خواهد شد براشون...


+

برای برخی که چون از ایشان نظرات سیاسی نشنیده اند نمی دانند و خبر ندارند و فکر می کنند چون استاد اخلاق بود و اهل عرفان با سیاست کاری نداشت عرض می کنم که یادم نمی آید (گرچه زیاد و منظم نبوده است) پای صحبت ایشان نشسته باشم و از امام خمینی با عظمت و بزرگی یاد نکنند. ایشان انقلابی بودند و هیچوقت از سیاست دور نبودند.

خدا رحمتشان کند. این مصاحبه از ایشان همچنان خواندنی است...


۰

پسرک شکست ناپذیر!

/ بازدید : ۴۷۲

یا لطیف


1. خیلی اهل فوتبال نبود. خودم هم خیلی وقت است که از تب و تاب فوتبال بیرون آمده ام. اما پسر بچه ، به نظر من باید از فوتبال سر در بیاورد! برای همین توی این جام جهانی کمی سعی کردم بیشتر با فوتبال آشنا شود. می نشستیم و با هم بعضی بازی ها را نصفه و نیمه تماشا می کردیم و درباره شان با هم حرف می زدیم. درباره قانون ها، اصطلاحات گزارشگران، اسم حرکت ها و پاس ها، بازی ها، بازیکن ها، کشورها و... حالا خیلی فوتبالی تر شده است.


2. یک روز از من پرسید طرفدار چه تیمی هستم؟ جواب دادم: « از کودکی طرفدار برزیل بودم. ایران هم که کشور خودمان است. همه باید طرفدارش باشیم». از آن روز با افتخار به همه اعلام می کرد بابا و من طرفدار ایران و برزیل هستیم. اخبار بازی های این دو تا را هر جا می شنید می آمد و برای من با غرور و افتخار تعریف می کرد!


3. بازی آخر تیم ملی را منزل مادرم اینها تماشا کردیم. ایران که با پرتغال مساوی کرد و حذف شد، ناگهان دیدم رفته است یه گوشه و بغض کرده است! تا پرسیدم چی شده؟ دیدم اشک هایش جاری شد... زد زیر گریه. آن هم چه گریه ای. هر چه گفتیم ایران نباخته است قبول نکرد! گفت پس چرا همه ناراحت بودند؟ چرا همه گریه می کردند؟

در راه برگشت همانجور بغض کرده و اشک آلود نشسته بود توی ماشین. اصلا هم قبول نمی کرد که نباختیم و خوب بازی کردم. تا اینکه چند تا ماشین شروع کردند به بوق بوق کردن! کفتم دیدی نباختیم؟ مردم را نشانش دادم که خوشحال هستند. شروع کردم به بوق بوق کردن تا خوشحال شود! من حتی شب عروسی ام هم بوق بوق نکرده بودم! خلاصه با خوشحالی خوابید...


4. دیشب هم بعد از هر گلی که خوردیم و بعد از تمام شدن بازی کلی گریه کرد. فقط شانسی که آوردیم این بود که برزیل یک گل زد و کلی جو دادیم و خوشحالش کردیم! اما آخرش باز بغض کرد و کلی اشک ریخت! شکست را دوست ندارد. از کودکی همینطور بود! بیش از حد یک پسر بچه معمولی از شکست گریزان است! شکست هایش را نمی پذیرد و ازشان فرار می کند. نوع تربیت ما هم موثر بوده است لابد. گفتم بیا تیممان را عوض کنیم! اولش پذیرفت. اما بعدتر وقتی شنید برزیل پر افتخارترین تیم دنیاست تصمیم گرفت بماند پای برزیل اما برای ادامه جام جهانی یک تیم دیگر انتخاب کنیم! بعدتر گفت فقط برزیل! تیم دیگری را هم نمی خواهم! کلی گریه کرد تا خوابید!


5. باید یادش بدهم که دنیا فقط جای پیروزی نیست.. اصلا بیشتر جای شکست هاست تا پیروزی ها! باید یادش بدهم آدم هایی که از شکست بیشتر رویگردانند محکمتر می شکنند. باید یادش بدهم که شکست را باید پذیرفت. انعطاف پذیری در برابر سرد و گرم روزگار را باید یادش بدهم. یادش بدهم غصه ها رفتنی هستند. شادی ها هم... باید یادش بدهم آدم ها تا شکست نخورند بزرگ نمی شوند. یادش بدهم در شکست رشدی هست که در پیروزی نیست اگر بتوانیم درست نگاه کنیم. باید یاد بگیرد که آماده شود برای شکست خوردن و شکستن... شکست از همه چیز. از آدم ها از رفیق ها از خودت... چند شب پیش بود که با هم "سریال ایسان" می دیدم. داستان خیانت نزدیک ترین آدم به پادشاه و مورد اعتماد ترین فرد پیش او... ایسان می دیدیم و برای محمدحسین از آدم های دنیا می گفتیم... ایسان می دیدیم و در دلم دعا می کردم که طعم تلخ خیانت دوستان را هیچوقت نچشد...

۴

یا سیدی ... وقفت بین یدیک...

/ بازدید : ۳۱۸

یا کریم الصفح


در این دقیقه های آخر ماه شعبان

در برابرت ایستاده ام...

باز هم برابرت ایستاده ام...

آیا باز اذن می دهی مولای من؟





پ.ن. : افعل بی ما انت اهله ...


پ. ن. 2:

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین دهن از امید خندان


مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان


نظری مباح کردند و هزار خون معطل

دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان


سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد

ز معربدان و مستان و معاشران و رندان


اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان


نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

که قیامت است چندین سخن از دهان چندان


اگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن

که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان


سعدی


۱

تبر به دوش

/ بازدید : ۴۶۸

هو الحی الذی لا یموت

 

زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شده است... ابراهیم!


گرفته هرز تجمل حصار حوصله را
که نان سادگی آجر شده است... ابراهیم!

 

دمیده بر ریه ی شهر دود تلخ ریا
و روزگار تظاهر شده است... ابراهیم!


مذاق اهل محبت در این زمانه ی بد
اسیر طعم تکاثر شده است... ابراهیم!


چه زود گم شده در کوچه های عادت، عشق!
زمین دچار تنفر شده است... ابراهیم!


ببین تو عزّت لات و منات و عزّی را
تبر ز دست تو دلخور شده است... ابراهیم!


 تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی
زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!

 

پروانه نجاتی

 

نماز و روزه و حج و اشک و محبتی که انسان رو در بغل طاغوت قرار بده "هیچ ارزشی" نداره و "هیچ ربطی" به دین هم نداره. نشانه ارزشمند بودن این کارها برای انسان، تمایل به خارج شدن از آغوش طاغوت هاست... به خدا ما رو از طاغوت ها نجات بده...این روز بزرگ و عزیز و میلاد حضرت وای عصر (عج) رو تبریک می گم... ان شا الله مقدمه ای باشه برای رهایی از بند طاغوت ها...

۵

چهارراه استانبول

/ بازدید : ۲۸۸

هو المصور


حادثه پلاسکو. این موضوع اصلی فیلمی است که قصد دارد احساسات ما را برای آن حادثه دردناک، دوباره برانگیزد و اگر ندانید که ساختمان پلاسکو در چهارراه استانبول تهران قرار داشته است، برای عنوان «چهاراه استانبول»، مطلقا هیچ ارتباطی با فیلم نمی توان یافت.


به دعوت یک دوست، دیشب فیلم «چهارراه استانبول» را دیدم. در یکی از سالنهای باغ کتاب تهران. واقعیت این است که فیلم ساختن برای حادثه ای که تنها کمی بیش از یکسال از آن گذشته است، کار جسورانه ای است و البته همانقدر که می تواند نقطه قوتی برای فیلمی باشد که خوب ساخته شود، "پاشنه آشیل" آن هم هست. حادثه ای که التهاب و هیجانات و فوران عمومی احساسات در طی آن ایام، هنوز در اذهان مردم جاری است، اگر بتواند به احساسات و هیجانات مخاطب در آن روزها نزدیک شود، به راحتی او را با خود همراه می کند و اگر در این امر موفق نشود، بیننده فیلم را به شدت پس خواهد زد.


فیلم "چهاراه استانبول" اما در برانگیختن هردو و ناگزیر از همراه کردن مخاطب با داستان خود به شدت ناتوان است. هرچند فیلم نسبتا خوش ریتم است و ریتم تند و اغلب مناسب حاکم بر فیلم و برخی تعلیق های نصفه و نیمه (و البته ضعیف و ناتمام)، کمی به همراه شدن تماشاگر کمک می کند. فیلم تلاش می کند هیجان موجود (در میان مردم و آتش نشان ها)، اضطراب و تشویش خانواده ها و حس و حال آنان را با ریتم تند خود به ما منتقل کند اما بازی ها اغلب آنقدر بی حس، یخ و تصنعی هستند (علی الخصوص در پس زمینه و در میان مردم عادی) که مطلقا نمی شود با این التهابات زوری و تعلیق های ناقص فیلم همراه شد و حتی مختصر غصه ای در درون شکل نمی گیرد چه رسد به اینکه او را با حادثه دیدگان همدرد و با داستان و کاراکترها درگیر و همراه کند. بلکه حتی می توان پا را فراتر گذاشت و گفت که به خاطر یکی از تم های اصلی، فیلم به ضد آنچه می خواسته بگوید تبدیل می شود و مخاطب نه تنها با در زیر آوار ماندگان به همدردی نمی رسد که آنها را ابله، سو استفاده چی و کلاه بردار هم می بیند که تلاش کرده اند از نمد این واقعه برای خود کلاهی دست و پا کنند.


فیلم در زمینه برانگیختن حس مخاطب مطلقا ناتمام و ابتر است. نه عشق، نه هیجان، نه اندوه، نه ترس و نه هیچکدام از عواطف انسانی اصلی موجود در فیلم، در بیننده حسی ایجاد نمی کند و بسیار ابتدایی تصویر می شود. تنها حسی که تا حدی در فیلم درست است، حس کاراکتر پدر با بازی مسعود کرامتی است که عصبانیت را و تا حدی اندوه و افسوس را منتقل می کند.


بازی ها در فیلم اصلا خوب نیست و فقط بازی "مسعود کرامتی" است که تا حدودی خوب است و به نظر من به درستی می تواند کاندید دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد باشد. درباره "سحر دولتشاهی" باید گفت که لابد سیمرغ را به نقش او در فیلم دیگرش داده اند و الا در این فیلم که خوب نیست و من نمی دانم روی چه حسابی برای این نقش هم کاندید بهترین بازیگر نقش مکمل شده است. در یکی از مهمترین صحنه های فیلم که قرار است احساس مخاطب را برانگیزد، او رفته است به یک ایستگاه آتش نشانی تا با آتش نشانان همدردی کند. اما انگار آن کسی که رفته است به ایستگاه، "خود سحر دولتشاهی" است، یک سلیبریتی که برای پز روشنفکری رفته به ایستگاه تا گلی نثار آتش نشانان فقید کند و نه نقشش در فیلم! به قدری این صحنه بی حس و مصنوعی است که یادآوری آن هم اذیتم می کند. شخصیت اول زن فیلم هم فقط در چند سکانس خوب است. نهایتا ٢٠ دقیقه اول فیلم؛ و بعد از آن افت فاحشی می کند که بخشی از آن ناشی از فیلمنامه ابتدایی فیلم است و بخشی ناشی از بازی بد او. به هر حال به گمان من شایسته کاندیداتوری برای نقش اول زن نبود. به هیچ وجه.


فیلمنامه افتضاح است. فاقد منطق درست روایی و حتی زمانی. پر است (خصوصا در ٤٠ / ٥٠ دقیقه آخر) از دیالوگهای شعاری که نه در قصه جایی دارد و نه در حد و اندازه کاراکترهای فیلم هستند. انگار که فیلمساز، چند دقیقه یکبار، بلندگوی معروف کارگردان ها را دست می گیرد و به مثابه یک پیام بازرگانی، از زبان یکی از بازیگرها، شعاری را بیان می کند! اصلا می شد اغلب این شعارها را از فیلم درآورد و چند دقیقه یکبار زیر نویس کرد. هیچ مشکلی برای فیلم پیش نمی آمد بلکه کار بهتری هم از آب درمیامد! شخصیت پردازی و قصه پردازی بسیار ضعیف و خارج از انتظار است. هیچ شخصیتی در فیلم شکل نمی گیرد و ماندگار نمی شود. شاید اگر فیلمنامه می توانست کمی قصه را درست تر روایت کند و آدم ها را درست تر و منطقی تر حول نقطه کانونی فیلم (ساختمان پلاسکو) جمع کند، ضعف های فیلم اینقدر عمیق به چشم نمی آمد. لااقل به چشم یک مخاطب آماتور -مثل من- که هنوز درست و دقیق فیلم دیدن را نیاموخته و نمی داند.


آن چیزی که به چشم من، بیش از هر چیزی در این فیلم خارق العاده و شگفت انگیز آمد، طراحی صحنه (جلوه های بصری؟) بود. طراحی صحنه به گونه ای اجرا شده بود که اگر موضوع فیلم نبود مطمئن می شدم که فیلم قبل از آتش سوزی و تخریب پلاسکو فیلمبرداری شده است. با طراحی صحنه خیلی خوبی مواجه شدم. نمی دانم چقدر از این طراحی مرهون کامپیوتر بوده و چقدر طبیعی کار شده است.


ضمنا فیلم پر از بد دهنی، مزخرف گویی و شوخی های بد است و این برای من بسیار آزار دهنده بود. گمان نمی کنم این حجم از بد دهنی در میان عموم مردم رواج داشته باشد. خصوصا اینکه بچه ها هم همراهمان بودند و این بر آزار دهنده بودن دیالوگها می افزود.


:::

پ. ن١: در خیلی از قسمت های فیلم بچه به بغل بودم و دو سه باری هم بیرون رفتم. لذا ممکن است برخی قسمت هایی از این جملات از اساس نادرست باشد.

پ.ن٢: همه این تحلیل ها از ذهن کسی است که نه سینما را خوب می شناسد و نه منتقدی حرفه ای است. لذا هیچ ادعایی وجود ندارد و صرفا یک اظهار نظر آماتوری است. حتی نرسیدم که نظرات منتقدان را درباره این فیلم بخوانم و نظرات خودم را بسنجم. اینها صرفا تراوشات ذهن یک شخص کم سواد اما علاقه مند است.

پ.ن٣: فیلم دیدن در سینماهای قدیمی و سنتی، حس و حال به مراتب بهتری دارد از فیلم دیدن در یکی از سالنهای مدرن، تمیز و باکلاس باغ کتاب تهران که پرده اش توان مقهور کردن و بلعیدن مخاطب را ندارد و فضا علیرغم راحتی، احساس فیلم دیدن در میان جمعی از مردم و تماشاگران را به غلیان در نمی آورد. فیلم دیدن و سینما رفتن دو مقوله متفاوتند و عمده تفاوت آنها در توان مقهور کردن پرده و حضور در میان جمعی از مردم و فیلم دیدن جمعی است که طراح مدرنیست ما (به باور من) هر دو را از مخاطب خود گرفته است و الا فیلم را در همین لپ تاب و تبلت هم می توان دید. نهایتا در این سینماهای خانگی. طراحی سینما باید طوری باشد که آدم را درون خودش بکشد.

البته باغ کتاب با آن طراحی متفاوت و زیبا، یکی از دلپذیرترین و مدرن ترین مکانهای عمومی تهران است که می شناسم و از همان هفته اول افتتاح مطمئن بودم که به زودی تبدیل به یکی از پاتوق های اصلی قرارهای دوستانه خواهد شد. بسیار محوطه آرام و نشاط بخشی طرحریزی شده است.

۰

غریب و دلشکسته می ری...

/ بازدید : ۳۷۱


یا فاطمه الزهرا

 




 

 




 

وقتی حال دارید گوش بدید... و دعا کنیم همدیگه رو... حضرت فاطمه فرمود: الجار ثم الدار... اول همسایه... اینجا همسایه مجازی هستیم...

 

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما زِ سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی



روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی»


حسین جنتی / تقدیم به ساحت یاس علی (ع)

 

۲

تابی برای یک بی تاب

/ بازدید : ۴۱۷

یا لطیف

یادم هست که در یکی از شب های تابستانی، با رفقا رفته بودیم یک نشستِ اردو مانند دو روزه ای. آن وقت ها عادتم به شب بیداری بود. شب هنگام وقتی که همه یا خوابیده بودند یا گعده کرده بودند و می گفتند و می خندیدند، من در گوشه اردوگاهمان، تابی پیدا کردم و یک شب تا سحر روی آن تاب، تنهای تنها، تاب خوردم و تاب خوردم و تاب خوردم... تاب خوردم و به آسمان خیره شدم. به مهتاب که آن شب کامل بود به گمانم، به ماهی که پشت ابرها پنهان می شد و شکل های زیبایی را درست می کرد و گوش دادم به صدای باد که می پیچید توی شاخ و برگ درختها... گوش دادم به صدای جیرجیرک ها که تا سحر همپای من بیدار بودند...

 

تمام آن چند ساعت را خیال بافتم و همه وجودم را دادم دست قلبم. گاهی سرم را گذاشتم رو زنجیر تاب و اشک ریختم... گاهی تمام جراتم را جمع کردم و با همه توان تاب را فرستادم بالا و بالاتر ... آنقدر که ترسیدم دوران کند... گاهی آرام تاب خوردم ... گاهی هم معمولی، مثل خودم...

 

حالا، بعد از ده دوازده سال از آن شب، باور نمی کنی اگر بگویم "همیشه" وقتی از کنار پارک ها و تابهایشان می گذرم، با چشمهایم فاصله صندلی شان را تا زمین اندازه می گیرم! ببینم پاهایم به زمین می گیرد یا نه؟! ببینم یک تاب خوردن بی دغدغه مهمانم می کند یانه؟! سالهاست که گشته ام و نیافته ام... دلم یک تاب می خواهد که نگاه نکند به سن و سالم! تاب بدهد مرا یک شب تا سحر تا همه عمر...

 

:::

خیلی وقت است بی تابم

دلم تاب می خواهد

و یک هل محکم

که دلم هری بریزد

هرچه در خودش تلنبار کرده است...

 

ناشناس

 

:::

دلم این روزهای آخر پائیز حسابی گرفته است. در آخر این پائیز کم برکت و بی باران ... پائیزی که پائیز نیود ، عاشق نبود، خاطره انگیز نبود، داغ نبود ... گرچه که داغ های بسیاری با خودش آورد و حالا که می رود دلم برایش تنگ نخواهد شد...


 

۰
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان