حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

آخرین راه

/ بازدید : ۳۰۸

یا من لا یقلب القلوب الا هو

 

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را ...

 

حافظ

۱

جام ولا

/ بازدید : ۲۷۴

یا علی

مرا به جرعه‌ای از یک نگاه مهمان کن
به این تسلی خوش، گاهگاه مهمان کن


اگرچه غرق گناهم ولی دلم پاک است
مرا به خاطر این بی‌گناه، مهمان کن


نخوانده آمده بودم کنار خاطر تو
مرا به خاطر این اشتباه مهمان کن


دوباره دست دعا جان‌پناه امنی ساخت
مرا به گوشه این جان ‌پناه مهمان کن


شنیده‌ام که کسی راز دل به چاه سپرد
مرا به جامی از آن آب چاه مهمان کن

 

محمدجواد محبت

 

۰

هبوط

/ بازدید : ۴۴۴

یا دلیل المتحیرین


چی میشه که آدم ها به جایی می رسند که حتی وقتی از خدا حرف می زنند آدم احساس نمی کنه دارن حرف خدایی می زنند؟ گاهی آدم بوی بد و متعفن انحراف رو در لفظ به لفظ کلماتشون حس می کنه... نمیدونم ایراد از من هستش که نسبت به بنده های خدا بدبینم یا واقعا خدا خدا گفتن شون هم حقیقی نیست و دروغ ه؟ اصلا حرف حق یه رنگ و بوی خاصی داره... عطر داره. حرف حق اگر به حق گفته بشه تو جان آدم می شنینه اصلا... شاعر به حق گفته: "رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر..."


:::

تو سوره انعام آیات 22 تا 24، یه قضیه جالبی مطرح می شه. یه گروهی از آدم ها هستند که میان پیش خدا و "قسم می خورند" که از مشرکین نبودند اما خداوند متعال می فرماید "ببین چگونه به خودشون دروغ میگن"! این امر اونجایی اهمیت بیشتری پیدا می کنه و جالبتر می شه که خداوند متعال توی سوره نبا می فرماید: "لا یتکلمون فیها الا من اذن له الرحمان و قال صوابا". یعنی تو روز قیامت هر کسی حرف بزنه "درست حرف می زنه". درست حرف زدن هم اون قدر که من می دونم یعنی مطابق ملکات قلبی اش صحبت می کنه (نه اینکه راست می گه لزوما)... یعنی اون آدم ها -نه تنها باورشون که- "ملکه قلبی شون" این بوده که مشرک نیستند (موحد و مومن هستند) اما در حقیقت مشرک بودند...


وقتی حقیقت جلوه کنه و درون و باطن ما تمام و کمال نمایش داده بشه، چی می بینیم؟ خودمون رو می شناسیم اصلا؟ یا فرار می کنیم از خودمون؟ یا خودمون رو تکذیب می کنیم... می گیم نه! این من نیستم...! از خودمون چه تصوری ساختیم و اونجا با کی رویرو می شیم؟ با چی روبرو می شیم...؟ ببین چه خواهد شد که آدم کسی رو که بیش از تمام عالم دوست داره؛ بلکه تمام عالم رو برای او می خواد و می طلبه تکذیب می کنه... ما مشغول و دلخوشیم به آیینه ای که ظاهرمون رو نشون می ده و فراری و غافلیم از آیینه ای که حقیقتمون رو نمایش می ده... اگر راست باشه این حرف ها چه اوضاعی ه اون طرف خط ...


+

هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست

مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود

صفت عاشق صادق به درستی آن است

که گرش سر برود از سر پیمان نرود

سعدی



دلمون زیادی گرفته...


۱

عاقل نمای احساساتی

/ بازدید : ۴۰۸

هو اللطیف

 

توی نظر مردم زیاد عاقل جلوه می کنم! خیلی ها فکر می کنند عاقلم. اما در واقع حقیقت نداره. من یک مرد خیلی احساساتی ام! دیروز دوباره این بهم ثابت شد. نه اینکه عقل نداشته باشم! نه! اما احساس گاهی زیاد غلیه داره در وجود من. البته خودم بهش می گم احساسات عاقلانه! که درست نیست! لااقل خیلی وقت ها درست نیست. اگرچه که به عنایت الهی  این حس ها اغلب بر آمده از اصول و چهارچوب های اصلی زندگیم هستند و اگر از این چهارچوب ها خارج بشن اگرچه که ممکنه گاهی غلبه هایی پیدا کنند اما من به شدت باهاشون مبارزه می کنم و اجازه ظهور نمی دم!

 

چهار ماهه اومدم به محل کار جدید. یعنی چهار ماه بیشتر نیست که می شناختمش. توی این مدت هم ارتباط کاری زیادی نداشتیم. معمولی و حتی کم. اما از هفته پیش که استعفا نوشت، حسابی ناراحتم و دیروز که برای آخرین بار خداحافظی کرد دلم حسابی گرفت... خودم هم فکر نمی کردم رفتن و ندیدن یک آدم - لااقل در حد یک همکار دور- اینقدر ناراحت و غصه دارم کنه...

 

:::

مگر به روی دلآرای یار ما ور نه

به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید...

 

حافظ

۲

آسمان جل

/ بازدید : ۴۲۳

هو الهادی

 

گفت: اینجا خادمی؟

تعجب کردم! کجای سر و وضعم به خادم ها می خورد؟ نگاهش کردم. یک کوله کوچک مندرس و یک پتوی نازک نخ نما روی کولش بود. توی دلم گفتم لابد پول می خواد.

با لبخند جواب دادم: نه! خادم نیستم.

پشتش را کرد به من و همانطور که می رفت گفت: ولی من همه جا خادمم... لبخندش را می شد از همان پشت حس کرد.

رکب خورده بودم ... آب سردی بود انگار روی سرم ...

۵

محبوس قفس

/ بازدید : ۵۸۸

یا کریم الجود

 

می گویند شاخص نماز است.  ببین نمازهایت چقدر فرق کرده اند. ببین حضورت در نماز، خضوع و خشوعت در برابر پروردگار، تذلل و خاکساریت در مقابل او بیشتر شده است یا نه؟ اگر نه، یک جای کارت می لنگد...

 

:::

یک هفته از میهمانی ات گذشته است و شاخص می گوید که فرقی نکرده ام... بدتر هم شاید شده ام... نمازها می گویند گند زده ام... خراب کرده ام ... حرام کرده ام... شاخص می گوید که بهره ای نبرده ام از سفره گشاده ات... انگار که هنوز بر سفره ات مرا ننشانده ای... یا ننشسته ام؟ چرا سهمی نداشته ام؟ مگر دعوتم نکردی؟ مگر پناهم ندادی؟ مگر خودت سحرها ... نکند عادت است؟ من زود باورم... می دانی؟ ساده ام ... گفته اند خدا صدا کرده و من باور کرده ام... می دانی؟ گفته اند خدا دعوت کرده و من هم دویده ام ... گفته اند پناه می دهی و من با بی پناهی ام به جستجوی آغوش گرمت آمده ام...

روی سال های قبل حساب کرده ام. روی استقبال گرم سال های قبلت. روی آغوش گشاده ماه های رمضان پیشین... روی سفره ات که باز بود و رنگین... روی لبخندهای شیرین ات ...

 

:::

قبول! رجب به بطالت گذشت و شعبان هم حرام شد... قبول! آماده نبودم ... اما مگر پارسال بودم؟ یا سال قبلش؟ یا قبل ترش؟ من هیچوقت آماده نبودم... همیشه خدا یکی دو ساعت مانده به آخر شعبان، تند تند خوانده ام که الهم ان لم تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان... و پریده ام توی ماه مبارکت... توی آغوشت ... بد عادت شده ام؟ خودت کرده ای. کار خود خودت است...

 

:::

حالا این شب جمعه، بی دفاع نیستم! خودت را به رخ خودت خواهم کشید... تند تند می خوانم برایت که أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ أَوْ تُبْعِدَ مَنْ أَدْنَیْتَهُ أَوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَیْتَهُ أَوْ تُسَلِّمَ إِلَى الْبَلاَءِ مَنْ کَفَیْتَهُ وَ رَحِمْتَهُ.... تو اهل آواره کردن مهمان نیستی... تو اهل به بلا سپردن آنکه رحمتش کرده ای نیستی... و چه بلایی بالاتر از اینکه با تو حرف بزنم و نشنوی؟

تند تند برایت می خوانم که و لیس من صفاتک یا سیّدی أن تأمر بالسّؤال و تمنع العطیّة و انت المنّان بالعطیّات ... حالا که خوانده ای ، حالا که آمده ام ، کدام صاحب سفره کریمی گذشته مهمان را به رخش می کشد؟ اصلا ما انا و ما خطری؟ من چی ام و چه ارزشی دارم  که روی بگردانی از من؟ امسال را هم با من مدارا کن ای خدای خوب...

 

:::

ما سوخته مرغان جراحت نفسیم

در آه و فغان دوش به دوش جرسیم

 

محبوس قفس نکرده ما را صیاد

ما از پر و بال خویشتن در قفسیم...

 

طالب آملی

۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان