حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

باز باران ... بخوان برای من آواز دلنشین، باران*!

/ بازدید : ۵۰۳

یا لطیف

 

باز هم
یک به یک
وا شدند چترهای پر غرور
باز هم
بسته شد دریچه های کور
هیچ کس
غیر جوی و ناودان، قشنگ، تر نشد
هیچ کس،
قشنگتر نشد
- همچنان که پیش از آن و بعد از این -
باز هم
حرف آسمان
ماند بر زمین!

 

محمدمهدی سیار

 

پ. ن. : شعر های چند لایه و پر مغزی دارد این محمدمهدی سیار.

پ. ن. 2:  بوی باران که می آید لحظه هایم عجیب می شوند. انگار که برق شادی ها و غبار غصه ها همه در صدای آرامبخش باران و بوی خاک نم زده، محو بشوند و جهان رنگ دیگری بگیرد...

بوی باران شعر عاشقانه خداست لطیف تر از تمام شعرهای عاشقانه ...

پ. ن. 3: نقطه آخر این پاییز را هم گذاشتند و من باز هم همان "علی" اولین روز پاییز نیستم. این روزها دوتا دختر کوچک خوردنی و چلاندنی (!) و ماااااه اضافه شده اند به خانواده ما و من هم "دایی" شده ام و هم "عمو" ... گرچه که از "خواهر زاده ام " کیلومترها دورم و عکسش را می خوریم و می چلانیم (!) و برادرزاده ام را هم به جهت مراعات حال مادرشان... گرچه که بچلانیم هم چیزی نمیگوید بنده خدا...

 پ. ن. 4: بالاخره این روز آخری هم که شده، پاییز 96 هم رنگ لطافت پاشید در این شهر خاکستری دلگیر...

 

 

* شعر عنوان از : علی داوودی

نه ابر نیست، نه! این زخم کهنه ی مردی است
که تازه می شود از ضربه های این باران

هوای گریه گرفته است ناودان ها را
بخوان برای من آواز دلنشین، باران!

 

# سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق  #مولانا 

۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان