حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است...*

/ بازدید : ۲۱۱

هو الشهید

 

1.

نوشته بود: «در این روزهایی که بازار "مردن" انقدر داغ ه [و ترس از مرگ حتی]، چقدر زیباست انسان با "شهادت" از این دنیا بره...»

#شهید_محسن_فخری_زاده

 

2. 

"شهادت"، یه جورایی "روغن ریخته رو نذر امامزاده" کردن ه ! ما که قرار ه بمیریم، خدا هم فرموده زمانش معلوم ه. وقتی زمانش برسه هر جایی باشیم، تو هر حالی که باشیم، می ریم. یکی کرونا می گیره، یکی تصادف می کنه، یکی تو حادثه آتشسوزی فوت میکنه، یکی سکته میکنه... یکی اما سعادتمندانه با شهادت از این دنیا می ره. امشب فرزندان و خانواده شهید فخریزاده عزادار پدرشون می بودند! صنعت هسته ای و موشکی کشور داغدار از دست دادن دانشمند بزرگی از مجاهدان این مرز و بوم بود. حتی اگر محسن فخری زاده شهید نمیشد! اما الان اونها غمی همراه با افتخار رو تجربه می کنند. وظیفه ای رو بر دوش خودشون حس می کنند، و ما هم...او که رفت. اما برماست که لحظه مردن خود رو از الان درست بسازیم...

 

3.

"ارزشمند بودن" تو دنیایی که تقریبا هر چیزی فاقد ارزش تلقی می شه، و ارزشزدایی از هر چیزی که روزگاری ارزشمند تلقی میشده، ارزش شده، چقدر غبطه برانگیزه...

 

4.

و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍ ینقلبون... به زودی خواهند دانست...

 

* سید شهیدان اهل قلم؛ شهید سیدمرتضی آوینی

۲

دلسوخته

/ بازدید : ۱۸۲

هو اللطیف

 

کیسه کشمش رو می گذارم روی میز. می گویم چای ات را با کشمش بخور، از کربلا اومده.

میگه: از کربلا خریدی؟ سوغاتی مثلاً؟

می گم: نه! با خودم برده بودم اما نخورده برگردوندم.

می ره توی خودش. آهی می کشه. از ته قلب ش. دود سینه اش اتاق رو پر می کنه. چایی اش رو دست می گیره و یک مشت کشمش بر می داره...

می پرسم: چی شدی یهو؟

میگه: این کشمش ها لیاقت داشتند کربلا برند اما من ... نه...

 

حاضرم کربلایی که رفتم رو با این آه ش عوض کنم. نه فقط همین کربلا رو که همه کربلا هایی که رفتم رو با این سوزش با این سینه سوخته اش عوض کنم. دوست دارم بهش بگم بیا عوض کنیم. کربلای من مال تو... کربلا های من مال تو... این آه ت این سوز از عمق جان برآمده ات مال من... نمی گم اما. لبخندی می زنم. تلخ. می گم: ناراحت نباش. ان شا الله تو هم میری به زودی.. مطمئنم...

 

(این خاطره برای سفر اربعین سال قبل است)

 

پ.ن:  اونقدر حرف نگفته هست تو دلم... مخصوصا امشب... بر خلاف روزهای زیادی که فکر می کنم حرفی ندارم برای گفتن... امشب حرف دارم اما زبانی برای گفتن ندارم... می دانی؟

۰

خوب است که شه دور و بری داشته باشد...*

/ بازدید : ۲۴۹

یا رئوف

 

هیچوقت زیارت خلوت دوست نداشتم. می دونم کمی غریب ه این حرف ولی واقعیت داره... آدم اهل شلوغی و جاهای شلوغ نیستم. اما تو حرم اهل بیت دلم می خواست تو شلوغی ها گم بشم. من تو حرم خیلی از وقتم رو به تماشا کردن زائرها و عاشق ها می گذرونم. به دیدن اون ها که سیم دلشون وصل شده ... دلتنگند ... غصه دارن ... حاجت دارند ... خیلی از اینها رو تو صحن ها می بینی که ذل زدن به گنبد...  یه گوشه ای نشستن و با آقاشون، وسط اون شلوغی ها، خلوت کردند... گاهی میرم کنارشون یا نزدیکشون می شینم ... چون مطمئنم آقا داره اونجا رو نگاه می کنه... همه جا اینجور آدم ها پیدا می شن، توی همه حرم ها، اما حرم امام رضا و مخصوصا حیاط گوهرشاد، این آدم ها زیادترند...

 

:::

هیچوقت زیارت خلوت دوست نداشتم. برای همین تو این ایام کرونا وقتی حرم رو نشون می داد، دلم خیلی می گرفت... این روزها هم که صحن ها باز شدن و کمی رفت و آمد هست، حرم خلوت ه... می دونید؟ سلطان باید دور و بری داشته باشه، سلطان باید سرش شلوغ باشه...

 

:::

امروز یاد یک شعر زیبا افتادم. از علی اکبر لطیفیان. چند بیتش رو می نویسم، کاملش رو اینجا بخونید:

 

خوب است که عاشق جگری داشته باشد
آشفتگی بیشتری داشته باشد

 

سر می زنم آنقدر به در، تا بِگشایی
خوب است گدا هم هنری داشته باشد...

تو سمت گدا پشت کنی، بهتر از این است
که چشم، به دستِ دگری داشته باشد...

از دور خودت، دور مکن چند گدا را
خوب است که شه دور و بری داشته باشد...

 

:::

شعر این تصویر نوشته قدیمی هم از قاسم صرافان ه. شعری بسیار زیبا. از اون هم چند بیت می نویسم کاملش رو اینجا بخونید:

قل اعوذ برب عاشق‌ها ... مَلِک الناس، الهِ عاشق‌ها
قل اعوذُ ... از اینکه دنیا را، بزند آتش آهِ عاشق‌ها

لبِ ذهن مرا قلم می‌دوخت، واژه‌ بر روی کاغذم می‌سوخت
آخر اسم مقاله‌ام این بود: «عاشقی از نگاه عاشق‌ها»

ای خدایی که اهل اسراری، که به پروانه‌ها نظر داری
که خودت عاشقی، خبر داری، از دلِ بی‌پناه عاشق‌ها...

 

:::

میلاد امام رئوف، امام رضای ما مبارک باشه ای شا الله. این هم یک حدیث زیبا از آقامون:

 

لا تَدَعُوا الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ الاجْتِهادَ فی الْعِبادَةِ إِتِّکالًا عَلی حُبِّ آل مُحَمَّدٍ لا تَدَعُوا حُبَّ آلَ مُحَمَّدٍ و التَّسْلِیمَ لأمْرِهِمْ إِتِّکالًا عَلی الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا یقْبَلُ أَحَدُهُما دُوْنَ الآخَرِ.

کار شایسته و کوشش در عبادت را با تکیه بر محبّت آل محمد رها نکنید و محبّت آل محمد و تسلیم نسبت به امر آنان را با تکیه بر عبادت وا مگذارید زیرا یکی از آن دو بدون دیگری پذیرفته نخواهد شد.

 

فقه الرضا علیه السلام، ص ۳۳۹

۵

ننگ است مرگ ای دوست! تا وقتی شهادت هست...

/ بازدید : ۳۵۳

بسم الله الرحمن الرحیم

 

+ بابا! اگر دشمن بهمون حمله کنه و همه مردا شهید بشن، خدا فرشته هاش رو می فرسته کمکمون؟

- نه پسر گلم! زن ها تفنگ هاون رو دستشون می گیرن. اونا با دشمن می جنگن

 

یه کم می گذره. داره فکر می کنه. یهو بهم می گه

+ بابا! اگر مامان هامون هم شهید بشن ما بچه ها تفنگ های اسباب بازی مون رو مثل بفنگ واقهی دست می گیریم و می ریم با دشمن ها می جنگیم...

 

احساس غرور و افتخارکردم...

 

+

در قصه عشّاق همیشه سفری هست

در پیچ و خم هر گذرش رهگذری هست

 

گفتی: جگر شیر ندارید نیایید

گفتی که در این راه همیشه خطری هست

 

این جاست که وقتی پدری باز نگردد

در بردن میراث تفنگش پسری هست

 

«آن را که خبر شد خبر باز نیامد»

هرجا خبری نیست، همان جا خبری هست

 

«رفتن» همه جا نیست به معنای «نبودن»

هرجا که نظر می کنم از تو اثری هست

 

تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد

این سو در اگر بسته شد آن سو که دری هست

 

رفتیّ و به زینب قسم از نسل تو امروز

در شام و حلب لشگر فریادگری هست

 

سردار! شهیدان حرم مثل تو رفتند

تا نام حسین است به سربند، سری هست...

 

 

قاسم صرافان/ البته شاعر این شعر رو تقدیم کرده به حاج احمد متوسلیان.

 

 

۲

حاج قاسم

/ بازدید : ۳۲۴

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

إِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ ۚ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقتُلونَ وَیُقتَلونَ ۖ وَعدًا عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوراةِ وَالإِنجیلِ وَالقُرآنِ ۚ وَمَن أَوفىٰ بِعَهدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاستَبشِروا بِبَیعِکُمُ الَّذی بایَعتُم بِهِ ۚ وَذٰلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُ﴿سوره توبه آیه ۱۱۱﴾
خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛ در راه خدا پیکار می‌کنند، می‌کشند و کشته می‌شوند؛ این وعده حقّی است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدی که با خدا کرده‌اید؛ و این است آن پیروزی بزرگ!

 

پ.ن.: فعلا نمی تونم چیزی بنویسم... بعدا ان شا الله

پ.ن.2: حالا که آمریکا رسما و با پررویی تمام اعلام کرده که این کار رو انجام داده، امیدوارم مسئولین ما انقلابی فکر کنند و تصمیم دیپلماتیک نگیرند...

۱

حیدرانه

/ بازدید : ۳۳۸

یا علی

 

اگرچه که با کمی تاخیر اما عید غدیر رو به همه "برادرها و خواهرها"ی مجازی تبریک میگم که برادری و خواهری پیش از آنکه از طریق پدرها و  مادرها و همخونی ژنتیکی ایجاد بشه از دل ها و قلبها و از همخوانی گرایش ها شکل می گیره. و این یک حرف ذوقی نیست. حقیقتی است از حقایق آسمانی عالم. انا و علیٌ ابوا هذه الامة دلیلی است بر این "برادر و خواهر" بودن آنها که تحت لوای این پرچم اند در تمام گوشه های جهان هستی.

تا این خانه مجازی هم از نگاه کریمانه صاحبخانه عالم بهره ای برداره؛ این شعر فوق العاده "قاسم صرافان" عزیز رو بر سردرش می آویزم. و اینکه اگرچه که در قالب مثنوی و در ابتدا حماسی است اما در عین حال در سراسر آن و مخصوصاً در انتها، سخت عاشقانه است...

 

یا امیرالمؤمنین! مولای درویشان سلام
آه مجنون خدا، لیلای درویشان سلام


السلام ای در نگاهت موج و دریا بی قرار
السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بی قرار


خوشه های سبز تاکستان سلامت می کنند
درب بگشا ساقیا «مستان سلامت می کنند»*


درب نه، دیوارهای خانه را دیوانه کن
خانه را هم مست نامت مثل صاحب خانه کن


جبرئیل آورده بود آیاتی از قرآن ولی
ماند تا قرآن چشمت را تو وا کردی علی**


داد زد تا دید دستی تیغ و دستی زلف یار
لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار


شیر می چرخید با شمشیر در میدان عشق
هر سر بی عشق را می ریخت این طوفان عشق


ای که خود را پیش شمشیرِ دو  دَم آورده ای
هر چه سر آورده باشی باز کم آورده ای


شانه هایت طاقت یک ضربه ی صفدر نداشت
"مَرحَب"! این قلعه مگر از تو دلاورتر نداشت؟***


خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟
"عَمرو"! چشمت کور با حیدر درافتادی چرا؟****
 

یا علی! مشکل گشایی، تو کلید هر دری
کِی تواند تا ببندد بر تو این خیبر دری


روز با شمشیر می چرخی تو در میدانِ گرم
شب میان کوچه ها با کیسه های نانِ گرم

 

می روی و چاه هم از درد تو آگاه نیست
«این همه درد نهان هست و مجال آه نیست»*****

 

یا علی! برخیز تا از این ولایت بگذریم
با هم از تعریفِ فصل غصه هایت بگذریم


آسمان تارِشان بیگانه با پرواز تو
گوش هاشان بی خبر از گوشۀ آواز تو

 

حرف هم تا می زدی چشمت به جای دور بود
صحبتت انگار با مردان عصر نور بود

 

با زمان رد می شوی از روی ساعت های مست
می رسی تا سینه ی دارالولایت های مست

 

جام را بر جام رندان بلاکش می زنی
حلقه را با ذکر حیدر حیدر آتش می زنی


پیش رویت بچه سلمان های بی دل در سماع
عاشقی می خواند و جمعی مقابل در سماع


سینه زن هایی که گرمای نفس هاشان تویی
این حواریون مستی که مسیحاشان تویی


بال در بال ملائک، صف به صف پر می کشیم
یا علی گویان به ایوانِ نجف پر می کشیم

 

قاسم صرافان

 

 

* مولوی ؛ دیوان شمس

** «ماند» در اینجا نه به معنای "منتظر ماند" که به معنای «حیرت زده و متعجب» است. 

*** دلاور قلعه خیبر به دست امیرالمومنین (ع) کشته شد.

**** دلاور لشکر مشرکین در جنگ خندق که به دست امیرالمومنین (ع) کشته شد.

*****دیوان حافظ

 

 

۲

زائر روی ماه تو

/ بازدید : ۴۷۷

الهم رب شهر رمضان


ماه رمضان، ماه مهمانی خدا

باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم
 
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
 
تا شام ابد حلقه به گوش تو بمانم
از صبح ازل گوش به فرمان تو باشم
 
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم
 
قرآن به سرم بود، که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم
 
آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم

علیرضا بدیع


+
 پ. ن 1:
قبلا هم نوشته بودم این شعر را. چند سال پیش. دوباره ذکر لبم شده است. اما آن دفعه که می خواندمش دلم خیلی می لرزید اما الان نه... پیر شده ام...

پ. ن2:
آن دفعه با "یا خیر المنزلین"  شروع شده بود. یعنی ای بهترین کسی که بر او وارد می شوند..."


پ.ن 3:

برنامه سحرگاهی شبکه سه (ماه من) را توصیه می کنم به همه همسایه های عزیز اینجا. "حاج آقا قاسمیان" می آیند. ظاهرا ده روز. با مجری گری آقای شریعتی. خیلی توصیه می کنم. ان شا الله حاجی ماه مبارک متفاوتی را برایتان خواهد ساخت. توانستید صحبت های امروز صبح را هم پیدا کنید و گوش کنید.


۴

زمزمه های پشت در

/ بازدید : ۳۳۲

یا کریم

 

آمده ام...

بعد از کوتاهی های زیادم و بعد از آنکه تمام سرمایه ام را باختم و خودم را حرام کردم...

 

آمده ام...

پشیمان و شکسته... پشیمان از همه عمری که در سرمستی دوری از تو از بین رفت... شکسته از شکستی که خورده ام از خودم و از هوس ها و آرزو ها و امیال م...

بی آنکه گریزگاهی بیابم برای فرار از آنچه کرده ام... بی آنکه پناهگاهی داشته باشم از خشم و غضبت... جز آغوشی که می دانم باز کزده ای در این مهمانی برای آنانکه حوانده ای و بر سر سفره ات نشانده ای...

 

آمده ام...

بی آنکه عذری داشته باشم... بی آنکه شست و شویی کرده باشم... بی آنکه قلبم را با قطره های اشک پاک کرده باشم...

حالا این منم... عذرخواه، پشیمان، شکسته دل، جویای گذشتت...  طالب آمرزشت، خواهان نگاهت... با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناهانم... که همه آنچه دارم همین است...

 

آمده ام...

که عذر نداشته ام را بپذیری و مرا در آغوش پر مهرت جای دهی و بر سر سفره مهربانی  گسترده و همه گیرت بنشانی...

 

آمده ام...

با سرمایه ای از امید... با بال و پری سوخته اما با قلبی امیدوار و چشمانی نگران از اینکه آیا باز هم با آغوش باز به استقبالم خواهی آمد؟

 

آمده ام...

و می دانم که آغوش تو هم باز باز است... اما درد اینها نیست... درد این است که "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست...؟" راستش من از حودم می ترسم... *

 

 

:::

می زنند الرحیل و من خجل از.... کوله بار نبسته ام یا رب...



  

 

 


* برداشتی آزاد از عبارت زیر از دعای کمیل امیرالمومنین:

 وَ قَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهی بَعْدَ تَقْصیری وَ اِسْرافی عَلی نَفْسی مُعْتَذِراً نادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً مُسْتَغْفِراً مُنیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لا اَجِدُ مَفَرّاً مِمّا کانَ مِنّی وَ لا مَفْزَعاً اَتَوَجَّهُ اِلَیْهِ فی اَمْری غَیْرَ قَبُولِکَ عُذْری وَ اِدْخالِکَ اِیّایَ فی سَعَةِ رَحْمَتِکَ ...


  
  
 

۳

مردی همیشه در جستجو + تکمله!

/ بازدید : ۴۱۲

یا لطیف

 

چند روزی است که تلاش می کنم تا درباره سید مرتضی آوینی چیزی بنویسم. نشد. نمی شود. هرچه خواستم دیدم از من بر نمی آید درباره کسی بنویسم که یکی از اسطوره های زندگی من است. اسطوره به معنای الگوی عظیم و بزرگ  قلبی که آرزو دارم شباهت هایی با او پیدا کنم. سید مرتضی شخصیت عجیبی است. مردی همواره در حرکت و لاجرم زنده و لاجرم خستگی ناپذیر. "سعی" سید مرتضی آوینی و شیب تند سیر معنوی او از شیرین ترین مظاهر دنیایی تا عالی ترین قله های معنوی اگر بی نظیر نباشد خیلی نادر است. حتی بزرگمردی مانند مصطفی چمران (که اسطوره دیگریست در قلب من) در این خط سیر و حرکت شتابناک پیش سید مرتضی کم میاورد به گمانم . سید از اعماق زمین و دنیا آغاز کرده است. از اعماق چاه روشنفکری. از تاریکترین مظاهر دنیا. از جاهایی که به طرفه العینی انسان را در درون خود حل می کند. بی آنکه هیچ نشانی از انسانیت او باقی بگذارد... اما سید مرتضی حل نشد. سید مرتضی بالهای بسته را باز کرد. اوج گرفت . بالا رفت. بالا رفت. بالا رفت و افق هایی چنان عمیق، دقیق و لطیف را پیمود که فهم آن از عقل من بیرون است...

 

:::

به واقع این جمله سید ("غایت خلقت جهان پرورش انسان هایی است که در برابر شدائد بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند") توصیفی از زندگی خود اوست. سید بر هرچه ترس و شک و تردید غلبه کرد و حسینی شد. بر شک ها و تردیدهای دنیای مسلط امروز. بر شک ها و تردید هایی که دنیاپرست ها با همه توان در ذهن ها کاشته اند. شک و تردیدهایی که روشنفکران تئوریزه اش کرده اند. مقدسش پنداشته اند. لازمش دیده اند. این چاه را راه نشان داده اند... سید مرتضی بر این شک ها غلبه کرد. غلبه ای نه از سر بی اطلاعی از تئوری ها و حرف ها و فلسفه ها. غلبه ای قلبی و برآمده از شهود و وجدان قلب و فهمی عمیق و دست یافتن به بزرگترین معرفت ها...

 

:::

این مرد همیشه در جستجو نهایتا یافت گمشده اش را. رسید و آرام شد... حالا مائیم و جملات او که چون از جان و عمق  باور و ایمان نشات گرفته است است ناچار بر جان می نشیند. مائیم و صدای گرم او. صدایی برآمده از سینه ای فراخ و شرحه شرحه...

 

:::

بعدا نوشت:

این جملات سید مرتضی عالی هستند. بارها خوانده ام و لذت برده ام مخصوصا جملات آخرش:

 

" تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر! من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب! فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»...

اما بعد، خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر؛ دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در «جست و جوی حقیقت» بود و این  متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم.... "

 

۳

محاجه...

/ بازدید : ۳۷۳

و سکنت الی قدیم ذکرک لی و منک علی...

 

خدایا جهنم بردن من کاری نداره... بهانه برای جهنم بردن من خیلی زیاده....

اگر مردی بهانه برای بهشت بردن م پیدا کن....

 

 

 

+

خدایا روی تک تک اون لحظه هایی که قدرتش رو داشتی آبروم رو ببری و نبردی حساب کردم... روی همه لحظه هایی که می تونستی سیلی بزنی و نزدی ... روی همه آغوش هایی که به هر بهانه ای به رویم باز کردی ...

۱
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان