حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم...

/ بازدید : ۵۴۰

یا ساقی العطاشی 


باز هم مهمان توام... خسته... تشنه...  سرگشته... حیران...تو سنگ صبور دردهای همه ای... تا هیچکس دردها را برای برادر نبرد... که حریم برادر جای فکر به دردها نیست... بی ادبیست در محضر او درد بردن... و تو اقای ادبی...


.

.

.

.

.

.


نفیسه را هم امانت سپردم. به آقایی که مهمان نوازی اش را همیشه "یافته ام".  حالا دیگر خیالم راحت است. که تو امانتدار خوب و امینی هستی. مطمئن م که روز قیامت، ما را سالم به هم می رسانی... حالا می شود آسوده سر به بالین گذاشت...


#کربلا_المقدسه

۸

دیوانگی ٢

/ بازدید : ۳۶۲

و هو علیم بذات الصدور


بعضی وبلاگ ها هستند که با نویسنده اون "هیچ" قرابت و نزدیکی فکری و عقیدتی و حتی حسی ندارم اما می خونمشون. با اینکه گاهی "خیلی" آزارم می دن اون نوشته ها. چرا می خونم؟ چون اون چیزی که آزارم می ده اغلب اون ابراز عقاید یا نظرات نیستن. اون نوشته ها یک حسی رو در من بیدار می کنند که مال من نیست اما کاملا قابل درکند برام. انگار دوست دارم  یک آدم توانمند، این حس ها رو از درون خودش بیرون بیاره و مقابل چشمم بگیره ! من از دیدن بعضی از این احساس ها اذیت می شم. خیلی هم اذیت می شم اما دلم می خواد بفهممشون. کمکم می کنه خودم رو بهتر بشناسم. اطرافم رو، اطرافیانم رو بهتر بشناسم. کمکم می کنه آدم ها رو استقرایی نبینم. یعنی یک لحظه کوتاه رو تعمیم ندم به کل لحظاتشون. کمکم می کنه فراموش نکنم مفاهیمی رو که نباید فراموش کنم اما خاطراتی که بهشون سنجاق شدند و مایل نیستم به خاطر بیارم رو به خاطر نیارم! کمکم می کنه احساس واقعی آدم ها رو از پشت نوشته هاشون از میان لبخندهاشون از میان چهره شاد و خوشحال یا غمگین و ناراحتشون از میان صورت بی تفاوتشون تشخیص بدم. بعضی از وبلاگ ها رو می خونم و چند وقت بعدشون رو پیش بینی می کنم تا خودم رو محک بزنم. اما ازار می بینم و این تمایل در کنار اون آزار درونی "خیلی" خسته ام می کنه. کم کم فرسوده می شم و انرژی ام از دست می ره. ناخودآگاه پیرم می کنه... گاهی دنیام به خاطر همین خاکستری میشه... مثل همین روزها... اما باز هم رها نمی کنم این کار رو. اون هم این روزها! این روزها که کمتر نیازمند این درکم. با کسی همصحبت نیستم و با اونها که همصحبتم تا حد خوبی می شناسمشون.

.

.

.

این روزها خیلی محافظه کار تر از اونم که لینکشون رو بزارم اینجا و خودم رو لو بدم ...

#دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند...


+

از سر زلف تو پیداست که "سر" می خواهی

از فروپاشی یک شهر خبر می خواهی

عشق میدان جنون است نه پس کوچه عقل

دل دیوانه مهیاست اگر می خواهی ...


پوریا شیرانی

۱

سبک زندگی

/ بازدید : ۳۵۷

یا انیس من لا انیس له


١. عکس بالا تصویر جالبی است که سالهای آخر دهه ٦٠ یا اوایل ٧٠، سید مرتضی آوینی روی جلد سوره (پشت جلد به گمانم) کار کرد. آن زمان خیلی سر و صدا کرد. تصویر بسیار جالبی است. من خیلی دوستش دارم. گویا عکاسش رضا برجی است. یار و همسنگر آقا سید مرتضی. تصویر، یک جوان بوسنیایی است با تیپی هیپی گونه و عینک ریبن (ریبون؟!) و سربندی که رویش نوشته است "الله اکبر". تصویر و تصویر نوشته را هم مثبت می شود ارزیابی کرد و هم منفی. الان شاید بیشتر منفی اش به چشم بیاید اما مثبت هم می تواند باشد. به قول "آقا"، ای بسا کسی که حجابش را رعایت نکند اما دلش با جبهه حق باشد... با این وجود این تصویر نوشته و تصویر هر دو وجه را در نظر دارد.

٢. حدیث زیر که کامل همان حدیثی است که در عکس نوشته آمده است خیلی مهم است. گفت بگو با چه کسانی دوست هستی تا بگویم چه کسی هستی...
(شاید این حدیث از نظر سند ضعیف باشد (نمی دانم) ما محتوای آن تقریبا متواتر است. به شکل های مختلفی از آن سخن گفته اند ائمه هدی)

رسول اللّه صلى الله علیه و آله :لا یُشبِهُ الزِّیُّ بِالزِّیِّ حَتّى یُشبِهَ الخُلقُ بِالخُلقِ ؛ ومَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : ظواهر افراد با هم یکسان نمى شود ، مگر آن گاه که خُلق و خویشان با یکدیگر برابر گردد ؛ و هر کس به گروهى شباهت جوید ، در شمار آنان محسوب مى شود .

٣. همچنان دلم گرفته است... و همچنان دعا لازمم همسایه های خوب...

۱

دیوانگی

/ بازدید : ۲۹۱

هو المصور

 

هر ماه مجله 24 را می خرم. سالهاست. شاید 4 سالی باشد نمی دانم دقیق. اول تورق می کنم و گرافیکش را تماشا میکنم. بعد تورقش می کنم تیبر مطالب و عناوینش را می بینم و بعد هم چندتا از صفحه ها و نقدها را می خوانم. جالب تر اینکه در طی همه این سالها به تعداد انگشت های یک دست هم یک فیلم کامل ندیده ام. چه در سینما و چه در تلویزیون و چه روی لب تاب! نه خارجی و نه ایرانی...!

 

۳

حرف های خودمانی با او ...

/ بازدید : ۳۳۳

هو الرئوف

 

مولای یا مولای... انت القوی و انا الضعیف...

.

.

.

.

.

خدایا تو اونقدر قوی هستی و من اونقدر ضعیف و ناتوانم که اگر من رو به خاطر نفهمی ها و گناهانم بزنی آبروی خودت می ره ... از من گفتن ... من اونقدر ضعیف و ناچیزم که زورم به خودم هم نمی رسه ... اون وقت اگر یکی بیاد بهت بگه تو با این قوت و قدرتت، با این جلال و جبروتت با این بزرگی و عظمتت با این علوّ و متانتت آخه چرا این جوجه زپرتی رو زدی  و ازش انتقام کشیدی اصلا این مگه چی هست که حسابش کنی و ازش انتقام بگیری، چه جوابی داری بدی خدا جون؟ حالا هر کاری هم که کرده باشه این بدبخت ... به خودت قسم آبروی خودت می ره ... خودت می دونی دیگه ...

 

۰

هذا مقام العائذ بک من النار...

/ بازدید : ۳۲۱۳

یا ارحم الراحمین



خیلی از ما، وقتی که صحبت از آتش جهنم می شود، گمان می کنیم دارند درباره یک امر "نسیه" صحبت می کنند. درباره "یک جایی" حرف می زنند که "وقتی مردیم" و به شرطی که مشمول لطف و رحمت الهی نشویم و در صورتی که شفاعت اولیا الهی شامل حالمان نشود و اگر ... و اگر ... و اگر ...، گرفتارش خواهیم شد. مثلا یک دره بزرگ و عمیق را تصور می کنیم که شعله های آتش تویش زبانه می کشد یا پر است از مواد مذابی شبیه به مواد آتش فشانی که دارد زیر پایمان قل قل می کند... شاید در آن لحظات خودمان را تصور کنیم که مرده ایم و آورده اند ما را کنار آن دره. توی ذهنمان ذل می زنیم به آتش غضب الهی و اگر باور کنیم که خداوند هم می تواند انقدر سنگدل باشد که آدم ها را اینطوری عذاب کند، کمی بترسیم...بعد هم با کمی گریه و اشک از خدا بخواهیم ما را اینگونه نسوزاند... بگوییم که طاقت نداریم بگوییم که ضعیفیم در برابر عذابش... بعد هم تمام... دوباره روز از نو روزی از نو...


:::

اما به گمانم حقیقت خیلی با این تصور فاصله دارد. به گمانم حقیقت این است که "عذاب الهی " اصلا اصلا یک "اتفاق نسیه" نیست. نقدِ نقد است. همین الان هست. همین الان بعضی ها توی آتش معذبند و برخی توی بهشت متنعمند. اگر تکبر داریم همین الان توی جانمان آتش روشن کرده ایم. آتشی که به فرمایش معصوم علیه السلام ما را تاب و طاقت تحمل آن نیست. اما نه تنها تحمل می کنیم که با آن خوشیم و گاهی افتخار هم می کنیم. با حرص بیشتر خواهی مان، همین الان -نه که در کنار آتش- که در دل آتش نشسته ایم و نمی فهمیم. طمع، شهوت، غضب، تنبلی ، حسد، بخل و ... همه شان آتشند توی وجود ما... آتش هایی که خودمان روشنشان کرده ایم، در آن دمیده ایم و شعله ودش کرده ایم...بیا امشب محکم تر بگوییم "خلصنا من النار یا رب..." نه که از آن آتش نسیه که ما را از آتش طمع مان از آتش حرص مان از آتش غضبمان از آتش نفهمی مان از آتش تکبرمان از آتش شهوتمان از از آتش حسدمان از آتش طغیان و سرکشی مان از خود خود خود مان نجات دهد... از آتش هایی که همین الان در وجودمان شعله می کشد...


:::

اشک اما همان آب آسمانی است که بر بلد میت فرو می ریزد و زنده اش می کند... اصلا اشک از جنس زمین نیست. اشک از آسمان می آید هم خودش و هم روزی اش... اشک از دل می جوشد و دل خانه اوست مال اوست سهم اوست ... اشک ها هم برای تو نیست... اشک ها هم آب طهور خداست ... و کذلک تخرجون...


 

:::

امشب را بیدار بمانیم و قلبمان در خواب باشد چه فایده دارد؟ امشب شب بیداری قلب هاست... بیا قلب هایمان را بیدار کنیم... از خدا بخواهیم بیدارمان کند... راستش اول باید ببینیم  و با تمام جانمان بفهمیم که خودمان نمی توانیم بیدار بشویم... خفته را خفته کی کند بیدار ... ؟ آن وقت است که از تمام جانمان از او می خواهیم که بیدارمان کند... از خدا می خواهیم که نجاتمان بدهد... از خودمان فراری می شویم ... بیا محکم محکم به خدا بگوییم :

الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی بمحبتک...


۲

هذا یوم الفصل...

/ بازدید : ۳۵۱

یا من لا مفر الا الیه

 

بعضی ها میگن دیدار به قیامت... اونجا یوم الفصل ه! روز جدایی... روزی که همه از هم فرار می کنند... حتی آدم از پدر و مادر و زن وبچه اش فرار می کنه ... نه! بالاتر! حاضر می شه زن و بچه اش رو جای خودش بندازن تو آتش ... دیداری نیست اونجا... از این خبرها نیست... گفتگویی نیست... حرفی نیست... کلامی نیست...الا برای متقین...

.

.

 

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ ، لِکُلِّ امْرِى ءٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ

یَوْمَ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ

 

کَلّا إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى...


 

و از تو امان مى خواهم

در روزى که انسان فرار مى کند از برادر و پدر و مادر و همسر و فرزندانش، و براى هرکدام از آنها در آن روز کارى است، که آن کار او را بس است،

و از تو امان مى خواهم

در روزى که گنهکار دوست دارد، اگر بتواند از عذاب آن روز، پسرانش و همسرش و برادرش و خویشانش که او را در بر مى گیرند و هرکه در روى زمین است بها بدهد سپس این بها دادن او را نجات دهد.

هرگز! همانا عذاب الهى آتشى شعله ور است، برکننده پوست اعضا براى سوزاندن است...

 

۲

ای دل به کوی یار گذاری نمی کنی...

/ بازدید : ۳۴۹

یا لطیف

 

یا مثل خاک، با نم پیمانه ای بساز

یا مثل تاک، درخودت میخانه ای بساز*

 

ای دل اگر تو را ز حقیقت نصیب نیست

بی رگ مباش! لااقل افسانه ای بساز

 

باغ خدا، بهشت خدا آن طرف تر است

اما تو آن طرف تر از آن خانه ای بساز**

 

من با سکوت یکسره ات ساختم تو هم

با گریه شبانه دیوانه ای بساز

 

ای دل تو شاعری و جهان هند غربت است

بی آشنا به معنی بیگانه ای بساز...

 

محمدمهدی سیار

 

* توضیح لازم:

 اصل بیت ایشان این است:

"یا مثل تاک، درخود، میخانه ای بساز"

اما به نظرم ایراد وزنی پیدا میکند و با تغییری که دادم ایراد وزنی اون از بین میره. البته من تخصصی ندارم. شایدم ایراد وزنی پیدا نمی کنه. به هر حال شعر اصلی با عبارت داخل متن فرق داره.

 

** به گمانم مرتبط است با آیه " رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة" سوره تحریم آیه 11

.

.

عنوان از حافظ است

۱

حسرت

/ بازدید : ۳۳۷

یا من لا هو الا هو

ما خداى تبارک و تعالى را شکر مى کنیم که با این همه مشکلاتى که براى جمهورى اسلامى پیش آوردند و پیش خواهند آورد، جز ذات مقدس او پناهى نداریم. هر چه هست از اوست و هر چه خواهد شد هم از اوست و ما جز یک خدمتگزارى که باز هم توفیقش از اوست، چیزى نیستیم. باید همه ما توجه داشته باشیم به اینکه ما خودمان چیزى نیستیم، هر چه هست اوست. اگر عنایات او نبود ما هیچ بودیم؛ چنانچه از ازل هم هیچ بودیم و بعدها هم از حیث حیثیت خودمان هیچیم. منتها ما هیچها اشتباه داریم؛ خیال مى کنیم ما هم یک چیزى هستیم و این یک حجابى است بین ما که امیدوارم خداى تبارک و تعالى این حجاب را بردارد و ما بفهمیم کى هستیم؛ «اللَّهُمَّ ارِنِى الأشْیاءَ کَما هى».

 

بیانات امام خمینی در جمع اعضاى هیأت دولت در آستانه هفته دولت و پس از کشتار مکه- سال 66

:::

 فقط یکبار از نزدیک حضرت امام را دیدم که آن هم حسرتی است بر دلم... کوچک بودم که پدرم می خواست برود دیدن امام. هنوز عبور از کوچه های جماران یادم هست. آن موقع خیلی دور و پیچ در پیچ در نظرم آمد. بعدها زیاد رفتم آنجا. پیچیده نیست! صاف است تقریبا. اما آن زمان تا از جنوب شهر برویم آن بالا لابد خسته ام کرده بود. رفتیم محضرش. مثل همه توی حسینیه جماران. آن زمان خیلی عظمت داشت در چشمم. شاید بزرگی و ابهت امام باعثش بود. نمی دانم... بعدتر ها کوچک بود و ساده. هیچوقت به آن ابهت نبود. گاهی آنقدر با تعجب اطراف را نگاه می کنم که ببینم چرا انقدر عظیم و با ابهت دیدمش آن بار؟ و چیزی پیدا نمی کنم... یادم هست امام حرف نزدند. چند دقیقه نشستند و مردم شعار دادند و امام بلند شدند که بروند. شاید پنج دقیقه بودند شاید هم ده دقیقه... در همان یکی دو صف اول بودیم. بابا گفت "می خواهی بلندت کنم که امام دست امام را ببوسی؟ " با سر گفتم بله. بلندم کرد. فقط باید دست بالا می بردم تا میله ها را بگیرم و بالا بروم... نگاهم به چهره اش بود. این لحظات هنوز مقابل چشم هام هست ، مثل یک فیلم گاهی مرور می شوند... ناگهان ترسیدم ... دلهره افتاد به جانم... یکهو دستم را کشیدم ... نرفتم ... بابا فکر می کرد دستم نمی رسد... نمی دانست که ...حسرتش همیشه توی دلم هست ... همیشه ... 

الفرص تمر مر السحاب... دیگر نشد که ببینمشان ... تا مصلا...

 

:::

لحظه و حس این دست کشیدن را بارها مرور کرده ام توی خیالم... چه سوال ها ... چه فکر ها ... چه تصورهایی که از دل این چند لحظه بر دل و ذهنم جاری نشده است... گاهی بعد از مرور این فیلم از خودم می پرسم آیا عاقبت بخیر خواهم شد...؟

 

:::

همان یکبار دیدن او، هیچ نداشته باشد لااقل این فایده را داشته است که میان اینهمه ایراداتی توی این مدت در جمهوری اسلامی دیده ایم و گاهی سخت برآشفته ایم همچنان جمال چهره او حجت موجه ماست... همچنان ایستاده ایم به فضل و عنایت الهی...

۲

خدا را رحمی ای منعم، که درویش سر کویت...دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد

/ بازدید : ۳۵۱

یا راد ما قد فات

 

آخرین شب جمعه ماه شعبان است... می دانی؟

شاید امشب نباید خوابید... می دانی؟

 
  


قسمتی دیگر از این روایت را هم بشنوید دریافت

 

 

۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان