حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

شیرین زبانی ها-٣

/ بازدید : ۴۶۹

یا من هو اضحک و ابکی

رفته بودیم دکتر و محمدحسین مانده بود خانه پدربزرگ و مادربزرگش. وقتی برگشتیم حاج آقا می گفت "داشتم گوشت چرخ می کردم که دیدم محمدحسین چهاپایه معروفش را دست گرفته و دارد می آید! داد زدم سرش که اصلا نباید نزدیک بیاید و خطرناک است و ... . بچه بغض کنان رفت نشست یک گوشه ای. بعد دیدم دارد زیر لبی می گوید خوب بچه ها هم باید کار یاد بگیرند دیگه! خنده ام گرفت. رفتم بغلش کردم آوردم کنار خودم گوشت چرخ کردیم تا کار یاد بگیرد!"

نفیسه خانم هم سه چهار روزی هست که چند قدمی چهاردست و پا راه می رود! باید خودمان را آماده کنیم برای یک جنگ تمام عیار. این برود وسایل و اسباب بازی های برادرش را بهم بریزد  و او هم مدام جیغ بنفش بکشد!!


میلاد امام رئوف بر همه ما مبارک ان شا الله...

دلمان گرفته است روز عیدی...

۴

جاخانومی!

/ بازدید : ۴۸۰

یا من هو اضحک و ابکی


رفته بودیم زیارت امام زاده صالح. قرار شد دخترم را من ببرم و محمدحسین با مادرش برود. قرار و مدارها را گذاشتیم و داشتیم جدا می شدیم که محمدحسین رو کرد به مادرش و گفت:

- مامان! من رو می بری "جاخانومی"؟

+ "جاخانومی؟" جاخانومی دیگه چیه؟

- همون جایی که خانوم ها فقط هستند و آقا ها رو راه نمی دهند دیگه !!


+

نفیسه خانم هم یکی دو هفته است سینه خیز می رود! جدیدا خیلی هم فرز شده و تا خوراکی دستمان بگیریم ظرف سه سوت خودش را می رساند پیش پایمان و آنقدر غر می زند که به او هم بدهیم! می ترسم بس که می خورد "خپل بشود" و باقی قضایا ... !!

۱۰

از مکالمه های من و پسرم

/ بازدید : ۳۵۸

یا محیی و یا ممیت


گفتم: چند سالته؟

گفت: دو سال!

گفتم بیست سال دیگه چند سالته؟

گفت: نمی دونم! شما بگین!

گفتم: بیست و دو سال

گفت: اما جای شما اون موقع خالیه ها...

گفتم: اممممم! مامان چطور؟

گفت: نه! جای مامان خالی نیست...

۶

شیرین زبانی ها

/ بازدید : ۴۳۰

یا من هو اضحک و ابکی

دیشب، حدود ساعت ١، بالاخره خواهرش خوابید. فاطمه جان ما هم مریض احوال بود کمی و خیلی خسته. من و ایشان هم شوخی مان گرفته بود هی شیطنت می کردیم. حسابی سر حال آمده بود و چیزی نمانده بود خواب از سرش بپرد. وقتی مادرش گفت "دیگه بسه همه بخوابند" هنوز دلش بازی می خواست. منم سریع گفتم شب بخیر و چشمهام را بستم و شروع کردم الکی خر و پف کردن! بنده خدا دلش هنوز بازی می خواست. ولی خوب دیر وقت بود. سرش را گذاشت روی بالش و شنیدم که یواش یواش زیر لب دارد می گوید "ای مامانِ کله پاچه!!".

فی الواقع فحشش "کله پاچه" است. یعنی خودم یادش دادم. بی ضرر است که هیچ خنده دار هم هست. البته گاهی چیزهای دیگر هم از این و آن و مخصوصا تلویزیون یاد می گیرد اما شکر خدا زیاد نیست زود هم فراموش می کند. اما این "کله پاچه" مانده است هنوز.

وقتی شنیدم دارد به مادرش می گوید "کله پاچه" با ناراحتی گفتم "هیچکس نباید به مامانش بگه کله پاچه! همه بخوابند!" و چشمهام را بستم. چند لحظه ساکت شد و بعد شنیدم که آروم آروم دارد برای خودش به ما می گوید "کله پاچه ها ، کله پاچه ها"!!

۹

Father and Daughter (2000)

/ بازدید : ۳۷۵

هو المصور

انیمیشن جالب پدر و دختر (٢٠٠٠) که در همان سال به عنوان بهترین فیلم کوتاه اسکار گرفت ... اثر: مایکل دودک د ویت ؛ کارگردان هلندی

 http://www.aparat.com/v/oWqAe

۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان