حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

آسمان جل

/ بازدید : ۴۲۵

هو الهادی

 

گفت: اینجا خادمی؟

تعجب کردم! کجای سر و وضعم به خادم ها می خورد؟ نگاهش کردم. یک کوله کوچک مندرس و یک پتوی نازک نخ نما روی کولش بود. توی دلم گفتم لابد پول می خواد.

با لبخند جواب دادم: نه! خادم نیستم.

پشتش را کرد به من و همانطور که می رفت گفت: ولی من همه جا خادمم... لبخندش را می شد از همان پشت حس کرد.

رکب خورده بودم ... آب سردی بود انگار روی سرم ...

۵

یا سیدی ... وقفت بین یدیک...

/ بازدید : ۳۱۹

یا کریم الصفح


در این دقیقه های آخر ماه شعبان

در برابرت ایستاده ام...

باز هم برابرت ایستاده ام...

آیا باز اذن می دهی مولای من؟





پ.ن. : افعل بی ما انت اهله ...


پ. ن. 2:

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین دهن از امید خندان


مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان


نظری مباح کردند و هزار خون معطل

دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان


سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد

ز معربدان و مستان و معاشران و رندان


اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان


نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

که قیامت است چندین سخن از دهان چندان


اگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن

که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان


سعدی


۱

از قهر لطف اندود و زهر شکر آمیزش

/ بازدید : ۶۰۱

هو الشکور

"شکر"، مستلزم درک و فهمه. پس درخواست نعمت شکر از خداوند، به طور ضمنی ، درخواست فهمیدن و درک کردن و دیدن داشته ها و لطف های او هم هست.

 

"شکر"، مستلزم رضایته. پس وقتی از خدا نعمت شکر رو طلب می کنیم، راضی بودن به آن چیزهایی رو که او عنایت کرده رو هم می خواهیم.

از طرف دیگه عقل آدم میگه "تشکر بیشتر" برای عنایت های بزرگتر و نعمت های اساسی تره. پس اگر شکر بیشتری رو برای برای چیزی مطالبه می کنیم ، باید اون چیز رو اساسی تر و بزرگتر هم بفهمیم و ببینیم نسبت به سایر چیزها.

 

:::

همه ما در زندگی، تجربه کردیم که از خدا چیزی خواسته باشیم و داده نشده باشه یا اینکه نعمت هایی رو از دست داده باشیم که خیلی برامون عزیز و مهم بودند. اما چقدر موفق شدیم این گرفتن ها و ندادن ها رو نعمت و عنایت خداوند کریم ببینیم و بابتش از او تشکر کنیم؟

اینکه حضرت امام سجاد از خدا می خواهند که "شکر من رو به درگاهت برای "گرفته شده ها و نداده ها" بیشتر از داده هایت قرار بده*"  یعنی غالبا این گرفتن ها و ندادن ها عنایت های بزرگتری هستند از چیزهایی که می دهد...

 

بیاین خدا رو بهتر ببینیم...

 

:::

آخرهای سال اگر خدا بخواد مشهد نایب الزیاره ام. پیشاپیش سال جدید رو تبریک میگم خدمتتون و امیدوارم برای یک مشکل مهمی که دارم دعام کنید...

 

* اجعل شکری لک علی ما زویت عنّی اوفر من شکری ایاک علی ما خولتنی / صحیفه سجادیه؛ نیایش در مقام رضایت به قضای الهی/ شکر و سپاس من را برای خود بر آنچه از من بازداشته ای از شکرم تو را بر آنچه به من بخشیده ای کاملتر قرار ده  

یا علی

۲

غریب و دلشکسته می ری...

/ بازدید : ۳۷۴


یا فاطمه الزهرا

 




 

 




 

وقتی حال دارید گوش بدید... و دعا کنیم همدیگه رو... حضرت فاطمه فرمود: الجار ثم الدار... اول همسایه... اینجا همسایه مجازی هستیم...

 

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما زِ سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی



روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی»


حسین جنتی / تقدیم به ساحت یاس علی (ع)

 

۲

نگین خاتم یار ...

/ بازدید : ۵۱۹

وَ آخر مَن یشفع هو أرحم الراحمین*

 

 

١. مرگ... همه کارها و همه خوبی ها و بدی های آدم توی این لحظه است که اندازه و اهمیت خودشون رو نشون می دهند. تو فکر می کنی خوب بودی... فکر می کنی مومن بودی ... فکر می کنی تو رو بهشت نبرند چه کسی رو می خوان بهشت ببرن؟ ... فکر می کنی عاشق خدا بودی... فکر می کنی خیلی کار کردی... فکر می کنی خیلی برای سید الشهدا اشک ریختی... فکر می کنی کوله ات پر از خیره... اما ناگهان چشم باز می کنی می بینی کیسه سوراخ بود... چشم باز می کنی می بینی عاشق خودت بودی عاشق نفست بودی عاشق خیالاتت بودی... خدا اونی نبود که تو فکر می کردی خیلیییی دوستش داری... عاشق و محب خدا نبودی... خودپرست بودی خداپرست نبودی... خودبین بودی خدابین نبودی... اون لحظه است که معلوم میشه چقدر ادعا بود چقدر واقعی... اون لحظه است که معلوم میشه چقدر از خوبی هات رو تونستی با خودت ببری...

 

٢. "تمام افکاری که انسان در حال حیات دارد، در لحظه مرگ جلوه می کند. شما دیده اید که وقت خواب - خصوصا اگر قدری هم مزاج انسان ضعیف باشد-  افکار روز در فکر انسان جلوه گری می کند؛ موت هم شبیه به این است و تمام افکاری که زننده ، خلاف و ناروا است در آن هنگام تجسم پیدا می کند. حال کسی که نمی توانسته در بیداری این خیالات را از خود دور کند، الان می تواند در لحظه جان دادن و تحت فشار شدید مرگ و وساوس شیطانی، از این تفکرات رها شود؟ لذا با توجه به این افکار جان می سپارد! این هم یکی از علل سوء خاتمه است. این است که من تذکر می دهم به آقایانی که تحصیل می کنند که مواظب خطورات ذهنشان باشند" (مرحوم آیت الله حق شناس / کتاب مواعظ جلد ١)

 

٣. اگر حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) امضا کند، امضا خداوند قطعی و فوری است. قال رسول الله (ص): "ان الله لیغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضاها"...همانا خداوند، قطعا خشمگین می شود به خاطر خشم فاطمه(س) و خشنود می شود به خاطر خوشنودی او (بحار الانوار،ج٤٣،ص١٩) این بالاترین منقبت و مدح حضرت زهرا(سلام الله علیها) است که خداوند به دنبال رضا و غضب ایشان است. (آیت الله امجد)

 

٤. تا جایی که من می دونم این مصرع حافظ رو - که در عکس نوشته اومده- به سه شکل نقل کردند:

الف: حکم مستوری و مستی همه بر خاتم توست...

ب. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است...

ج. حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است...

.

.

.

.

پ.ن. :

خدایا! یعنی اینجا همه اش از تو بنویسم؛ همه اش از تو حرف بزنم؛ به همه امید بدم، از رحمت و بزرگی و بزرگواری تو بگم؛ همه رو  -مستقیم و غیر مستقیم - یاد تو بندازم؛ هر کس که میاد در این خونه رو وا می کنه یاد تو بیفته عطر تو به مشامش برسه؛ هوای تو کنه؛ خودش رو توی کوی تو ببینه اون وقت... آخرش من رو ببری جهنم؟ یعنی میشه با من این جوری کنی؟ هیهات...! ما هکذا الظن بک ... و لا اخبرنا بفضلک عنک...


*  آخرین شفاعت کننده خداوندی است که از همه مهربانان مهربانتر است / علم الیقین (ملا محسن فیض کاشانی)، ج۲، ص۱۳۲۵

۵

اشتباه

/ بازدید : ۳۳۱

یا لطیف

 

پریشب فیلم متوسط ویلائی ها را با هم دیدیم. نسبتا جالب بود. در بعضی جاها خیلی اثرگذار از آب درآمده بود. زیاد گریه کرد. مخصوصا در آن بخش ها که فیلم حول بچه های در انتظار پدر یا پدر از دست داده می چرخید. برای عوض شدن فضا و البته طبق عادتِ "عزیز آزاری!"، زدم به مسخره بازی. کمی هم توجه اش را از محتوا معطوف کردم به ضعف های فرمی و ساختاری فیلم، آنقدر که می فهمیدم (شاید هم همه اش را چرت گفته باشم! بی سواد در همه چیز نظر می دهد...!). تا چند دقیقه بعد از فیلم هم. آرام شده بود. کم کم فضای غصه اش کنار رفته بود و دیگر لبخند به لب داشت. به شوخی هایم می خندید و جوابم را می داد. مخصوصا وقتی حرصش را در آوردم و با یکی از شخصیت های فیلم مقایسه اش کردم!! اوضاع داشت خوب پیش می رفت تا...

فقط یک اشتباه کردم. فقط وقتی آن جمله را می گفتم حواسم نبود به تیز شدن لبه های حس اش... آنجایی که داشت می خندید و من مثل نوجوان های پانزده ساله غلت زدم و سرم را گرفتم لای دستهام و پاهایم را تاب دادم و با خنده گفتم : "من نباشم دلت برایم تنگ می شودها ... برای یکی که انقدر اذیتت کند و تو بخندی..."

.

.

.

ناز کشیدن ها از هق هقش کم نکرد... بعد از چند دقیقه هم که آرام شد، قهر کرد و تا یکی دو ساعت با من حرف نزد...


بعدا نوشت بیربط! : الان نقد سال گذشته مسعود فراستی و سعید قطب زاده را درباره فیلم دیدم  (اینجا) متوجه شدم که چندان هم بیربط حرف نزده ام توی نقد های فرمیک و ساختاری ام. مایه امیدواری است تا حدی :))

 

۰

زخم های همیشه تازه...

/ بازدید : ۵۰۳

یا لطیف



به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه!
نمک را بگذار برای من !
میخواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند ...!


ناشناس

۱

باز باران ... بخوان برای من آواز دلنشین، باران*!

/ بازدید : ۵۰۳

یا لطیف

 

باز هم
یک به یک
وا شدند چترهای پر غرور
باز هم
بسته شد دریچه های کور
هیچ کس
غیر جوی و ناودان، قشنگ، تر نشد
هیچ کس،
قشنگتر نشد
- همچنان که پیش از آن و بعد از این -
باز هم
حرف آسمان
ماند بر زمین!

 

محمدمهدی سیار

 

پ. ن. : شعر های چند لایه و پر مغزی دارد این محمدمهدی سیار.

پ. ن. 2:  بوی باران که می آید لحظه هایم عجیب می شوند. انگار که برق شادی ها و غبار غصه ها همه در صدای آرامبخش باران و بوی خاک نم زده، محو بشوند و جهان رنگ دیگری بگیرد...

بوی باران شعر عاشقانه خداست لطیف تر از تمام شعرهای عاشقانه ...

پ. ن. 3: نقطه آخر این پاییز را هم گذاشتند و من باز هم همان "علی" اولین روز پاییز نیستم. این روزها دوتا دختر کوچک خوردنی و چلاندنی (!) و ماااااه اضافه شده اند به خانواده ما و من هم "دایی" شده ام و هم "عمو" ... گرچه که از "خواهر زاده ام " کیلومترها دورم و عکسش را می خوریم و می چلانیم (!) و برادرزاده ام را هم به جهت مراعات حال مادرشان... گرچه که بچلانیم هم چیزی نمیگوید بنده خدا...

 پ. ن. 4: بالاخره این روز آخری هم که شده، پاییز 96 هم رنگ لطافت پاشید در این شهر خاکستری دلگیر...

 

 

* شعر عنوان از : علی داوودی

نه ابر نیست، نه! این زخم کهنه ی مردی است
که تازه می شود از ضربه های این باران

هوای گریه گرفته است ناودان ها را
بخوان برای من آواز دلنشین، باران!

 

# سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق  #مولانا 

۲

غریبه های دوستداشتنی...

/ بازدید : ۴۷۶

هو الانیس

 

عجیب است. حتی برای خودم هم عجیب است اینکه چند وقتی است دل نگران و ناراحت دل کسی هستم که حتی درست نمی شناسمش. حتی تر نمی دانم کجاست و چه می کند. حال دلش چگونه است و در چه وضعی به سر می برد؟ آیا اصلا مشکلی دارد یا نه؟ آیا گرفتاری برایش پیش آمده است؟ اگر گرفتاری دارد از چه نوعی و در چه زمینه ای؟

در کل چند سالی که او را می شناسم شاید 20 کلمه بیشتر با هم همکلام نشده ایم. آن هم تا حدودی خصمانه و ناراحت کننده. دست بالا و سرجمع 1 ساعت بیشتر او را ندیده ام و هیچوقت هیج حس خاصی نسبت به او نداشته ام.

چرایش را هم نمی دانم. فقط می دانم در عالم نخی است که اهلش را چون یک نخ تسبیح به هم وصل می کند... بیایید برایش دعا کنیم... برای غریبه هایی که دورند اما آشنا به نظر می رسند. از قلبشان انگار نوری به دلمان می تابد... برای غریبه هایی که بی آنکه بشناسیم دوستشان داریم... بی آنکه بشناسیم دل نگرانشان می شویم ... بی آنکه بشناسیم احساس نزدیکی و رفاقت داریم... بی آنکه بشناسیم حس خوبی به ما منتقل می کنند ... حالمان را خوب می کنند... آنها که نمی شناسیم اما حرف های نگفته زیادی بین مان هست... قلبمان گواهی می دهد که می شود ساعت ها با آنها گفت و شنید و خسته نشد...

بیایید امشب برای غریبه ها دعا کنیم. غریبه های دوستداشتنی اطرافمان. یا نه غریبه های دوستداشتنی... هرجا که هستند...


 

۴

تابی برای یک بی تاب

/ بازدید : ۴۱۹

یا لطیف

یادم هست که در یکی از شب های تابستانی، با رفقا رفته بودیم یک نشستِ اردو مانند دو روزه ای. آن وقت ها عادتم به شب بیداری بود. شب هنگام وقتی که همه یا خوابیده بودند یا گعده کرده بودند و می گفتند و می خندیدند، من در گوشه اردوگاهمان، تابی پیدا کردم و یک شب تا سحر روی آن تاب، تنهای تنها، تاب خوردم و تاب خوردم و تاب خوردم... تاب خوردم و به آسمان خیره شدم. به مهتاب که آن شب کامل بود به گمانم، به ماهی که پشت ابرها پنهان می شد و شکل های زیبایی را درست می کرد و گوش دادم به صدای باد که می پیچید توی شاخ و برگ درختها... گوش دادم به صدای جیرجیرک ها که تا سحر همپای من بیدار بودند...

 

تمام آن چند ساعت را خیال بافتم و همه وجودم را دادم دست قلبم. گاهی سرم را گذاشتم رو زنجیر تاب و اشک ریختم... گاهی تمام جراتم را جمع کردم و با همه توان تاب را فرستادم بالا و بالاتر ... آنقدر که ترسیدم دوران کند... گاهی آرام تاب خوردم ... گاهی هم معمولی، مثل خودم...

 

حالا، بعد از ده دوازده سال از آن شب، باور نمی کنی اگر بگویم "همیشه" وقتی از کنار پارک ها و تابهایشان می گذرم، با چشمهایم فاصله صندلی شان را تا زمین اندازه می گیرم! ببینم پاهایم به زمین می گیرد یا نه؟! ببینم یک تاب خوردن بی دغدغه مهمانم می کند یانه؟! سالهاست که گشته ام و نیافته ام... دلم یک تاب می خواهد که نگاه نکند به سن و سالم! تاب بدهد مرا یک شب تا سحر تا همه عمر...

 

:::

خیلی وقت است بی تابم

دلم تاب می خواهد

و یک هل محکم

که دلم هری بریزد

هرچه در خودش تلنبار کرده است...

 

ناشناس

 

:::

دلم این روزهای آخر پائیز حسابی گرفته است. در آخر این پائیز کم برکت و بی باران ... پائیزی که پائیز نیود ، عاشق نبود، خاطره انگیز نبود، داغ نبود ... گرچه که داغ های بسیاری با خودش آورد و حالا که می رود دلم برایش تنگ نخواهد شد...


 

۰
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان