حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

دلسوخته

/ بازدید : ۱۸۶

هو اللطیف

 

کیسه کشمش رو می گذارم روی میز. می گویم چای ات را با کشمش بخور، از کربلا اومده.

میگه: از کربلا خریدی؟ سوغاتی مثلاً؟

می گم: نه! با خودم برده بودم اما نخورده برگردوندم.

می ره توی خودش. آهی می کشه. از ته قلب ش. دود سینه اش اتاق رو پر می کنه. چایی اش رو دست می گیره و یک مشت کشمش بر می داره...

می پرسم: چی شدی یهو؟

میگه: این کشمش ها لیاقت داشتند کربلا برند اما من ... نه...

 

حاضرم کربلایی که رفتم رو با این آه ش عوض کنم. نه فقط همین کربلا رو که همه کربلا هایی که رفتم رو با این سوزش با این سینه سوخته اش عوض کنم. دوست دارم بهش بگم بیا عوض کنیم. کربلای من مال تو... کربلا های من مال تو... این آه ت این سوز از عمق جان برآمده ات مال من... نمی گم اما. لبخندی می زنم. تلخ. می گم: ناراحت نباش. ان شا الله تو هم میری به زودی.. مطمئنم...

 

(این خاطره برای سفر اربعین سال قبل است)

 

پ.ن:  اونقدر حرف نگفته هست تو دلم... مخصوصا امشب... بر خلاف روزهای زیادی که فکر می کنم حرفی ندارم برای گفتن... امشب حرف دارم اما زبانی برای گفتن ندارم... می دانی؟

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان