حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

باران ناگهان

/ بازدید : ۴۸۳

هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ*



بنگر چه کرده ای!

ای شوخ و شنگ! ای تر و تازه!

باران ناگهان!

هر چاله چوله ای

آیینه ای شده ست پر از ابر و آسمان

هر جا که پای می نهی ابری روان شده

بنگر، زمین گُله به گُله  آسمان شده!


محمد مهدی سیار / از کتاب رودخوانی


هوای معرکه ایست. عجیب اینکه وبلاگستان را خاک مرگ پاشیده اند انگار. کسی از این باران دلپذیر پاییزی چیزی ننوشته است. لااقل همسایه های با ذوق مجازی ما. پاییز باشد، مهر باشد، باران باشد، هوای لطیف و آرامش بخش این روزها باشد و سکوت کنیم ؟ هیهات!



* اوست نازل کننده باران


۱۳
صحبتِ جانانه
۲۲ مهر ۱۳:۴۱
عالیست هوای بارانی...
عالی
اگر بچه رو کسی می گرفت می زدم بیرون که این هوا رو از دست ندم...
اما مادری همه لحظاتش یعنی ببینی چی برای بچه ضرر داره چی نه، در حد فهم و افق شعورخودش البته رعایت میکند هرمادری...
پاسخ :

البته اگر ضرر داره که هیچی مخصوصا که خیلی کوچیک باشه یا خیلی ضعیف. ولی بچه رو هم ضعیف بار نیاریم که بعدا یه باد بیاد سرما بخوره! زیادی نازنازی ش نکنید. فکر کنم بچه تون باید 1 سال ش بیشتر باشه. نه؟


+

ان شا الله خدا این فداکاری های مادرانه رو براتون تو دنیا و آخرت جبران کنه! زیر بارون های نم نم بهشت قدم بزنید به فضل خدا :)

پرواز ...
۲۲ مهر ۱۶:۲۴
کاش این پاییز از پاییزای گذشته مهربون تر باشه باهامون.
بارونی تر باشه برامون ...
پاسخ :

آره! بارونی تر خیلی خوبه :)

البته گفت که:

اما دریغا تو

هرگز

از این وحی تر و تازه

این قطره قطره آیه و الهام

چیزی نفهمیدی!

چتر تو شاعر شد

تو پوسیدی...


همه این "تو" ها یعنی "من" ! شما ان شا الله شاعر چشمهای دوست بشید و همیشه از اون "گزارشات جامع" و جالب بدید :)


(شعر از میلاد عرفان پور بود)

صحبتِ جانانه
۲۳ مهر ۱۰:۲۰
بله دخترم الآن یک سال و بیست روز داره

ممنونم از دعای خوبتون
^-^
عاقبت بخیر باشید ان شاءالله
پاسخ :
خدا حفظش کنه دختر تون رو ... ببریدش بیرون با باد پاییزی و بارون آشنا بشه... دختر من اوایل تا چند قطره آب بهش می خورد با دهن یه وری و گریه میومد می گفت "بابا خیس شدم!" حالا باید به زور از تو آب بکشیمش بیرون :))
درخت بلوط
۲۳ مهر ۱۰:۲۳
بارون که میومد از شدت خوشی دلم میخواست چند نفر باشم. چون ذوق و شوقم اینقدر زیاد بود که توی دل خودم یک نفر جا نمیشد!
دیشب اینقدر منطقی و جدی با مقوله بارون برخورد کردم که انگار هیچی به هیچی. #بحران_میانسالی
پاسخ :

اتفاقا وقتی می نوشتم یاد شما بودم و اینکه آرزو دارید روز تولدتون بارون بیاد :)  با خودم فکر می کردم که اگر امسال روز تولدم (چند روز دیگه) بارون اومد بیام در خونه تون یه شکلکی در بیارم چون احتمالش هست :))


+

#بحران_میانسالی بهانه است! یزرگ شدید خانم دکتر! قرار بود بزرگ نشید. یادم ه به خودم قول داده بودید :) منطقی و جدی با بارون برخورد کردن و مثل آدم حسابی ها چتر بالا سر گرفتنم یکی از نشانه هاش ه.

یه دوست...
۲۳ مهر ۱۲:۱۹
سلام و رحمت
تشکر بابت متن تازه .. :)
  
پاسخ :

سلام :)


فقط به خاطر شما بود ها :) باران و پاییز و اینها بهانه بود همه اش :)

ان شا الله موفق باشید

پرواز ...
۲۳ مهر ۱۵:۱۷
اون تو ها مصداق منم هستن ! 
البته من چتر ندارم :) 
ولی کلاه کاپشنم شاعر شد و خودم هیچ! 
.
.
.
اعتراف می‌کنم عنوان تون رو که توی وبلاگم دیدم، فکر کردم ناگهان کربلا جور شده براتون‌ . بعد شما این عنوانو براش زدید :)) بس که این مدت هر چی می‌خونیم از یهویی جور شدن کربلای ملته!
پاسخ :

اعتراف می کنم که امسال بر خلاف سالهای قبل که روزهای آخر تصمیم می گرفتم زودتر تصمیم گرفتم و دارم می رم ان شا الله. امسال هم یه جور دیگه و با تجربیات و برنامه های تازه! بلیطامم گرفتم دیروز هم ویزام رسید... دلایل زیادتری بور برای نرفتن اما دلایل مهمتری بود برای رفتن... قصد داشتم امسال ننویسم توی اینجا که شما نذاشتید :))

شما چطور؟ می روید؟


+

خیلی گذرم کمتر می افته اما هر بار برم یاد می کنم شما رو... امیدارم شما هم یاد کنید چه کنار شهید شهریاری و چه بقیه جاها ...


پرواز ...
۲۳ مهر ۱۷:۱۸
چه قدرررر خووووب


اعتراف می‌کنم امسال مثل بقیه ی سالا که جواب این سوال رو مطلق " نه " می‌دادم ، نیست و توی یه مرحله ایَم که باید بگم معلوم نیست.. احتمالش هست ! :)
پاسخ :

خدا رو شکر. خیلی خوشحال شدم از این اعترافتون :) پس منتظر نوشته ها و خاطراتتون از این سفر هستیم. قول بدید اگر راهی شدید، حس و حال و دیده ها و شنیده هاتون رو برای ما بنویسید:) خوب؟

درخت بلوط
۲۳ مهر ۲۱:۱۷
:)))))
اره متاسفانه یکم بزرگ شدم. اسم بابا از زبل خان به بابا جان توی گوشیم تغییر پیدا کرده!
البته منطقی برخورد کردنم با بارون در این حد بود که عکس نگرفتم و همش نگران ترافیک و به موقع رسیدن به مهمونی بودم :))
چی به سرم داره میاد واقعا؟
پاسخ :

ای بابا :)) زبل خان خیلی خوب بود :))


دیگه دوران کودکی تون تموم شد خانم دکتر! این یه سطح شیبداره که آدمها رو می کشه... ما هم رفتیم همین مسیر رو. حیف! اما یه مژده بدم بهتون... بچه که توی زندگی بیاد ان شا الله دوباره آدم مجبور میشه کمی کودکی کنه... اگر فضاش رو در دلتون حفظ کنید که حفظ می کنید و حرف مردم خیلی واسه تون مهم نباشه  :)

صحبتِ جانانه
۲۴ مهر ۰۹:۳۴
خدا فرزندان شما رو هم حفظ کنه ان شاءالله
ان شاءالله سعی میکنم در حد توان با طبیعت دوستش کنم، ان شاءالله... 
پاسخ :

سلامت باشید :)

ان شا الله

پرواز ...
۲۴ مهر ۲۰:۲۴
از اون قدیما که بچه دبیرستانی بودم، یکی از آرزوهام این بود که جاده ی نجف تا کربلا، لحظه به لحظه ش رو ثبت کنم. 
اون موقع ها نوشتن واسم آسون تر بود، الآن سخت تر ...

به من باشه دلم می خواد همه این " شدن ، نشدن " ها ، " رفتن ،نرفتن " های لحظه ای رو هم ثبت کنم. این که امروز احتمال رفتنم بالاست و فردا احتمال رفتنم یهو نصف می شه رو هم بنویسم.  ولی نمیشه ! اصلا یه طور عجیبیه ... فقط می دونم این مشخص نبودن تکلیف ، حالش خوب تر از وقتیه که تکلیفت مشخصه و نرفتنت قطعی ... 






شما دعا کنید من برم قول میدم به نیابت از شما و خانواده تون 
















4 تا ساندویچ فلافل بخورم :) 
پاسخ :

:)))

اگر از اون شیرینی ها که تو سینی می زارن اطرافش هم پر از مگس میشه (دهین عراقی) 4 تا میل می کنید دعا کنم و الا فلافل فایده نداره معامله مون نمی شه :)))


+

اونقدرش رو که میشه برای ما ثبت کنید... هر قدر که میشه ما رو تو حسای خودتون شریک کنید...

پرواز ...
۲۵ مهر ۱۹:۰۲
اولا اینکه 
منو از چی می ترسونید ؟ من چهار ساله دارم تلاش می کنم تا ثابت کنم بچه سوسول نیستم ، بلکه مامان بابامو راضی کنم :|
 الآن منو از شیرینی با پشه های اطرافش می ترسونید ؟؟؟ :D



دوما اینکه  
ما هم نفیسه خانوم ِ بابامونیم هاااا :)))))
یه خرده تمیز تر حساب کنید، مشتری شیم ! 





پاسخ :
بچه سوسول که هستید من خودم میام شهادت میدم به این موضوع :))
بعدشم اینکه من یه جای تمیز آدرس میدم حتما مشتری میشین:) اونقدری که ذهنم یاری میکنه دهین الیاسری بود. یه تابلوی زردی داره همه شعبه هاش و یکی از شعبه هاش توی نجف بین حرم و قبرستان وادی السلام ه روبروی کوچه منزل آیت الله سیستانی اگر اشتباه نکنم. اینجوری یادم میاد. خود منم مشتری این شیرینی ها هستم.

ان شا الله سلامت باشین همیشه:) من دخترم اونقدر گاهی کر کثیف ه که بهتره یکی دیگه رو مثال بزنید تازه به قدری هم لوسه که بخوای یه چیزی رو ازش بگیری اونقدر گریه میکنه که بیخیال بشی :) شما اورنجویس میل کنید چهار تا لیوان:)))
پرواز ...
۲۷ مهر ۱۰:۳۲
این طور که داره پیش میره ، آخرش توی اون پیاده روی میدون امام حسین به شابدالعظیم ، فقط می تونم چهار تا چایی بخورم !!!! 


دعا نکردید من فلافل بخورم ، این طوری شد! 
تازه به نیابت ِ از خودتون بوداااا ... الان ثواب خودتونم از فلافل تو راه ِ کربلا به چای تو راه شهر ری تقلیل پیدا کرد :|
یعنی قشنگ خسر الدنیا الاخره :D
پاسخ :
:))))

من به ثواب اون چهارتا  چایی تو راه شاه عبد العظیم هم راضی ام! اتفاقا شاید بیشتر باشه از کل ثواب پیاده روی امثال من. گفت:
در کوی ما (او) شکسته دلی می خرند و بس
بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است...

این جوری نیست که هر کسی جلوتر بود لزوما زودتر می رسه یا حتی می رسه! (تازه اگر رفته های به این سفر رو جلوتر حساب کنیم از نرفته ها که قطعا نیست اینجور ) هر کسی خالص تر و ارزومندتر جلوتر... به یه شرطی و اون اینکه همه تلاشش رو انسان بکنه و نشه... فرمود:
 
لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلَا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلَا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا
وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یُظْلَمُونَ نَقِیرًا
پرواز ...
۱۹ دی ۲۲:۴۵
دارم کامنت هایی که پای این پست گذاشتمو می‌خونم و حال ِ خوب ِ اون روزا رو تو ذهنم زنده میکنم ...


چه قدر خوبه وبلاگ؛ حقیقتا ...!!
پاسخ :

:)


حال و هوای اون روزهای همه مون مخصوصا شما واقعا جالب و دیدنی بود...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان