در خزانِ فصل های غم قرارم رفته است*
یا راد ما قد فات
من همیشه معروف بوده ام به صبر و آرامش. آنقدر که بعضی ها حرصشان در می آمد که توی این وضعیت چرا انقدر آرامم. حالا ده دوازده روز است انگشت نما شده ام توی همه جا. توی خانه، بین فامیل، بین رفقا، در محل کارم همه می دانند حالم خوش نیست. رئیسم امروز می گفت "تو دیگه اصلا کار نمی کنی! نه؟ آخه بگو چی شده انقدر حالت گرفته است؟" بعد زیر زیرکی چشمکی به همکارم می زند و می گوید "دمش گرم! هر کی زده توی حالت خیلی خوب زده! دمش گرم خدایی! فکر نمی کردم کسی بتونه اینجور تو پر تو بزنه..." بعد هرسه می زنیم زیر خنده...
خدایی راست می گوید... دمش گرم هرکس زده است توی پرم. من که معروف به صبر و آرامش بودم حالا تمام تحمل و آرامشم بر باد رفته است. آن تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد. الان گاهی تحمل نیم ساعت بعد را هم ندارم. بی قرار بی قرارم...
صاحب نفسی پیدا نمی شود با دعایش با کلامش با آرامشش آرامم کند؟ گاهی از اضطراب و دلمشغولی حتی گریه هم نمی توانم بکنم... این غصه آخر مرا خواهد کشت... من می دانم...
* سیامک کیهانی