حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت...

/ بازدید : ۴۸۰

یا حـ سـ ـیـ ـن

 

ما که نیتی برای رفتن نداشتیم امیدی هم حتی نبود به رفتن اما حالا که طلبیدی، حالا که خواستی و شور رفتن رو تو دلم انداختی، حالا که صدا کردی و التهاب رفتن رو نصیب این پاهای بی قرار کردی حالا که به این بزم پر شکوه دعوتم کردی ... بگذار فکر کنم دل صاحب این مهمانی برای این نوکر کوچکش تنگ شده بگذار فکر کنم دلت خواست که این نوکر روسیاه رو پا به پای عاشقانت ببینی ، این قطره را در میان سیل...

 

:::

بی کاروان، بدون جا، بدون برنامه، بدون همسفر حتی ... تنها  و پریشان همقدم این سفر شدم (ان شا الله) ... دوست دارد یار این آشفتگی؟

از اونهایی که حقیقتا دلشون می خواست بیان و نشد التماس دعا دارم... همسایه های عزیز و مجازی این خانه! اگر خدا بخواهد نایب الزیاره ام اما به شرطی که شما هم از همین دور که رفتید به زیارت حضرت ش ما رو یاد کنید و سفارش ما رو بکنید...

۴

درویش عاشق

/ بازدید : ۵۴۵

یا لطیف




:::

چهره اش به درویش ها می ماند. موهای آشفته ای که تا روی شانه اش رسیده اند، سبیل هایی که روی لب هایش را گرفته و تقریبا از بناگوش در رفته حساب می شود، ریش های بلند صوفی منشانه و یک صدای خش دار که نشان می دهد احتمالا با یک تلاش خستگی ناپذیر، سیگار می کشد!

اینها را بگذارید کنار اظهار نظرهای نامفهوم و گنگ فیلسوف گونه ضد روشنفکری. مثل این می ماند که مادربزرگ مرحوم ٨٠ساله من در دورافتاده ترین روستاهای گیلان در خصوص اثرات انرژی تاریک بر فعالیت سیاهچاله ها صحبت کند! حتی اگر در سوابقش خوانده باشید که از همکاران سید مرتضی آوینی بوده است در سوره، گمان می کنید که توی آبدارخانه می چرخیده و چند جمله ضد روشنفکری هم به گوشش رسیده است و اینجا و آنجا نقل می کند! از من چه انتظاری دارید؟!


:::

واقعیت این است که تا همین دو سه روز پیش، «یوسفعلی میرشکاک» برای من حتی در حد همین توصیفات هم نبود. با وجود ارادتم به سید مرتضی، تصورم این بود که از کسانی است که خودش را به سید چسبانده اند و آوینی هم زیر بال و پرش را گرفته است که کمکی کرده باشد و او حالا مدعی است به همراهی و اینها.

راستش آدم ظاهرگرائی نیستم ولی یادم نیست از یوسفعلی میرشکاک چه دیده ام یا خوانده ام که انقدر از او فراری بودم و بدبین. دو سه روز پیش اما فرصتی دست داد تا مصاحبه «حسین دهباشی» با او را در برنامه اینترنتی "خشت خام" به تماشا بنشینم. وصف برنامه "خشت خام" را چند وقت پیش شنیده بودم. نسبتا سر و صدای زیادی به پا کرده بود. اما چندان تمایلی به دیدنش نداشتم. این بار هم نمی دانم چه اتفاقی افتاد که رویش کلیک کردم. کاری به برنامه خشت خام ندارم. اما هرچه بود "یوسفعلی میرشکاک" خیلی بیش از انتظار من ظاهر شد. به مرام اش و خودش علاقه مند شدم. به رندی و خوش صحبتی اش. اگرچه که برخی حرفهایش همچنان برایم نامفهوم بود. به گمانم از آن دسته آدم هایی آمد که آدم می تواند ساعتها با او و خاطرات و نظراتش همراه شود و خسته نشود. پای کلام و مرامش بنشیند و حوصله اش سر نرود. اگرچه که با خیلی از حرفهایش موافق نبودم ولی شیرین بود و خوشمزه!

اصلا حالا که فکر می کنم به نظرم می آید که هرکسی بوی سید مرتضی را استشمام کرده است انگار مایه ای دارد که می ارزد به شنیدن حرف هایش. می ارزد که پای فکر حرف و سخنش بنشینی. می دانی؟ آدم هایی که اینجوری باشند زیاد نیستند. سید مرتضی مانند یک شاخص و نشانه، آدم های خاصی را به خودش جذب کرده است (و همه را هم مسحور و مغلوب شخصیت ؛ فکر کن آدم تاثیر ناپذیری مثل مسعود فراستی را مثلا!)  که امروز که آدم نگاه می کند هیچ سنخیتی هم با هم ندارند. از سید حسین حسینی و مسعود فراستی و یوسفعلی میرشکاک گرفته تا رضا برجی و ابراهیم حاتمی کیا را. از حسین معززی نیا تا سعید قاسمی و نادر طالب زاده را...

بگذریم از سید مرتضی (که چند بار خواسته ام برایش و در وصفش بنویسم و نتوانسته ام. در کلمه ها و جمله های من نمی گنجد این مرد... ناتوانم در توصیف احساسم نسبت به او...). "یوسفعلی میرشکاک" را می گفتم. مصاحبه جالبی است. اما آنچه که بیش از بقیه موارد نسبت به او جذب کرد، بیش از نظرات و عقایدش، بیش از شورمندی حرف ها و مشاهده حالاتش، بیش از بهلول مآبی و رندی و شیدائی اش... شعر هایش بود. حقیقتا انتظار نداشتم یک آدم "دوزاری" (به زعم من) اینقدر ذوق لطیف و زبان شعری قدرتمندی داشته باشد. راستش لطافت و عمق شعرهایش غافلگیرم کرد...


:::

من از تو هیچ نمی خواهم

جز اینکه

بین من و آفتاب نباشی...


ساده به نظر می اید این شعر نیمائی. اما شاید بتوان حقیقت و یا آرمان و آرزوی یوسفعلی میرشکاک را در همین کلمه های ساده جستجو کرد. بگذارید کمی از فهم خود را از این شعر بنویسم. این شعر، آهنگین شده همان کلماتی است که در تاریخ از قول "دیوژن حکیم" نقل شده است که خطاب به اسکندر مقدونی بیان کرده است جملاتی که در بستر خود تا حدی سیاسی به نظر می آیند (اگر احیانا از این قصه خبر ندارید داستانش را اینجا ببینید). اما یوسفعلی میرشکاک با حذف نام گوینده و شنونده، آن را تعمیم داده است به تمام "تو"های عالم و این جملات را از یک قصه سیاسی - اخلاقی تبدیل کرده است به یک شعر عاشقانه - عرفانی که ضمن حفظ بستر سیاسی - اخلاقی اش یک اتوبیوگرافی هم هست (برای فهم این مورد آخر باید مصاحبه اش را دید. خصوصا ١٥ دقیقه اولش را. انگار که او خود را توصیف می کند یا آرزو و آرمان خود را ( اینکه دیوژن حکیم انقلاب اسلامی باشد مثلا ...) این ذوق لطیف میرشکاک است که از این کلماتی که همه ما کم و بیش شنیده ایم و ساده از کنار آن گذشته ایم شعری استخراج کرده است با این مختصات. عاشقانه، عارفانه، سیاسی، اخلاقی ...

درویش بی اعتنا به قدرت و رند ما، کلماتی را نگاشته است که اگرچه نعل به نعل برای دیوژن حکیم است اما دیگر کلمات او نیست. شعری است از "یوسفعلی میرشکاک" و متعلق او...


   


۰

مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود...

/ بازدید : ۴۰۱

یا قدیم الاحسان

 

ظَلَمْتُ نَفْسی وَ تَجَرَّأتُ بِجَهْلی وَ سَکَنْتُ اِلی قَدیمِ ذِکْرِکَ لی وَ مَنِّکَ ...

روی گذشته خودم نه! اما رو گذشته تو خیلی حساب کردم ... با همه بدی ها و افتضاحاتی که داشتم باز تو بغلت بودم... دوستم داشتی... حس می کردم دوست داشتنت رو... با تمام وجودم لمس می کردم محبتت رو... بازم  من رو تو بغل خودت بگیر ... من به بغل تو عادت کردم ... دلم می خواد پاهام رو جمع کنم تو دلم و لای دست های لطیف تو بخوابم ... دلم برای روزهای بچگی م  که وقتی دلم می گرفت با این تصویر به خواب می رفتم تنگ شده... دلم برات تنگ شده ...

یادته با من چطوری بودی؟ من این فرازها رو زندگی کردم... اینها برای من لفظ نیست... بچگی من ه... اینجوری بودی با من:

 

اللَّهُمَّ مَوْلاَیَ

کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ‏

وَ کَمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلاَءِ أَقَلْتَهُ

وَ کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ‏

وَ کَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَهُ

وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ‏

 

من رو لوس کردی... بد عادتم کردی... زیادی تحویلم گرفتی ... من ظرفیتش رو نداشتم... چه زود گذشتن این روزهای خوب ... دلم برات تنگ شده ... برای لبخندهات ... برای مهربونی هات ... برای تنهایی ها و حرف های توی خلوت نیمه شب  هامون... دلم برات تنگ شده ...

۲

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم...

/ بازدید : ۳۵۳

یا راحم من استرحمه

 

«اگر دیدی مدتی یک مفهوم برایت مدام تکرار می شود، درهر جایی می روی یا هر مجلسی شرکت می کنی، در رادیو و تلویزیون، کلاسها یا محافل دوستانه و ... به نحوی با این مفهوم روبرو می شوی و از زاویه ای درباره آن حرف زده می شود، این اتفاق را تصادفی تلقی نکن. احتمال بده که قلب مقدس حضرت ولی عصر همه این اسباب را با هم هماهنگ کرده باشد تا مطلبی را که باید بشنوی و حرفی را که باید بدانی به تو گفته شود...»

 

:::

دو روز پیش بود که این جملات را شنیدم. چیزی در همین حدود را. و تا امروز درگیرم با این کلمات. محرم دو سال قبل و پارسال، "همه جا" صحبت از امتحان بود و ابتلا. دلیلش هم برایم روشن بود و روشن تر هم شد. گرچه اصلا به آن آسانی که شنیده می شود، حس نمی شود. مثل زمان هایی که در کلاس های درس معلم و استاد یک مفهوم را چنان راحت و ساده مطرح می کنند که از فهمش کیف می کنی و تصور می کنی کاملا فهمیده ای و بعد سر جلسه امتحان تازه می فهمی اصلا چیزی نمی دانستی و این فهم ظاهری سرابی بیش نبوده است... پدر آدم در می آید تا بگذرد و تمام شود...

 

اما امسال... امسال بیشتر جا ها برای من صحبت از "ایمان" بود و "گرایش های قلب"... نمی دانم قرار است چه اتفاقی رخ دهد که این مفاهیم مدام برایم تکرار می شوند... نگرانم... مخصوصا که سال قبل هم صاحبدلی به من هشدار داد که "مراقب باش که از این راه خارج نشوی..." نمی دانم قرار است درگیر چه بازی ای بشوم... بازی ای که ایمانم را نشانه گرفته است...

 

 

پ.ن. : راستش این حدیث را هم دوبار شنیده ام و همین بر نگرانی ام می افزاید: أُصُولُ الْکُفْرِ ثَلَاثَةٌ الْحِرْصُ وَ الِاسْتِکْبَارُ وَ الْحَسَدُ... امام صادق فرموده اند... اساس کفر، حرص و استکبار و حسادت است...

۱

محرم...

/ بازدید : ۳۲۴

بسم رب الحسین

 عنوان را می گذاشتم "حسرت" یا "حسرت پرواز" بهتر نبود؟ یا می شد گذاشت "حسادت". "آسمانی ها و زمینی ها" هم خوب بود. یا می شد تیتر زد "بال های بسته"یا "شکسته بالی" ... نمی دانم! فقط انگار که این شاهکار را "کامبیز درم بخش" از روی من ترسیم کرده است. برای این روزهام و حال و هوای نزدیک محرمم. باز هم دارد محرم می رسد. این روز های سخت - نه! باید بگویم سخت ترین روزهای سال. لااقل برای من. خیلی ها انتظار این روزها را می کشند اما من! نه! برای من سخت است. دیدن بال گشودن دیگران و پابسته بودن و پر بسته بودن سخت است. خیلی سخت است. همیشه این ایام مرا می ترساند. انگار که آزمایشی است برای دلمان. اگر نجنبد چه؟ اگر نجوشد چه باید کرد؟ اگر اگر آتش نگیرد چه کنم؟ اگر از دایره ایمان بیرون افتاده باشد چه؟ ... اگر پرواز را فراموش کرده باشد ...  آن وقت چه...؟



:::

از تاخیر زیادی که در پاسخ به کامنت های این پست پیش آمد خیلی عذر می خواهم... جواب داده شدند.

۵

لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم...

/ بازدید : ۵۶۰

یا ساقی العطاشی 


باز هم مهمان توام... خسته... تشنه...  سرگشته... حیران...تو سنگ صبور دردهای همه ای... تا هیچکس دردها را برای برادر نبرد... که حریم برادر جای فکر به دردها نیست... بی ادبیست در محضر او درد بردن... و تو اقای ادبی...


.

.

.

.

.

.


نفیسه را هم امانت سپردم. به آقایی که مهمان نوازی اش را همیشه "یافته ام".  حالا دیگر خیالم راحت است. که تو امانتدار خوب و امینی هستی. مطمئن م که روز قیامت، ما را سالم به هم می رسانی... حالا می شود آسوده سر به بالین گذاشت...


#کربلا_المقدسه

۸

حیرانی...

/ بازدید : ۳۴۳

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ


برآمیزی و

 بگریزی و

 بنمایی و

بربایی...

فغان از قهر لطف اندود

و زهر شکر آمیزت...

 

سعدی

۱

هزار تکه شد این «من» به لطف آینه هایت

/ بازدید : ۹۳۸

یا علی بن موسی الرضا


میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

 

من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

 

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

 

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست

که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست

اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

 

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن

دوباره لحظهء تردید بین ماندن و رفتن

و باز مثل همیشه در آستانهء در من ـ

کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت


سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو

نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو

و می روم به امید دوباره های من و تو

میان این همه غوغا میان صحن و سرایت


سید حمیدرضا برقعی

۴

العاقل یکفیه الاشاره

/ بازدید : ۵۸۰

ما من شفیع الا من بعد اذنه


آقای بهاالدینی می فرمودند : «هرچه را حضرت فاطمه(س) امضا کند از نظر پیامبر و ائمه(ع)، امضا شده است که هیچ حرفی روی آن نیست...»

۲

جانا به حالتی که تو را هست با خدای ... کآخر دمی بپرس گدا را چه حاجت است؟

/ بازدید : ۴۶۱

یا صاحب الزمان

 

مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
 
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
 
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می اش در مشام رفت
 
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
 
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
 
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
 
حافظ
 
 این شب مهم قدر همسایه هامون رو فراموش نکنیم...
۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان