حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

زمانه ای است که از دریاها عبور کرده ها در استکانی غرق می شوند...

/ بازدید : ۳۶۶

یا راحم من لا راحم له

 

هر کسی این انقلاب را، خودش را و راه ش را به چیزی می فروشد. یکی به پول، یکی به قدرت، یکی به مقام، یکی به زن، یکی به آبرو، یکی به عشق، یکی به رفیق، به شوهر، یکی به همسر، یکی به فرزند، یکی ... دام ها زیادند. انقلاب را و راه را هر کسی به بهانه ای تنها می گذارد و می رود به راه خودش. این حسی بود که آخر فیلم ماجرای نیمروز: رد خون با آن بغض کردم و گریستم. برای تنهایی های مان. برای تنهایی انقلاب مان... (آیا ما تا آخر هستیم؟ یا رفته ایم و خودمان گمان می کنیم که هنوز هستیم؟ مانند آنان که خدا با الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً وصفشان می کند...) امروز هم مانند هفت هشت ماه پیش که فیلم را دیدم همان حس زنده شده بود. نمی دانم چرا. رفقا چند باری پرسیدند : "چیزی شده؟" گفتم نه... اما عمیقاً غمگین بودم و دلتنگ... فیلم خوبی نبود "رد خون". به مراتب ضعیف تر از ماجرای نیمروز 1. اما حسی که به من منتقل کرد خیلی زیاد و موثر بود... سکانس آخرش بسیار متاثرم کرد...

 

+ یاد آن آیه افتادم که بنی اسرائیل بعد از دیدن معجزه عبور از نیل به موسی (ع) گفتند: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ... خودت و خدایت دوتایی... می دانی؟

 

+ وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ، (فرازی از خطبه 173 نهج البلاغه است به نسخه صبحی صالح)

 

+ خدا رحمت کند مرحوم علی صفائی را. این عبارت از اوست که: "زمانه ای است که از دریاها عبور کرده ها در استکانی غرق می شوند..."

 

+ توی این مدت فیلم هایی دیدم که خیلی دوست داشتم درباره شان بنویسم. شبی که ماه کامل شد، عرق سرد، سرخ پوست، مغزهای کوچک زنگ زده، همین رد خون و چند تا دیگر از ایرانی ها یا خارجی ها... اما حس نبود. وقتش نبود. اراده اش نبود... مخصوصا درباره سرخ پوست. فیلم را اگر هنوز روی پرده است توی سینما ببینید. اما اگر نه سی دی اش را بخرید... به یکبار دیدنش که حتما می ارزد. حس عمیق جاری در اغلب سکانس ها، فیلم را بسیار دیدنی کرده است...

۳
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان