حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

عاقبت در دام می افتیم ما / دام ما ای کاش در کوی تو باد / تیر ما هم از کمانی می رسد / آن کمان ای کاش، ابروی تو باد...*

/ بازدید : ۵۲۳

هو حی الذی لایموت

 

علاقه قلبی خیلی زیادی به آقای هاشمی داشتم. خیلی زیاد. فوتشون عمیقا ناراحتم کرد. اما وقتی خبر درگذشتشون رو شنیدم این جمله بود که خیلی زیاد مشغولم کرد که "هر چه بود هر چه کرد هر چقدر معروف بود هر چقدر مهم و موثر بود رفت ... حالا عملش تمام شد و حسابش شروع شد ..."  به این فکر کردم که محل کارش کنار بیت بود و لابد پر از تجهیزات پزشکی، خانه اش جماران بود و کنار بیمارستان قلب، اما باید جایی دچار مشکل قلبی می شد که برود یک بیمارستان آموزشی و آن هم در ساعتی که خیلی از متخصصان نبودند... فکر کردم به این که تازه از خواب بیدار شده و تازه دارد می بیند عالم چه خبر است. به این فکر کردم که با عملش تنهاست. دوستی ها و دشمنی ها تمام شد و ماند خودش و عملش... به این فکر کردم که چقدر خسته بود... چقدر راه رفت چقدر از دوستان نادان و دشمنان باهوش ضربه دید و حالا چشم هایش را بست و رفت...  البته کار با مرگ تمام نمی شود. وقتی برای استراحت نیست...این تازه اغاز سیر جدیدی است که همه ما را به خود می خواند ... فرمود الرحیل وشیک ... کوچ نزدیک است ... برای همه مان ...

خدا رحمتش کند و با اولیا خود محشورش نماید... اتفاق جالبی است که فردا (20 دی) سالروز مرگ امیرکبیر است. جالب نیست؟

 

مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در اب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه ی انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره ی سرخ گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است...

 

+

لابد بعضی از افراد نادان و یا نا آگاه خوشحالند از این اتفاق. او که رفت و خودشماند و عملش و ما هستیم که باید مراقب باشیم که روزی با عملمان تنها خواهیم شد. خوشحالی از فوت یک مومن... اما با همین نگاه دنیایی هم به گمان من کشور ضربه خیلی بزرگی خورد اگر چه که کار در دست خداست و هیچ چیز از دایره قدرت و تدبیر او بیرون نیست و او بر کار خود مسلط و آگاه است ...

+

اینجا همچنان تعطیل است!

 

* شعر از مجتبی کاشانی

۴

روزمرگی+ بعدا نوشت

/ بازدید : ۶۱۳

یا رب


چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم...

هفته هایی که نمی رسم برم کلاس حاج آقا یا تشکیل نمی شه (مثل همین هفته قبل) خیلی بی برکتند. سقوط کاملند. از نظر روحی و معنوی سقوط آزاد می کنم اصلا. مثل همین هفته قبل که نبود و الان احساس می کنم با مغز خوردم ته جهنم از بس که بی حوصله و خسته ام... اصلا این دل اون هفته درست کار نمی کنه... ای کاش این هفته باشه...


+

دیشب دلم حسابی هوای ماه رمضان کرده بود. این ابیات رو می خوندم با خودم و یاد شبهای ماه مبارک می کردم:


عزم آن دارم که امشب مست مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

وقت آن آمد که دستی بر زنم

چند خواهم بودن آخر پای‌بست

ساقیا در ده شرابی دلگشای

هین که دل برخاست غم در سر نشست...


اصلا انگار نمی شه غیر ماه رمضان انسان از میان این حجم روزمرگی و غفلت بلند بشه و بکنه. فکر کن شب های ماه مبارک بلند بشی و با خوندن این ابیات با خدا نجوا کنی...

 

پ.ن : این هفته هم کلاس نیست... بلکه برنامه شب شون برقرار باشه :(((

۲

همچون انار خون دل از خویش می خوریم...

/ بازدید : ۱۳۳۲

یا لطیف


ظاهرش که شبی است مثل باقی شب ها! حالا چند ثانیه طولانی تر. خوب که چی مثلا؟

با خودم فکر می کردم  اصلا موضوعی مثل "طولانی ترین شب سال" مگر جشن گرفتن دارد؟ اصلا چه چیز جشن گرفتنی ای توی آن هست؟ آن هم در عصری که تفریح آدم ها خیلی فردی تر و دایره اش بسیار بسیار وسیع تر است از دورهم نشینی های شبانه و هندوانه خوردن و فال حافظ گرفتن...

خود اینکه این همه مناسک دارد برای خودش هم جالب است. نوروز با آن همه یال و کوپال و پیشینه سنتی اش، آنقدر مناسک ندارد که یلدا...

::

عمیق تر از این حرف ها باید باشد به گمانم... 

::

 خوب که فکر می کنم به نظرم می آید آدرس را غلط رفته ایم. شاعرها با شاعرانگی شان و واژه ها با ظرفیت محدودشان ما را به اشتباه انداخته اند. گمان کرده ایم آنچه جشن می گیرند «شب» است! بلندترین تاریکی سال را...

«بلندترین شب سال» اما روی دیگری هم دارد و آن «پایان غلبه تاریکی است بر نور». وقتی کامل اوج گرفتی، ناخودآگاه تازه زمان فروریختنت فرا رسیده است. از فردا این نور است که هر روز تاریکی را بیشتر پس می زند، عقب می راند و خودش به پیش می تازد.

دقت که می کنی می بینی اینطور که نگاه کنیم تازه مناسک هم رنگ خواهند گرفت. مفهوم پیدا خواهد کرد. مثلا همین هندوانه. هندوانه است و روزهای بلند تابستان و رفع عطش. هندوانه اصلا مال تابستان است. مال روزهای حکومت روز.

یا «فال حافظ». راستی مگر فال گرفتن برای دیدن و حدس زدن آینده نیست؟ برای رسیدن به افق های روشن. امیدی در دل ناامیدی؟

::

راستش به نظر من شب یلدا جشن آغاز پیروزی نور است بر ظلمت. جشنی برای امید و انتظار. جشن طلیعه رسیدن بهار. گرچه که این بهار از دل زمستان بیرون می آید و «یحی الارض بعد موتها...»

::

از این فلسفه ها که بگذریم شاعر می فرماید:


دقیقه ی آخر
پاییز تقویم را معطل می کند
شاید ،
برگردی...
یلدا مگر همین نیست ؟

...

 معصومه  صابر


+ ابتکار شعر تصویر از این وبلاگ بسیار خواندنی است:  همچون انار خون دل از خویش می خوریم / ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما...

+ این تصویر هم هست

۴

لا حَبیبَ اِلاّ هُوَ وَ اَهْلُهُ*

/ بازدید : ۱۰۲۶

و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین

 

از اونجایی که علی علیه السلام به منزله نفس پیغمبره و یکی از اعمال امروز (روز میلاد پیامبر اکرم) هم زیارت امیر المومنین ه، یه مدح از امیرالمومنین هدیه امروز من به شما که وقتی امیرالمومنین رو مدح کنیم, هم مدح پیامبره و هم علی علیه السلام. امیر المومنین با این عظمت، در خطبه ای فرمودند "انا عبد من عبید محمد".  خدا خطاب به پیامبر فرمود : "ان الی ربک المنتهی". اونقدر این پیغمبر عظمت داره که ما هیچ فهمی ازش نداریم! ان شا الله که از برکات امروز بهره مند بشیم...

علیست مرغ حق و کعبه آشیانه اوست

حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست

 

پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر

بنغمه­های دل انگیز و عاشقانه اوست

 

زلال چشمه زمزم کجا و اشک علی

صفای این حرم از گریه شبانه اوست

 

علیست محرم اسرار رب بی همتا

کلید دار عطابخش هر خزانه اوست

 

بهشت ماحضر سفره عطای علیست

جحیم سوزش یک ضرب تازیانه اوست

 

وسیله کرم ذات حق یدالله است

خدای هر چه ببخشد علی بهانه اوست

 

علی به پله آخر رسید در ایمان

نبی سر است و علی پای تا به شانه ی اوست

 

علی است خانه یکی با خدای بی همتا

درون بیت خدا زادگاه وخانه اوست

 

علی است فرد نمودار خلقت کامل

که عقل در عجب از خالق یگانه اوست

 

مقام صید علی برتر از تفکر ماست

چو بی نظیر بعالم غم زمانه اوست

 

تو صید شیرخدا بین که روبهی مکار

بقصد کشتن زهرا در آستانة اوست

 

حسان معرف الله شد ولی الله

 چو در تمام صفات علی نشانه اوست

 

حبیب الله چایچیان (حسان)

 

* زیارت آل یاسین (محبوبی جز او و خاندانش نیست...) و هر کسی که خودش رو به این شجره طیبه پیوند زد دوست داشتنی هواهد بود و هر کسی پیوندی نداشت یا پیوندش رو گسست دوست داشتنی نخواهد بود لااقل در حقیقت دوست داشتنی نیست حتی اگر ما نفهمیم...

۲

وصف حال ماست...

/ بازدید : ۳۸۴

هو اللطیف

 

ویرانه ایم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی

آیینه‌ایم و هر چند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی

از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی

در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی

آیینه‌سان برابر گوییم هر چه گوییم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می‌شناسی

لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی

با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی

از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو می‌شناسی

 

گریده ای از شعر حضرت آقا

۳

ای صاحب خانه قدمی نه ز سر لطف // بر کاسه چشمی که پر از شوق نگاه است

/ بازدید : ۴۴۱

یا حـ سـ یـ ـن

 

دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است
دوباره حال همه عاشقان تماشایی است

که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است
سفر حکایت یک اتفاق رویایی است

ببند بار سفر را که یار نزدیک است
طلوع صبح شب انتظار نزدیک است

***

ببین که قفل قفس را شکسته، می آیند
کبوتران حرم دسته دسته می آیند

چو موج از همه سو دلشکسته می آیند
غریب، از نفس افتاده، خسته می آیند

که باز بعد چهل شب، کنار او باشند
شبیه حضرت زینب کنار او باشند

***
تمام پشت سر جابر ابن عبدلله
چه عاشقانه قدم می زنند در این راه

از اشتیاق حرم راه می شود کوتاه
هر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله

که این پیاده روی برترین عزاداری است
قسم به نور، که این ابتدای بیداری است

***
دوباره حال من و شعر می شود مبهم
دلی که دست خودم نیست می شود کم کم-

در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم
اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم-

«غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»

محمد غفاری

 

خیلی حرف ها آماده کرده بودم برای نوشتن اما ماند برای بعدها. ان شا الله من هم عازمم. بی حوصله، غمگین و خسته...

فاطمه جان و بچه ها نمی آیند. اگر خدا بخواهد نایب الزیاره خواهم بود.

 

اینها هم هست: دریافت و دریافت و دریافت

 

۸

برای نفیسه خانم...

/ بازدید : ۴۵۳

یا لطیف


این اولین پاییزه که دارمت
خیابونا قراره زیبا بشه
باید یه پالتو بخرم تو جیباش
دستای کوچیک تو هم جا بشه!

#حامد عسکری


این را قبلا برای آقا محمدحسین، وقتی یکساله بود نوشته بودم جایی. حالا هم برای نفیسه خانم... که حسابی بابایی است ...  زیادی بابایی است...!


۳

الهم تقبل منا هذا القربان...

/ بازدید : ۸۴۰

یا حـ سـ یـ ـن

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...


مولانا



۰

حضرت پاییز

/ بازدید : ۶۷۷

هو اللطیف

میان قاب عکس،

لبخند تو خالیست...

کی می رسی

میوه نارس پاییز؟


#رضـا کاظمی


پاییز، فصل من است. فصل باران های بی امان، فصل خش خش برگ ها زیر پای عابران، فصل رنگها، فصل درخت های نم خورده و خیس اول صبح، فصل خاطره های شیرین... من هم که متولد مهرم! می دانم فصل غمناکیست. اما چه کنم که از اهالی مهرم! در را به روی پاییز باز کنید...

+

دلمان گرفته است...


۲

عارفانه ها

/ بازدید : ۴۳۱

یا خیر حبیب و محبوب

عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست

عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها


عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد

عشق دیده زان سوی بازارِ او بازارها


عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست

عشق گوید عقل را، کاندر تو است آن خارها


هین! خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن

تا ببینی در درون خویشتن گلزارها


مولانا/ غزلیات شمس

+

این هم هست!

۰
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان