وصف حال ماست...
هو اللطیف
ویرانه ایم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
آیینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آیینهسان برابر گوییم هر چه گوییم
یکرو و یک زبانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
گریده ای از شعر حضرت آقا