خدایا قطره اش را شورش دریا کرامت کن...
یا رب
دیشب حاج آقا نشست روبروی دخترم و دو سه دقیقه در سکوت و بدون حرف زل زد بهش...
.
.
.
.
.
نمی دونم این چه حسی ه اما انگار توی وجود و خمیر مایه دخترم یه لطفی هست که توی پسرم کمتر هست! این حس اصلا ربطی به رابطه پدر و دختری نداره. امیدوارم زود بفهمه. زود (زودتر از بلوغ) حرکتش رو شروع کنه ... تا آخرم تو راه بمونه... کج نشه... عقب نیفته ... جلو نیفته ... خسته نشه...دوام بیاره تو راه خدا ... ان شا الله خمیرمایه هر دوتاشون به عنایت خداوند مخرج الحی من المیت، از خاک خاشعی باشه که با کمی آب حیات بخش آسمانی، بجوشند و سبز شوند و پر و بال بگیرند ... ان شا الله زنده ای باشند در دل این مرده ...