دخالت های بیجا در کار خدا!
یا لطیف
١. قدیم تر ها معتقد بودم سه تا فرزند داشتن خوب است. یک پسر، یک دختر و بعد باز هم یک پسر. هم از نظر تعداد مطلوب است ، هم رسیدگی مناسب به آنها ممکن است و هم اینکه میان بچه ها کانون های عاطفی و حمایتی توزیع مناسبی دارند! اما تازگی ها فکر می کنم یک دختر کم است. نه الان که نفیسه خانم با شیرین زبانی ها و شیرین کاری هایش جای خود را دارد قشنگ باز می کند و دلبری می کند. از بیش از یکسال پیش. حتی قبلتر. از وقتی خاله ام مریض شد و تک دختر خانواده کمرش زیر بار و فشار نگهداری از مادر تا شد. زندگی اش به مشکل خورد و خودش هم مریض شد. حالا ان شا الله هیچوقت مریضی نباشد. اما نقش دختر در تامین وزن عاطفی درون خانواده زیاد است. یک موقع نباشد بخواهد برود خارج برود شهر دیگری جای دوری، آن وقت دل آدم خیلی می گیرد. مخصوصا دل مادرها. مگر چقدر می شود زنگ زد؟ مگر چقدر می شود پای تلفن حرف زد و حرف ها را گفت؟ باز مادرها یک اشکی می توانند بریزند! پدرها چه کنند دلتنگی هایشان را...؟
از بیش از یکسال پیش فکر می کنم دو پسر و دو دختر بهتر است. با این توزیع که یک پسر بعد دوتا دختر بعد دوباره یک پسر! تا این حد تعیین تکلیف می کنیم برای خدا! البته راضی هستیم به رضای او . به هیچی اش هم راضی بودیم حالا که خدا دوتا فرزند عزیز و خوب به ما داده است که زبان زدند در فامیل. به لطف و فضل خودش...
٢. خیلی دوست داشتم اسم پسرهایم را بگذارم "محمد ابراهیم" و "محمد مسیح". "محمد ابراهیم" ناظر به وجه توحیدی انسان کامل و "محمد مسیح" ناظر به وجه حیات بخشی و زنده کردن مردگی های او...اما فاطمه جان موافق نبود چندان. نه اینکه نه بیاورد اما من ته دلش دیدم خیلی راضی نیست. بالاخره او هم فانتزی های مادرانه خودش را داشته است از کودکی. اسم اولی شد "محمدحسین" (که خیلی دوست دارم این اسم را) و دومی هم قرار است "محمد رضا" باشد ان شا الله. هم نام نامی امام هشتم است که اگر ما شیعه ١٢امامی هستیم به خاطر اوست و لطف کریمانه اش غیر قابل توصیف است و هم اسم یکی از بهترین و مخلص ترین و با صفاترین رفقای عزیز من است. بلکه تا آن موقع شهید هم بشود !!
٣. به نظرم انتخاب نام دختر خیلی سخت است. نامی که هم لطیف باشد هم زیبا هم با معنا و هم اینکه عرفا پذیرفته شده باشد. این آخری خیلی مهم است. قبل از به دنیا آمدن نفیسه یک روز داشتم آیات سوره آل عمران را می خواندم که فرموده بود : "و تقبلها ربها به قبول حسن و کفلها زکریا کلما دخل علیها المحراب وجد عندها رزقا..." که توصیف حال حضرت مریم است؛ خیلی دلم رفت. دلم خواست اسم دخترم "مریم" باشد و این آیات را وصف حال او بدانم و ببینم. برایش از کودکی بخوانم تا اینگونه بشود... اما یکبار در یک جلسه ای در همان زمان ها و بی ربط به فکر من، گفتند مریم یعنی کسی که ازدواج نکرده است و نام واقعی حضرت مریم چیز دیگری بوده و از این قبیل حرف ها! از آنجا که به تاثیر "نسبی" (و نه صد در صد!) معنای اسم در شخصیت افراد معتقدم، از نظرم برگشتم! به نظرم امتحان سختی باشد. دلایل اعتقادم هم بماند وقت دیگری...
٤. نام "فاطمه" را خیلی دوست دارم. همیشه دوست داشته ام. آنقدر که اگر می شد نام همه دخترهایم را می گذاشتم "فاطمه" (و پژواک صدای حاج کاظم آژانس شیشه ای در ذهنم تکرار می شود... "فاطمه ... فاطمه ... فاطمه ...") اما عرفا و منطقا جالب نیست! از اسم "زهرا" هم (با یک فاصله قابل ملاحظه ای البته!) خیلی خوشم میآید اما آن را هم نمی شود گذاشت چون هم خواهر من و هم خواهر فاطمه جان، هر دو اسمشان "زهرا"ست. گرچه ایراد خاصی ندارد و حتی در خانواده آن طرف نامعمول هم نیست اما در خانواده ما رسم نیست و عرف درون خانوادگی نمی پذیرد این را!
راستش اسم "نفیسه" به دلایلی در اولویت من نبود. انتخاب اصلی فاطمه جان هم. اما قسمت بود. دومی را هم هنوز به نتیجه نرسیده ایم. "نرگس" و "ریحانه" را هر دو دوست داریم. "حسنا" را هم... تا ببینیم خدا چه می خواهد...
٥. این از برنامه ها و دوست داشتن های ما! تا ببینیم برنامه های خدا چقدر درست و به جا هستند (استغفرالله البته!) و مطابق با این نظرات :)))