داستانک-١
یا نعم الکفیل
با تعجب خیره شد به او. درست نمی فهمید چه شنیده است. لبخندی زد و دستش را روی سر دخترک کشید. سه ساله یا چهار ساله بود. دخترک دوباره گفت "آقا! آقا! بابای من می شین؟"! لبخند ماسید رو لب های مرد. نمی دانست چه بگوید. اطراف را نگاه کرد تا شاید کسی کمکی کند. نگاه متعجب و تعجب آمیز چند مسافر دیگر هم برگشته بود به سمتشان. از قسمت زنانه خانومی چادری تند تند داشت می آمد توی قسمت مردانه. هول کرده بود و سرخ شده بود. دست بچه را گرفت و محکم به سمت خودش کشید. گفت "بیا بریم مامان". قبل از اینکه برود یک لحظه برگشت رو به مرد. مکثی کرد. می خواست چیزی بگوید اما تردید داشت انگار. آخر سر به تردیدش غلبه کرد. گفت "ببخشید آقا! پدرش شبیه شما بود یه مقدار. یه مدتیه دخترم همه اش بهانه اش رو می گیره. مدام دنبالش می گرده. ببخشید شما". سر برگرداند که برود. اما باز هم مکثی کرد. دوباره رو کرد به مرد. با چادرش گوشه چشمش را پاک کرد و در حالیکه صدایش کمی می ارزید ادامه داد: " آخه باباش سه ماه پیش توی سوریه شهید شده. دخترم دلتنگ باباشه... "
واقعی است این داستان...
و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم...
یا لطیف
دختر که نباید اینقدر "خوش خنده" باشه! همه اش چال گونه اش رو نشون غریبه ها بده! دختر باید سنگین باشه! کم بخنده! با وقار باشه! مردم چی می گن؟ آبرومون رو برد این نفیسه خانم بس که هر کی بهش سلام کرد خندید بهش! تازه گاهی هم به قهقهه...
+ فرزند داشتن سخته. خیلی سخت. اما همه سختی هاش به پای یک دهم شیرینی هاش هم نمی رسه! فرقی هم نمی کنه دختر و پسرش...
چون "حسن عاقبت "نه به رندی و زاهدیست...!
و لله عاقبه الامور
فکر کن که نیمه شب داری توی خیابان رانندگی می کنی. ماه رمضان است. حال خوشی داری. توی حال خودت هستی و داری از این نیمه شب ماه مبارک لذت می بری. ساعتی که اولیا خدا مشغول راز و نیاز با صاخب سفره هستند. توی سکوت شب، و خلوتی خیابان ها، ناگهان صدای گوشخراش یک اتومبیل مدل بالا خلوتت را و حال خوشت را به هم بریزد. سر برگردانی و ببینی چند دختر و پسر را که توی ماشین نشسته اند. با یک آهنگ تند توی ماشین خودشان را تکان می دهند و ماشین با سرعت زیاد از کنارت رد شود...
فکر کن چه استغفاری بالا میاندازی! هزارتا فحش می فرستی به ارواح پدر و مادرشان و خودشان که حالت را گرفتند. که حرمت این ماه را نگه نداشتند...
حالا فکر کن که چه آبروریزی بشود آن لحظه ای که در روز قیامت آنها بهشتی بشوند و تو جهنمی... اینهمه توی گرما روزه بگیر و گرسنگی بکش تشنگی را تحمل بکن و عاقبت نصیبت از اینهمه... هیچی به هیچی...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
کلام عجیب سیدالشهدا (ع) ست که وقتی از ایشان درباره ادب پرسیدند، فرمود:
« هُوَ اَن تَخرُجُ مِن بَیتِکَ فَلا تُلقی اَحَداً رَاَیتَ لَهُ اَفضَلُ عَلَیکَ»" (ادب آن است که از خانه که بیرون می روی، هیچ کس را دیدار نکنی مگر اینکه او را برتر از خودت پنداری) و چقدر سخت است مودب بودن در پیشگاه حضرت حق...
* عنوان از حافظ
هر کسی کار خودش بار خودش...
یا محسن
یا مُحْسِنُ قَدْ أَتاکَ المـُسِیءُ ...
أنْتَ الْمـُحْسِنُ وَ اَنَا الْمـُسِیءُ...
مهمانی
وفدت على الکریم بغیر زاد....من الحسنات والقلب السلیم*
یا خَیْرَ الْمُنْزِلینَ**
یا ایها العزیز ! مَسَّنا و اهلنا الضُر و جِئنا ببضاعه مُزجاه
و اَوفِ لَنَا الکَیل و تَصَدَّق علینا...
ای عزیز! ما و نزدیکانمان را سختی و بیچارگی فرا گرفته است و
با کوله باری تهی و کالایی اندک و بی قدر به حضور تو آمده ایم ،
پیمانه هامان را پر کن و بر ما مرحمتی نما ...
(سوره مبارکه یوسف/ آیه ٨٨)
* «بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم»
بیتی از اشعار منسوب به امیرالمومنین(ع) که بر قبر سلمان (رحمه الله علیه) نوشتند.
** ای بهترین میزبان (جوشن کبیر)
فرصتی برای پرنده شدن هنوز هست...
یا مَنْ عَطاَّئُهُ شَریفٌ
خدایا چند ساعت بیشتر تا آغاز مهمانی ات باقی نمانده است. اگر ما کوتاهی کردیم (که کردیم) و شستشویی نکردیم (که نکردیم) تو به کرم و بزرگواریت راضی نشو که ما آلوده دامن و ناپاک وارد این مهمانی شویم. ما آنقدری که از خیرات این ماه از دستمان رفته است برایمان کافیست. حالا اگر میشود، اگر مقام کبریائیت اجازه می دهد به ما بندگان ضعیف نگاه کن. اگر تا این ساعت از ماه مبارک شعبان ما جاماندگان و واماندگان را نیامرزیده ای در همین چند ساعت باقی مانده این دعا را در حق ما مستجاب کن که:
«اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ»...
عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار / روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود*
یا نعم الحبیب
مهار نفس، فقط "عشق" است. امتیاز و مَیز انسان به "عشق" است...**
الهی! لیس لی حولٌ فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک...
الهی!من قدرتی ندارم که با آن، از معصیت تو منتقل و رویگردان شوم مگر هنگامی که مرا به سوی محبت خودت بیدار کنی...
*عنوان از فریدون مشیری
**ایت الله محمود امجد
از اکتشافات!
یا لطیف
یه صنعت ادبی هست که خودم کشفش کردم. اینکه می گم "هست" در واقع "نیست"! کسی تو جایی نگفته ولی به واقع باید یه صنعت ادبی به حساب بیاد. ولی به حساب نمیاد. شایدم کمتر بهش دقت شده باشه اساسا. چونکه این صنعت ادبی در یک جمله معنا داره نه در یک کلمه و صنایع ادبی ما همه اش با محوریت کلمات تعریف می شن! این صنعت خیلی رندانه توسط شاعران قدیمی ایران استفاده شده و نمونه زیاد داره. من اگر می خواستم کتابی درباره صنایع ادبی بنویسم حتما اسم این رو هم مطرح می کردم (من عادت دارم قبل از اینکه به اصل موضوع برسم کلی درباره اهمیتش حرف بزنم!)
حالا اون صنعت مورد اکتشاف توسط بنده چیه؟! بذارین اینجوری بگم:
صنعت "ایهام" رو که می شناسید. "ایهام" یعنی یک کلمه چند معنا داشته باشه که این باعث میشه جمله دارای چند معنی بشه. مثلا:
تا دل هرزه گرد من رفت به "چین" زلف او /// زین سفر دراز خود عزم وطن نمی کند... (حافظ)
واضحه که "چین" ایهام داره...
حالا فرض کنید یک جمله رو بشه چند جور خوند و بسته به نوع خوندن معناهای متفاوتی ازش دریافت کرد. گاهی این معناهای متفاوت حتی متعارض و ضد همند. اینکه میگم چند جور بشه خوند نه اینکه با جابجایی ویرگول و اینجور چیزها یا اینکه مثل ایهام یک کلمه دارای چند معنای مختلف باشه ها! نه! فقط با تغییر آهنگ و لحن کلام، همین. به عنوان نمونه، شما این مصرع رو چطور معنی می کنید:
«سر زلف تو نباشد سر زلف دیگری»
یه بار از معلم ادبیاتم پرسیدم که اسم این صنعت چیه چنان با پوزخند نگاهم کرد که فکر کردم مزخرفترین حرف دنیا رو زدم اما هیچوقت نفهمیدم چرا اونجوری نگاهم کرد!
+
بی ربط نوشت:
به جای "یا لطیف" بالا می شه نوشت "به نام خدای رنگین کمان" که برای دور بعد مجلس هم آماده بشیم ان شا الله! چه مجلسی بشود! سالی که نکوست از بهارش پیداست! من اگر جای آقای لاریجانی بودم باید از زیر صندلی ریاست جنازه ام رو جمع می کردن از بس می خندیدم. اولین جمله از اولین نطق مجلس... :)))
+
دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم
از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که میزنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بیتابیم
کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچکمان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم
گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»
قاسم صرافان
-
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۲ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۴ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۲ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۴ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۴ ( ۷ )
-
دی ۱۳۹۴ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۴ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۴ ( ۴ )
-
مهر ۱۳۹۴ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
-
مرداد ۱۳۹۴ ( ۱۳ )
-
تیر ۱۳۹۴ ( ۱ )
-
قرآن گرافی (۳)
-
دعاگرافی (۱۰)
-
شعرگرافی (۴۴)
-
مذهب عشق (۶۰)
-
ز من بپرس که فتوا دهم به مذهب عشق (۱۶)
-
عارفانه ها (۲۶)
-
غریبه ای برای غریبه ای دیگر (۲۸)
-
همسنگرانه (۸)
-
شور زندگی (۲۵)
-
ذکر ایام (۵۳)
-
شرح پریشانی (۵۲)
-
دلتنگی ها (۲۷)
-
تو نوشت (۱۶)
-
شعر (۵۶)
-
داستانک (۴)
-
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند (۴۹)
-
آدم ها (۳۰)
-
حرف دل (۱۰۲)
-
مسیر (۲۸)