حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

آسمان جل

/ بازدید : ۴۶۶

هو الهادی

 

گفت: اینجا خادمی؟

تعجب کردم! کجای سر و وضعم به خادم ها می خورد؟ نگاهش کردم. یک کوله کوچک مندرس و یک پتوی نازک نخ نما روی کولش بود. توی دلم گفتم لابد پول می خواد.

با لبخند جواب دادم: نه! خادم نیستم.

پشتش را کرد به من و همانطور که می رفت گفت: ولی من همه جا خادمم... لبخندش را می شد از همان پشت حس کرد.

رکب خورده بودم ... آب سردی بود انگار روی سرم ...

۵

محبوس قفس

/ بازدید : ۶۹۷

یا کریم الجود

 

می گویند شاخص نماز است.  ببین نمازهایت چقدر فرق کرده اند. ببین حضورت در نماز، خضوع و خشوعت در برابر پروردگار، تذلل و خاکساریت در مقابل او بیشتر شده است یا نه؟ اگر نه، یک جای کارت می لنگد...

 

:::

یک هفته از میهمانی ات گذشته است و شاخص می گوید که فرقی نکرده ام... بدتر هم شاید شده ام... نمازها می گویند گند زده ام... خراب کرده ام ... حرام کرده ام... شاخص می گوید که بهره ای نبرده ام از سفره گشاده ات... انگار که هنوز بر سفره ات مرا ننشانده ای... یا ننشسته ام؟ چرا سهمی نداشته ام؟ مگر دعوتم نکردی؟ مگر پناهم ندادی؟ مگر خودت سحرها ... نکند عادت است؟ من زود باورم... می دانی؟ ساده ام ... گفته اند خدا صدا کرده و من باور کرده ام... می دانی؟ گفته اند خدا دعوت کرده و من هم دویده ام ... گفته اند پناه می دهی و من با بی پناهی ام به جستجوی آغوش گرمت آمده ام...

روی سال های قبل حساب کرده ام. روی استقبال گرم سال های قبلت. روی آغوش گشاده ماه های رمضان پیشین... روی سفره ات که باز بود و رنگین... روی لبخندهای شیرین ات ...

 

:::

قبول! رجب به بطالت گذشت و شعبان هم حرام شد... قبول! آماده نبودم ... اما مگر پارسال بودم؟ یا سال قبلش؟ یا قبل ترش؟ من هیچوقت آماده نبودم... همیشه خدا یکی دو ساعت مانده به آخر شعبان، تند تند خوانده ام که الهم ان لم تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان... و پریده ام توی ماه مبارکت... توی آغوشت ... بد عادت شده ام؟ خودت کرده ای. کار خود خودت است...

 

:::

حالا این شب جمعه، بی دفاع نیستم! خودت را به رخ خودت خواهم کشید... تند تند می خوانم برایت که أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ أَوْ تُبْعِدَ مَنْ أَدْنَیْتَهُ أَوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَیْتَهُ أَوْ تُسَلِّمَ إِلَى الْبَلاَءِ مَنْ کَفَیْتَهُ وَ رَحِمْتَهُ.... تو اهل آواره کردن مهمان نیستی... تو اهل به بلا سپردن آنکه رحمتش کرده ای نیستی... و چه بلایی بالاتر از اینکه با تو حرف بزنم و نشنوی؟

تند تند برایت می خوانم که و لیس من صفاتک یا سیّدی أن تأمر بالسّؤال و تمنع العطیّة و انت المنّان بالعطیّات ... حالا که خوانده ای ، حالا که آمده ام ، کدام صاحب سفره کریمی گذشته مهمان را به رخش می کشد؟ اصلا ما انا و ما خطری؟ من چی ام و چه ارزشی دارم  که روی بگردانی از من؟ امسال را هم با من مدارا کن ای خدای خوب...

 

:::

ما سوخته مرغان جراحت نفسیم

در آه و فغان دوش به دوش جرسیم

 

محبوس قفس نکرده ما را صیاد

ما از پر و بال خویشتن در قفسیم...

 

طالب آملی

۲

شرح حال

/ بازدید : ۳۹۹

یا لطیف

 

تو که کیمیا فروشی نظری به سوی ما کن

که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی...

 

حافظ

 

+

خدا شاهد است بدون مسجد و جلسه اخلاق کار درست نمی شود. باید بچه هایتان را به مسجد بیاورید...

 

مرحوم آیت الله حق شناس

۵

یا سیدی ... وقفت بین یدیک...

/ بازدید : ۳۶۵

یا کریم الصفح


در این دقیقه های آخر ماه شعبان

در برابرت ایستاده ام...

باز هم برابرت ایستاده ام...

آیا باز اذن می دهی مولای من؟





پ.ن. : افعل بی ما انت اهله ...


پ. ن. 2:

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین دهن از امید خندان


مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان


نظری مباح کردند و هزار خون معطل

دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان


سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد

ز معربدان و مستان و معاشران و رندان


اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان


نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

که قیامت است چندین سخن از دهان چندان


اگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن

که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان


سعدی


۱

حقیقت یا واقعیت؟ مساله این است!

/ بازدید : ۳۶۲

هو الدلیل

 

بزرگ شده ایم

و زمان

ما را پرت کرده است در میان واقعیت های زندگی...

 

ولی هنوز

آنقدر نیاموخته ایم

که بفهمیم

حقیقت را باید

در میان همان قصه های کودکی

جستجو کرد...

در میال رویاهای نوجوانی

در میان تندتر زدن نبض روزگار جوانی...

 

بزرگ شده ایم

و واقعیت ها ما را از حقایق دور کرده اند

و درست همین جاست که اهل دل

به این سوال می رسند که

فرق میان حقیقت و واقعیت چیست؟

و راهشان از فلاسفه عالم جدا می شود...

آنجا که حقایق واقعی، در قلب عاشقان

پرده از چهره واقعیت هایی بر می دارند

که بر خود حتی رنگی از حقیقت ندارند...

 

 

 

 

 

 

الهم ارنی الاشیا کما هی...

 

 

۳

تبر به دوش

/ بازدید : ۵۱۴

هو الحی الذی لا یموت

 

زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شده است... ابراهیم!


گرفته هرز تجمل حصار حوصله را
که نان سادگی آجر شده است... ابراهیم!

 

دمیده بر ریه ی شهر دود تلخ ریا
و روزگار تظاهر شده است... ابراهیم!


مذاق اهل محبت در این زمانه ی بد
اسیر طعم تکاثر شده است... ابراهیم!


چه زود گم شده در کوچه های عادت، عشق!
زمین دچار تنفر شده است... ابراهیم!


ببین تو عزّت لات و منات و عزّی را
تبر ز دست تو دلخور شده است... ابراهیم!


 تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی
زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!

 

پروانه نجاتی

 

نماز و روزه و حج و اشک و محبتی که انسان رو در بغل طاغوت قرار بده "هیچ ارزشی" نداره و "هیچ ربطی" به دین هم نداره. نشانه ارزشمند بودن این کارها برای انسان، تمایل به خارج شدن از آغوش طاغوت هاست... به خدا ما رو از طاغوت ها نجات بده...این روز بزرگ و عزیز و میلاد حضرت وای عصر (عج) رو تبریک می گم... ان شا الله مقدمه ای باشه برای رهایی از بند طاغوت ها...

۵

و لا تعاجلنی بالعقوبه...*

/ بازدید : ۵۶۴

یا کریم الصفح

 

صبر کن... سحرهای ماه مبارک رمضان نزدیک است ... کمی صبر کن ... شاید درست شدم ...

 

* از دعای کمیل امیرالمومنین (علیه السلام)

۳

از قهر لطف اندود و زهر شکر آمیزش

/ بازدید : ۶۶۱

هو الشکور

"شکر"، مستلزم درک و فهمه. پس درخواست نعمت شکر از خداوند، به طور ضمنی ، درخواست فهمیدن و درک کردن و دیدن داشته ها و لطف های او هم هست.

 

"شکر"، مستلزم رضایته. پس وقتی از خدا نعمت شکر رو طلب می کنیم، راضی بودن به آن چیزهایی رو که او عنایت کرده رو هم می خواهیم.

از طرف دیگه عقل آدم میگه "تشکر بیشتر" برای عنایت های بزرگتر و نعمت های اساسی تره. پس اگر شکر بیشتری رو برای برای چیزی مطالبه می کنیم ، باید اون چیز رو اساسی تر و بزرگتر هم بفهمیم و ببینیم نسبت به سایر چیزها.

 

:::

همه ما در زندگی، تجربه کردیم که از خدا چیزی خواسته باشیم و داده نشده باشه یا اینکه نعمت هایی رو از دست داده باشیم که خیلی برامون عزیز و مهم بودند. اما چقدر موفق شدیم این گرفتن ها و ندادن ها رو نعمت و عنایت خداوند کریم ببینیم و بابتش از او تشکر کنیم؟

اینکه حضرت امام سجاد از خدا می خواهند که "شکر من رو به درگاهت برای "گرفته شده ها و نداده ها" بیشتر از داده هایت قرار بده*"  یعنی غالبا این گرفتن ها و ندادن ها عنایت های بزرگتری هستند از چیزهایی که می دهد...

 

بیاین خدا رو بهتر ببینیم...

 

:::

آخرهای سال اگر خدا بخواد مشهد نایب الزیاره ام. پیشاپیش سال جدید رو تبریک میگم خدمتتون و امیدوارم برای یک مشکل مهمی که دارم دعام کنید...

 

* اجعل شکری لک علی ما زویت عنّی اوفر من شکری ایاک علی ما خولتنی / صحیفه سجادیه؛ نیایش در مقام رضایت به قضای الهی/ شکر و سپاس من را برای خود بر آنچه از من بازداشته ای از شکرم تو را بر آنچه به من بخشیده ای کاملتر قرار ده  

یا علی

۲

عاقل

/ بازدید : ۳۷۷

یا لطیف

 

سرگشته ی محضیم
و در این وادی حیرت

 

عاقل تر از آنیم
که دیوانه نباشیم...

 

مهدی اخوان ثالث

 پ. ن: روز میلاد حضرت فاطمه رو به همه مادران و زنان مومن سرزمینم تبریک می گم :) ان شا الله که روزگارتون مشحون از توجهات سرور زنان عالم باشه.

 

۱

تبدیل یک تهدید به فرصت

/ بازدید : ۵۸۵

یا رفیق


چهارده پانزده سال است رفیقیم. یکی از بهترین رفیق های من است با اینکه از برخی جهات خیلی با هم فرق داریم. مثلا روحیه هایمان صد و هشتاد درجه فرق می کند. او تعارفی و مبادی آداب است و من راحت! مثلا تا تعارفش نکنند میوه نمی خورد تازه اگر هم تعارف کنند ممکن است نخورد و من اگر کمی با میزبان آشنایی داشته باشم خودم می روم سر وقت یخچال! کم با کسی شوخی می کند و اگر هم بخواهد شوخی کند قبلش اعلام می کند و معذرت می خواهد و بعدش هم معذرت خواهی می کند و من همه اش مشغول شوخی و دست انداختن و اذیت کردن ام. بسیار محجوب و با جنبه است و هر آدمی دستش می اندازد و اذیتش می کند و او فقط می خندد و چیزی نمی گوید و من...! البته اخمالو و عبوس نیست. خیلی هم خنده رو و بشاش است.

از نظر سیاسی هم دو قطب مختلفیم. اصلا رفاقتمان با همین بحث های سیاسی جدی شد و ماندگار. توی بحث هم هر فحش سیاسی به هم می دهیم. داد و بیداد هم می کنیم. یادم هست یکبار در کوران انتخابات ٨٨ (قبل از انتخابات)، با یکی دیگر از رفقای جان رفته بودیم کوه و موقع برگشت نشستیم توی پارک جمشیدیه و دو سه ساعت داد و بیداد کردیم سر هم! البته آقا جواد ما محجوب است و کمتر داد و بیداد می کند. هر کسی رد می شد با تعجب نگاه می کرد.

او اهل نماز اول وقت و من رها از هفت دولت! هر وقت شد. او ساده بود و ما هفت خط...

من اهل شعر و ادبیاتم و او فقط مطالعات جدی! انگار بویی از احساسات نبرده است! شعر حافظ را برایش بخوانی نهایتا به مسخره یک به به مختصری بگوید و سری تکان بدهد و من ممکن است از درون به وجد بیایم. البته آدم بی احساسی نیست اما خوب "یخ" است. بروز بیرونی بسیار کمی دارد. دوزش هم بالا نیست البته. قبل از ازدواج که کاملا روحیه مردسالاری داشت هر چند بعد از ازدواج معلوم شد همه اش لاف تو خالی است (هر کسی لاف بزند همینطوری است. به تجربه دریافته ام این را). البته مردانه برخورد می کرد اما چه مردانه ای؟ نگویم بهتر است. صد بار به او گفته ام که آبروی هرچی مرد را برده ای! به شوخی البته...

او بیشتر عاقل است تا عاشق و من بیشتر دلی ام. گرچه او بیشتر با دلش تصمیم می گیرد و من دو دو تا چهارتا می کنم! ظاهرا کمی پارادوکسیال شد. نه؟


وقتی ازدواج کرد، اوایل همه چیز خوب بود. اما بعد از مدتی، همسرش حساس شد. حق هم داشت بنده خدا. وقتی توی جلسه بود و پاسخ تلفن همسرش را نمی داد، پاسخ تلفن مرا -شده در یکی دو جمله- می داد. وقتی حال و حوصله نداشت با همسرش بیرون برود... به نوعی فکر می کرد من هوویش هستم! شکایت او را به فاطمه ما هم کرده بود... به طعنه گاهی. من هم برای اینکه احساسش اصلاح شود کمی فاصله گرفتم. ماهی یکبار یا دو ماهی یکبار تماسی داشتیم یا دیداری. تماس هم می گرفتم مطمئن می شدم که خانمش کاری ندارد یا مزاحم شام و نهارشان نیستیم و ...


:::

همه این مقدمه ها را گفتم تا قضیه همین چند روز قبل را تعریف کنم که داشتیم بچه ها را می بردیم شهربازی. زنگ زدم به جواد و گفتم می رویم فلان جا. شما هم می آیید؟ کمی بعد زنگ زد که مهمان داریم ولی می آییم. روی همان سابقه قبلی گفتم خانواده را اذیت نکن. اگر مهمان دارید نیایید. گفت نه! مادرم اینها هستند و هماهنگ کردیم. خلاصه آمدند.

بعد از ٥ دقیقه خانم ها گفتند که پس بچه ها پیش شما باشند و ما برویم دوری بزنیم که رفتند. محوطه بسته ای بود. بچه ها بازی می کردند و ما هم نشسته بودیم یک گوشه ای و حرفمان را می زدیم. وسط ها هم یک مسابقه دارت با هم دادیم که چسبید. برای جواد هم پشت هم اس ام اس میامد!

موقع برگشت فاطمه خانم می گفت با خانم آقا جواد قرار گذاشتیم ماهی یکبار بچه ها را بگذاریم پیش شما و برویم خرید! تصمیم گرفته به جای مقابله با عمق رفاقت شما از این ظرفیت استفاده کند! گفتم بیچاره جواد!


این طرح را هم ببینید:  اینجا


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

#حافظ

۱
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان