حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

مدافع حریم آبجی

/ بازدید : ۳۶۰

یا لطیف

از در خانه آمد تو و بعد از چند لحظه دوید طرف من که نشسته بودم کنار نفیسه خانم که زار زار داشت گریه می کرد. در حالی که تا جایی که می شد صدایش را کلفت کرده بود گفت: "چرا گریه خواهر من رو در میاری؟!" سرم پایین بود و داشتم سعی می کردم نفیسه را آرام کنم. درست متوجه نشدم چی گفت. آروم گفتم : "چی گفتی؟" و همزمان سرم را بلند کردم تا ببینم چه می گوید...

خنده ام بند نمی آمد وقتی قیافه اش را دیدم : دست هایش را زده بود به کمرش؛ شانه هایش را بالا انداخته بود و اخم آلود و درهم و با همان صدایی که تا جایی که می شد کلفت کرده بود داشت می گفت : "چرا گریه خواهر من رو در آوردی؟ چرا آبجی م رو اذیت می کنی؟"... در بین قیافه اخم آلود و چهره درهم رفته اش، از خنده من خنده اش هم گرفته بود و سعی می کرد نخندد تا از ابهتش کم نشود...

همانطور که می خندیدم گفتم : "اذیتش نکردم!" گفت : "پس چرا گریه اش رو در آوردی؟!". گفتم : " آخه آبجی ات لوسه! تا من از کنارش بلند می شم گریه می کنه. من که کاریش نداشتم..." همزمان لپش را گرفتم توی مشتم و محکم کشیدم و گفتم : "تو که انقدر به فکر آبجی هستی خودت پس چرا انقدر اذیتش می کنی؟" خنده کنان رفت آن طرف و گفت : "آخه دوست دارم..."


:::

خیلی خوشحال شدم از اینکه انقدر مواظب آبجی اش هست. چقدر خوبه که انقدر مواظب خواهرشه... چقدر خوبه... این محاجّه اش با من درباره چرایی گریه خواهرش خیلی چسبید بهم... امیدوارم همیشه همین قدر مراقبش باشد... مراقب هم باشند... پشت هم باشند و تکیه گاه و هم راز هم... چقدر فکر کردن به این آرزو شیرین و دلچسب است...

۱

مراسم شکرگزاری!

/ بازدید : ۵۳۱

یا من هو اضحک و ابکی

 

محمدحسین بعد از لیس زدن ته کاسه ماست دور از چشم من و مادرش:

خدایا ممنونم که به من "لیس" دادی که بتونم دور ظرف هام رو تمیز کنم :)

۴

ماجرای نیمروز

/ بازدید : ۴۴۴

هو اللطیف


پس مدتها سینما نرفتن، دیشب ماجرای نیمروز را دیدم. با یک بچه غرغرو در بغل (فیلم دیدن با دو بچه شیطان چیزی است شبیه به عملیات انتحاری!) و  ایستاده. مجموعا فیلم خوبی بود. نسبت به فیلم قبلی محمدحسین مهدویان که شاید صد پله بالاتر بود (اصلا ایستاده در غبار را دوست نداشتم. جز تکنیک جدید -که بهتر از آن را خودش در سریال "روزهای سرد زمستان" اجرا کرده بود- هیچ چیز جالبی برایم نداشت). اما این یکی خوش ساخت بود و قابل ارائه. به یکبار دیدنش که حتما می ارزد. بیشتر هم شاید. البته ایرادهای ساختاری و فرمیک اش کم نبودند به نظرم. مثلا دوربینش جالب نبود. بی معنا و سرگیجه آور. من دوست نداشتم لااقل. یا اشکالات روایی اش زیاد بود. اگرچه که تحقیقی نوشته شده بود. یا شخصیت پردازی. بزرگترین ضعفش (همچنان و به روال فیلم های ایرانی) همان فیلمنامه بود از دید من...

البته باید بقیه فیلم ها را هم ببینم اما تا آنجا که سواد من می رسد و با این شکل که من فیلم را دیدم بشود اظهار نظر کرد اگر بخواهم داوری های جشنواره فیلم فجر امسال را (با همین نگاه عوامانه و به عنوان یک مخاطب و نه بیشتر) به قضاوت بنشینم باید بگویم که جایزه طراحی لباس و صحنه را که حتما درست داده اند. من سایر فیلم ها را ندیده ام اما این فیلم در این موارد فوق العاده کار کرده بود. یک سر و گردن بالاتر از حمید نعمت الله در "وضعیت سفید" (اصلاح شد؛ ممنون از تذکر واصله). حمید نعمت الله در کنج خلوتی فضا سازی آن زمان را فراهم کرده بود و محمدحسین مهدویان، این فضاسازی را در وسط شهر انجام داده بود و به شکلی بسیار چشمگیر و مناسب.

 جایزه بهترین فیلم را هم می توانست بگیرد. سرجمعِ فیلم، سطح بالاتری از مجموع تک تک ارکانش داشت. یعنی که خوب جمع شده بود. دو نفر را هم از همین فیلم به عنوان کاندید نقش دوم مرد داشتیم که جایزه به هیچکدام نرسید و به نوید محمدزاده رسید. محمدزاده قاعدتا خیلی خوب بوده که جایزه را از دست این دو بازیگر در آورده است. باید منتظر ماند و آن فیلم را دید (که بعید است ببینم!).

اما راستش من تعجب کردم از کاندید شدن "مهرداد صدیقیان" برای بهترین بازیگر نقش اول مرد. می دانید؟ فیلم تقریبا اصلا بازیگر نقش اول مرد ندارد! این خودش یکی از ضعف های فیلم است. چیزی در حد همان نقش مکمل بازی کرده است. یک نقش مکمل نسبتا خوب و باکیفیت البته. چندان خوب بازی نکرده بود برای نقش اول. هیچ بروز بیرونی مناسبی از حالات یک آدم که دارد در درون خودش می جنگد و انتخاب می کند نمی بینیم. خنثی و کم اثر. یکی از باگ های فیلم به نظرم همین نقش اول کم مایه و درنیامده و ولو و رها در میان فیلم بود. اگرچه که منصفانه باید گفت که یک بخش مهمی از این ضعف برای فیلمنامه است و باز هم باید تاکید کرد که من فیلم های دیگر را ندیده ام و باید در مقایسه صحبت کرد اما بعید است انقدر بازی ها و ایفای نقش های نقشهای اول سایر فیلم ها بد بوده باشد که صدیقیان را کاندیدا کنند برای آن...

مجموعا من هم بهترین کارگردانی را به این فیلم نمی دهم (مگر اینکه واقعا هیچ فیلم قابل توجهی در این جشنواره نبوده باشد که بعید است) اما جایزه "بهترین فیلم" من هم (مثل جشنواره!) ممکن است به همین فیلم برسد!


:::

جای اینجور فیلم ها، یعنی فیلم هایی که برای ما نسل های بعد تر، فضای اول انقلاب را به این خوبی و با این فضا سازی خوب ترسیم کنند، خالی بود و هست هنوز. تاریخ این انقلاب خیلی قصه های درخشان تعریف نشده دارد. خیلی حرف های نزده دارد که باید بزند. خیلی حرف های شنیده نشده دارد. آنقدر فرازها و فرودهای پر حاشیه و چشم نواز و بصری دارد که سینماگران این مرز و بوم را (انقلابی و غیر انقلابی اش فرقی ندارد اگر کسی بخواهد "فیلم" خوب بسازد) در تمام دنیا چهره کند ... چرا فیلمی مثل "جدایی نادر از سیمین" (فروشنده را ندیده ام) که البته فیلم خوش ساخت اما سیاه و نچسبی بود، نمایشگر وضع سینمای ما باشد وقتی این همه قصه دیدنی و فوق العاده در متن این انقلاب می توان پیدا کرد؟

حیف که سواد سینمایی و قدرت به تصویر کشیدن سینماگران انقلابی و مهمتر از همه اینها توان قصه نوشتن سناریو نویس های خوب مان کم است.  چندتایی هم که هستند آنقدر زیر نگاه سیاست زده تنگ نظر ها و کوتاه بین ها مشت و مال دیده و ورز خورده اند که جای سالم توی روح و روانشان پیدا نمی شود... البته محمدحسین مهدویان استعداد بالایی از خودش نشان داده اما حالا حالاها باید کار کند تا بتواند جریان سازی کند گرچه که گامهایش را دارد خوب و بلند بر می دارد و امیدوارم که فیلمهای بهتر و بهتری از او ببینم.


۰

اوج غربت علیست این لحظات ...

/ بازدید : ۵۲۷

یا علی

 

ایام فاطمیه زیاد یاد حاج آقا مجتبی می افتم. اونجایی که با حال نزار و صدای خسته و بی حال در آخرین شب قدری که بودند فرمودند: "مرجعیت به کنار... تدریس به کنار... عرفان به کنار... امشب می خوام روضه بخونم...

.

.

.

.

.

در وسط کوچه تو را می زدند.... کاش به جای تو مرا می زدند..."

 

 :::

امشب تازه اول غریبی علی (ع) ه... این بیت حافظ  وصف حال امشب مولای ماست که:

آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند...

 

همین ساعت ها باید باشد که امیرالمومنین امانت را به صاحبش بازگرداند... لقد استرجعت الودیعه... امانت برگردانده شد...
 

۲

دغدغه های یک قلب کوچک...

/ بازدید : ۴۱۷

هو الباقی


١.

 بچه تر از حالا که بودم حس می کردم چهل سالگی ام را نمی بینم! ... چرا؟ راستش خودم هم نمی دانم! فقط یک حس مبهم اما قوی بود. از آن حس ها که برای آدم مهم اند. این روزها اما خیلی برایم مهم نیست. فرقی ندارد چندان. تنها دغدغه جدی و غیر شخصی این روزها، خانواده است. فاطمه ام (که اگر اینجا را می خواند نمیشد این چند جمله ساده را هم درباره مرگ نوشت. که غصه اش می گیرد اگر از مرگ حرف بزنم. که انگار اگر از مرگ حرف زدیم مرگمان زودتر می رسد... که اگر از مرگ بگویم یا وصیتی کنم می گوید "به من نگو! من زودتر از تو خواهم رفت... " و من حسابی ناراحت می شوم! من که دارم همین حرف ها را به او می گویم غصه ام می شود...) و بچه ها که برای آینده شان گاهی زیادی نگران ام... مخصوصا وقت هایی که ناهنجاری ای می بینم یا رفقا درباره مدرسه ها و مشکلاتشان حرف می زنند... انگار که "او" (جل و اعلا) نیست! انگار من قرار است چه کنم؟ من که نتوانسته ام حریف خودم بشوم. من که خودم اسیر تندباد های روزگار آرامتر خویش بوده ام. انگار من چه توانی دارم در برابر سیل بنیان کن این روزگار... انگار نه انگار که "انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا..."


٢.

 هنوز هم گاهی به این احساس فکر می کنم. به سراغم می آید و من با یک "مهم نیست زیاد..." دکش می کنم به دنیای خودش... آن روز بالاخره روزی خواهد رسید. و اگر من در مسیر رضایت حضرت حق باشم از آن لحظه چه باک؟ مشکل فقط انجاست که نمی دانی در آن مسیر هستی یا نه... نمی دانی آخر کار چه خواهد شد... کدام دغدغه کدام حس کدام عمل در برابر چشم هایت مجسم خواهد شد و کندن از این عالم را سخت خواهد کرد... می گفت آنقدر هنگام "رفتن"  سخت می گذرد که هیچکسی حاضر نیست دوباره برگردد و آن لحظه را دوباره تجربه کند... هیچکس الا شهدا...*


٣.

بچه تر از حالا که بودم حس می کردم چهل سالگی ام را نمی بینم! ... چرا؟ راستش خودم هم نمی دانم! فقط یک حس مبهم اما قوی بود. از آن حس ها که برای آدم مهم اند. احساسی که به جای آنکه از دنیا جدایم کند بیشتر هولم داد سمت زمین. سنگین ترم کرد و زمینی ترم. (البته تقصیر احساسم نبود! تقصیر خودم بود! انگار که وقت کم است و باید ته دیگ دنیا را در بیاوریم و بعد برویم تا یک وقت "ناکام" نمانیم! این است ایمان ما...).  و شاید همین احساس بود که سر آغازی شد بر یک مسیر اشتباه. گرچه خدا مهربانی کرد. به هر ضرب و زوری بود، با هر معجزه ای که بود، با همان لحن مهربان اما محکم و مردانه اش، با همان برنامه های دقیق اما لطیف و ظریف و زنانه اش (مرا می بخشی که اینگونه توصیفت می کنم؟ تشبیه هایم هم مانند خودم کودکند... کودکانه اند... بی معنی اند..) اشتباه بودنش را برایم نمایش داد ...


٤.

از یک دلِ گرفته، جز همین حرف های غصه دار چیزی بیرون نمی آید... از کوزه همان برون تراود که در اوست...


* (کنز العمال ج 4 ص 411 ش 1115 ) ما من اهل الجنه احد یسره ان یرجع الی الدنیا وله عشره امثالها الا الشهید فانه یود انه یرد الی الدنیا عشر مرات فیستشهد لما یری من الفضل
: از اهل بهشت کسی دوست ندارد به دنیا برگردد هر چند ده برابر دنیا را به او دهند! مگر شهیدان که علاقمندند حتی ده بار به دنیا برگردند و باز شهید شوند... چرا که مقام شهادت بالاتر است

۲

جای پای تنهایی

/ بازدید : ۴۲۲

هو السلام


١. سلام

٢. روزهای برفی واقعا اصلا به درد کار کردن نمی خورند! نمی شود همه اش دل آدم پیش برف ها باشد و دلش بخواهد برود گلوله برفی توی یقه رفقایش بیاندازد و بخواهد کار هم بکند... دلم می خواست با پسرم می رفتیم برف بازی. اشتیاق وصف ناپذیری در تجربه چیزهای جدید دارد...

٣.

ردپایی را

دنبال کردم در برف،

سقوط کرده بود

در عمق تنهایی...

سیدحسین دریانی


۱

خمینی؛ مردی که می توان برایش جان داد...

/ بازدید : ۳۴۶

هو الحق 

 

خنده هایت نوید آزادیست ، تک تکش را کتاب خواهم کرد
چشم هایت مرا سیاسی کرد ، با لبت انقلاب خواهم کرد

سرزمینم هزار و اندی سال ، زیر یوغ سیاه تنهاییست
شاه باید از این وطن برود ، خانه اش را خراب خواهم کرد

وقت آتش بس است با تقدیر ، باید این جنگ ها تمام شود
عکس تو قطع نامه ی صلح ست ، روی دیوار قاب خواهم کرد

کودتایی بزرگ در راهست ، یک تبانی علیه خوشبختی
با توکل به قلب تو آن را ، زود نقش بر آب خواهم کرد

کاش از یک لوازم التحریر ، چند ماژیک نقره ای بخری
آسمانم ستاره کم دارد ، سر ِ فرصت حساب خواهم کرد

تو سلحشور زندگی ِ منی ، ناجی ِ این تبار درمانده
فکر تنهایی ات نباش عزیز ، من تورا انتخاب خواهم کرد ...!

رهی کاوه

 

۰

عاقبت در دام می افتیم ما / دام ما ای کاش در کوی تو باد / تیر ما هم از کمانی می رسد / آن کمان ای کاش، ابروی تو باد...*

/ بازدید : ۵۲۶

هو حی الذی لایموت

 

علاقه قلبی خیلی زیادی به آقای هاشمی داشتم. خیلی زیاد. فوتشون عمیقا ناراحتم کرد. اما وقتی خبر درگذشتشون رو شنیدم این جمله بود که خیلی زیاد مشغولم کرد که "هر چه بود هر چه کرد هر چقدر معروف بود هر چقدر مهم و موثر بود رفت ... حالا عملش تمام شد و حسابش شروع شد ..."  به این فکر کردم که محل کارش کنار بیت بود و لابد پر از تجهیزات پزشکی، خانه اش جماران بود و کنار بیمارستان قلب، اما باید جایی دچار مشکل قلبی می شد که برود یک بیمارستان آموزشی و آن هم در ساعتی که خیلی از متخصصان نبودند... فکر کردم به این که تازه از خواب بیدار شده و تازه دارد می بیند عالم چه خبر است. به این فکر کردم که با عملش تنهاست. دوستی ها و دشمنی ها تمام شد و ماند خودش و عملش... به این فکر کردم که چقدر خسته بود... چقدر راه رفت چقدر از دوستان نادان و دشمنان باهوش ضربه دید و حالا چشم هایش را بست و رفت...  البته کار با مرگ تمام نمی شود. وقتی برای استراحت نیست...این تازه اغاز سیر جدیدی است که همه ما را به خود می خواند ... فرمود الرحیل وشیک ... کوچ نزدیک است ... برای همه مان ...

خدا رحمتش کند و با اولیا خود محشورش نماید... اتفاق جالبی است که فردا (20 دی) سالروز مرگ امیرکبیر است. جالب نیست؟

 

مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در اب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه ی انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره ی سرخ گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است...

 

+

لابد بعضی از افراد نادان و یا نا آگاه خوشحالند از این اتفاق. او که رفت و خودشماند و عملش و ما هستیم که باید مراقب باشیم که روزی با عملمان تنها خواهیم شد. خوشحالی از فوت یک مومن... اما با همین نگاه دنیایی هم به گمان من کشور ضربه خیلی بزرگی خورد اگر چه که کار در دست خداست و هیچ چیز از دایره قدرت و تدبیر او بیرون نیست و او بر کار خود مسلط و آگاه است ...

+

اینجا همچنان تعطیل است!

 

* شعر از مجتبی کاشانی

۴

موقت

/ بازدید : ۴۸۶

إِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهدینِ

 

وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَى أَلَّا أَکُونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیًّا ﴿۴۸﴾

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلًّا جَعَلْنَا نَبِیًّا ﴿۴۹﴾

وَ وَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا ﴿۵۰﴾

 

مدتی نخواهم نوشت اینجا (انگار که برای کسی مهم باشه مثلا :)))! ). نمی دونم چقدر. از یک هفته تا چند ماه ممکنه طول بکشه. اما وبلاگ های همسایه های عزیز رو می خونم اینجا هم که درش بازه...

التماس دعا...

+

توضیح آیات : برای نوشتن یا ننوشتنم  قرآن باز کردم (همینجوری و نه به نیت تفال که حرام باشه) این آیات اومد... قبلا هم چنین اتفاق های جالبی افتاده بود... نمی دونم خوبه این حرف ها یا فحش داده قرآن بهم (شایدم به برخی خواننده های اینجا؟!!) اما امیدوارم اتفاق های خوبی تو این مدت بیفته و بلکه ان شا الله بعد این مدت کمی بهتر شده باشم...

ترجمه آیات سوره مبارکه اسرا:

و از شما، و آنچه غیر خدا می‌خوانید، کناره‌گیری می‌کنم؛ و پروردگارم را می‌خوانم؛ و امیدوارم در خواندن پروردگارم بی‌پاسخ نمانم!»

هنگامی که از آنان و آنچه غیر خدا می‌پرستیدند کناره‌گیری کرد، ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم؛ و هر یک را پیامبری (بزرگ) قرار دادیم!

و از رحمت خود به آنان عطا کردیم؛ و برای آنها نام نیک و مقام برجسته‌ای (در میان همه امّتها) قرار دادیم!

 

 

دلمون زیاد گرفته این روزها... چرا؟ نمی دونم...

یا علی

۷

روزمرگی+ بعدا نوشت

/ بازدید : ۶۲۰

یا رب


چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم...

هفته هایی که نمی رسم برم کلاس حاج آقا یا تشکیل نمی شه (مثل همین هفته قبل) خیلی بی برکتند. سقوط کاملند. از نظر روحی و معنوی سقوط آزاد می کنم اصلا. مثل همین هفته قبل که نبود و الان احساس می کنم با مغز خوردم ته جهنم از بس که بی حوصله و خسته ام... اصلا این دل اون هفته درست کار نمی کنه... ای کاش این هفته باشه...


+

دیشب دلم حسابی هوای ماه رمضان کرده بود. این ابیات رو می خوندم با خودم و یاد شبهای ماه مبارک می کردم:


عزم آن دارم که امشب مست مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

وقت آن آمد که دستی بر زنم

چند خواهم بودن آخر پای‌بست

ساقیا در ده شرابی دلگشای

هین که دل برخاست غم در سر نشست...


اصلا انگار نمی شه غیر ماه رمضان انسان از میان این حجم روزمرگی و غفلت بلند بشه و بکنه. فکر کن شب های ماه مبارک بلند بشی و با خوندن این ابیات با خدا نجوا کنی...

 

پ.ن : این هفته هم کلاس نیست... بلکه برنامه شب شون برقرار باشه :(((

۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان