البته خدایی راست می گفت!
یا من هو اضحک و ابکی
در حالیکه روی راحتی، تکیه داده به متکا می گه: خدا زن هیِیییچ خونه ای رو مریض نکنه!
درحالیکه یه لحن بی تفاوت به صدام دادم می گم : چراااا دقیقا؟
با تعجب برمی گرده نگاهم می کنه و می گه : یعنی دوست داشتی مریض می شدم؟
درحالیکه به همون لحن بی تفاوت، کمی چاشنی مسخره رو اضافه می کنم می گم : آخه اعتماد به نفس شما زن ها من رو کشته!
درحالیکه لبخند پوزخند گونه ای اومده رو لبهاش هیچی نمی گه. اما من با یه لحن مسخره که ته خنده ای توش مخفی شده ادامه می دم : آخه شما که از صبح داری به استراحت مطلق می پردازی، می خوری و می خوابی (به خاطر مریضی البته) که نباید این حرف رو بزنی! حالا اگر من که دارم این همه ظرف های چرب و چیلی رو می شورم بگم یه چیزی! تو که نباید بگی! منم که نمی گم!!
در حالیکه دنبال یه چیزی ه که پرت کنه طرفم می گه : خیییییلی بی ادب و بی تربیت و مسخره و پرررررویی....:))