بزرگ شدن!
یا من هو اضحک و ابکی
کوچکتر که بود، وقتی می رفت جایی قایم می شد، تا صداش می کردی یا الکی سوال می کردی "کسی می داند محمدحسین کجا قایم شده؟" فوری می گفت "بابا! من اینجام! اینجا قایم شدم!!" حتی سرش را هم میاورد بیرون و بای بای هم می کرد برات و دوباره همون جا مثلا قایم می شد! هرچی هم که می گفتیم پسر گل! آدم وقتی قایم می شه که جاش رو به کسی نمی گه به خرجش نمی رفت که نمی رفت! هر دفعه همین بود.
::
حالا دیشب رفته بود قایم شده بود. هرچی صدایش کردم جواب نداد که نداد. داشتم می دیدمش، اما می خواستم ببینم جواب می دهد یا نه! بعد گفتم که "این محمدحسین، کوچولو که بود تا صداش می کردی فوری می گفت من اینجام! اما حالا دیگه بزرگ شده، جواب من رو نمی ده"! یهو دیدم از همون پشت، در حالیکه قایم شده بود گفت : "بابا! اون مال کوچولویی هام بود! الان دیگه بزرگ شدم بهتون نمی گم کجا قایم شدم!!"
::
داشتم به این فکر می کردم که ما هم همین طوری بزرگ شدیم. غافل از حقیقت، مهجور از معنا، مانده در ظاهر، گرفتار در توهم فهم ...