شیرین زبانی ها
یا من هو اضحک و ابکی
دیشب، حدود ساعت ١، بالاخره خواهرش خوابید. فاطمه جان ما هم مریض احوال بود کمی و خیلی خسته. من و ایشان هم شوخی مان گرفته بود هی شیطنت می کردیم. حسابی سر حال آمده بود و چیزی نمانده بود خواب از سرش بپرد. وقتی مادرش گفت "دیگه بسه همه بخوابند" هنوز دلش بازی می خواست. منم سریع گفتم شب بخیر و چشمهام را بستم و شروع کردم الکی خر و پف کردن! بنده خدا دلش هنوز بازی می خواست. ولی خوب دیر وقت بود. سرش را گذاشت روی بالش و شنیدم که یواش یواش زیر لب دارد می گوید "ای مامانِ کله پاچه!!".
فی الواقع فحشش "کله پاچه" است. یعنی خودم یادش دادم. بی ضرر است که هیچ خنده دار هم هست. البته گاهی چیزهای دیگر هم از این و آن و مخصوصا تلویزیون یاد می گیرد اما شکر خدا زیاد نیست زود هم فراموش می کند. اما این "کله پاچه" مانده است هنوز.
وقتی شنیدم دارد به مادرش می گوید "کله پاچه" با ناراحتی گفتم "هیچکس نباید به مامانش بگه کله پاچه! همه بخوابند!" و چشمهام را بستم. چند لحظه ساکت شد و بعد شنیدم که آروم آروم دارد برای خودش به ما می گوید "کله پاچه ها ، کله پاچه ها"!!