ویران شود این شهر که میخانه ندارد...
یا طبیب القلوب
"یه دوست" می گفت اینجا را کمی غبار گرفته است انگار! راست می گفت.راستش تقصیر خودم است. تقصیر دلم که غبار گرفته است و پر شده از گرد و خاک. سرریز غبارها و گرد و خاک هایش هم می پاشد توی این خانه. احساس سبکی ندارم. این ماه عزیز که حال خوش و دل آماده ای می خواهد، یا باید بیافریند دارد می گذرد و این دلی که بزرگترین سرمایه یک آدم است دارد جلوی چشمهای خودم پر پر می زند که بپرد و نمی تواند. یا نمی توانم بپرانمش. دل که غبار بگیرد نوشته ها هم حس و حال ندارد. کلمه ها هم نفس نمی کشند، جان ندارند، حوصله ندارند با مخاطب همراه شوند. حس و حال بیشتر نوشته های این وبلاگ خوب نیست. به دل خودم نمی نشیند. دلیلش هم همین غبار گرفتن این قلب محجوب و دل مغلوب است.
"مقصود اصلی از تمام دستورات شرع،متاثر شدن قلب است.یعنی مقصود از تمام این سیرها و عبادت ها،این است که قلب انسان تاثیر پذیرفته و دری از دل به سوی مولا باز شود تا بنده بتواند،مولایش را شهود کند.این اصل کار است.مقصد اعلی و ذی المقدمه تمام عبادات این است. اگر اعمال عبادی انسان هیچ اثری بر دل نگذارد،عبادات بی ثمر بوده و فرصت ها از دست رفته است..."
خدا رحمت کند حاج آقا مجتبی را. چه خوب فرموده اند...
+
گفت :"دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را /// دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا..." (حضرت حافظ جان)
پ. ن. : راستی یک زحمت! چنر وقتی هست یک شعر را جستجو می کنم که یکی دو بیتش را بیشتر پیدا نکرده ام. کسی هست که داشته باشد و لطف کند کاملش را برایم بگذارد. ممنون می شوم. دو تا از بیت هایش که بلدم این است:
پر از سکوتم و از هرچه گفتنی خالی
درخت بی ثمرم از شکفتنی خالی
کتاب درسی سال گذشته ام کامسال
برای رد شده از حرف گفتنی خالی