حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

بغض

/ بازدید : ۴۶۳

یا راد ما قد فات


دلتنگی یعنی وسط یک روز گرم و کاملا آفتابی تهران هوا رو ابری ببینی مدام...

+

شاید برای کسی مهم نباشه اما هنوز وقتی اون تصویر بی حجاب جلوی چشمم میاد بغضم می گیره...

۳

یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن

/ بازدید : ۴۰۶

بسم الله الرحمن الرحیم


أَوَلَا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِى کُلِّ عَامٍۢ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لَا یَتُوبُونَ وَلَا هُمْ یَذَّکَّرُونَ  (توبه / 126)

آیا آنها نمى بینند که در هر سال ، یک یا دو بار، مورد آزمایش قرار مى گیرند سپس از راه خلاف باز نمى ایستند و توبه نمى کنند و متذکر نمى شوند


ما که همیشه در حال امتحان شدنیم. اما این آیه می فرماید "یه بار یا دو بار در سال". چرا؟ چون اینجا داره درباره امتحان جامع صحبت میکنه. امتحان اصلی. امتحان های بزرگ و حسابی...

+

تو این ٥-٦ سال اخیر امتحان های اینجوری خدا از من "خیلی سخت" بوده... هر سال دشوار و دشوارتر... داغونم کرده... از دیروز هم که دوباره...

+

از دیروز بهترم اما حالم خوش نیست. دیشب خیلی گریه کردم... غصه زیادی تو دلم جا کرده... فاطمه ام هم داره اذیت میشه. مخصوصا که هنوز نگفتم بهش که چی شده...


خدایا پاکم کن و خاکم کن... (با عافیت...!)

۰

هنوز تنم داره می لرزه...

/ بازدید : ۴۷۸
انه هو یحی الموتی و  انه علی کل شیئ قدیر

یک مومن نماز شب خون بزرگ، حافظ کل قرآن، اهل مناجات، اهل سحر، اهل روضه و "عاشق سیدالشهدا"، طی دو سال تغییر تدریجی، حالا کامل چادرش رو که کنار کذاشته هیچ، کلا بی حجاب شده... عکس بی حجابش رو دیدم امروز...

راستش رو بگم انتظارش رو می کشیدم که بالاخره یه روزی این اتفاق بیفته. مسیر خطرناکی رو شروع کرده بود. اما گمان نمی کردم انقدر زود... یکی دو هفته پیش می خواستم درباره بی چادر شدن با حجاب ها (حجاب کامل) بنویسم که ننوشتم. اما یه هو... کاری از دستم هم بر نمی آد...
سه نفر بودن که با هم گردش می رفتن. عکس های سه نفره می گرفتن و به منم می رسید. دو تا چادری یکی بی حجاب. حالا تو این آحرین عکس دوتا بی حجاب و یکی حجاب کامل...
زیر عکس یکی با تعجب پرسیده "این فلانی ه؟" محکم جواب داده شده "بله"...

+

تو رو خدا، براش دعا کنید... برای برگشتنش. برای اصلاحش. تو رو خدا... چه با حجاب هستید چه بی حجاب... من نمی شناسمتون اما اگر آبرویی دارید برای خاطر این همسایه مجازی دعا کنید...
داغون شدم وقتی عکس رو دیدم...

برای عاقبت به خیری منم دعا کنید. دعا کنید خدا ببخشه و ببره... مفتکی هم ببخشه... با عافیت برای همه اطرافیانم... من طاقت ندارم...

دلم عجیب گرفته...
یا من بیده ملکوت کل شئی...
دعا گنید خدا برش گردونه به روح لطیف و زیبای قبلیش...
دلم عجیب گرفته...
بی قرارم حسابی...
۱۱

از مکالمه های من و پسرم

/ بازدید : ۳۷۳

یا محیی و یا ممیت


گفتم: چند سالته؟

گفت: دو سال!

گفتم بیست سال دیگه چند سالته؟

گفت: نمی دونم! شما بگین!

گفتم: بیست و دو سال

گفت: اما جای شما اون موقع خالیه ها...

گفتم: اممممم! مامان چطور؟

گفت: نه! جای مامان خالی نیست...

۶

ماه رو

/ بازدید : ۲۹۵

اللهم اهل الکبریا و العظمه


این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست

هرجا که تو رؤیت بشوی عید همان جاست...

یاسر قنبرلو

+

اللهم صل على محمد و آله و اجبر مصیبتنا بشهرنا و بارک لنا فی یوم عیدنا و فطرنا...*

خدایا! ما مصیبت زده تمام شدن ماه مهمانی ات هستیم.

ما از ماه تو خسته نشدیم. از روزه ها و گرسنگی ها، از تشنگی ها و کم خوابی ها به تنگ نیامدیم. ما ماه تو را دوست داشتیم. از پذیرایی ات از اینکه اجازه دادی یر سفره ات بنشینیم از این که ما را عزیز داشتی با دعوتت و گرامی داشتی با مهمانی ات، ممنونیم.

خیلی خوش گذشت. خیلی خیلی خوش گذشت. همه چیز عالی بود. اگر مهمانان خوبی نبودیم ما را ببخش. اگر تنبلی کردیم و بهره نبردیم ما را ببخش. اگر باز هم وقتمان به بازی و دنیا گذشت و از روی تو غافل بودیم ما را ببخش. اگر به صاحبخانه بی توجهی کردیم و مشغول آب و نان شدیم ما را ببخش. ما هنوز نمی دانیم. نادانیم. کوچکیم. مزه با تو بودن را نفهمیده ایم. تازه همین آخر ها کم کم می خواستیم با تو رفیق بشویم که ناگهان همه چیز تمام شد...


مصیبت ما را در جمع شدن سفره ات به لطف و مهربانی ات جبران کن و روز عید ما را برای مان مبارک بفرما...

* صحیفه سجادیه/ دعای وداع با ماه مبارک رمضان


+ بعد نوشت: ما رو از سر سفره خود بلند مکن. ما زحمتی برات نداریم...

۱

تمام شد...

/ بازدید : ۳۶۸

اللهم رب شهر رمضان


ماه خدا تمام شد...

دلمان تنگ می شود برای روزها و شب هایش...

برای لحظه لحظه هایش...

حالا دوباره،

باز هم روز از نو روزی از نو...

باز هم دوباره نمازهای لب طلایی آخر وقت...

باز هم فراموشی سحر...

باز هم فراموشی قرآن و مناجات...

+

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را...

۲

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم/ آنقدر به عمرم رمضان آمده رفته...

/ بازدید : ۴۴۸

اللهم رب شهر رمضان


در دعای وداع، حضرت سجاد خطاب به ماه مبارک رمضان می فرماید:

السلام علیک ما کان اطولک علی المجرمین و اهیبک فی صدور المومنین...

سلام بر تو ای ماه رمضان که برای مجرمین بسیار طولانی بودی و در قلب مومنین و اهل ایمان هیبت داشتی...


+ حضرت نمی فرمایند که برای مومن کوتاه بودی! می فرمایند "پر هیبت بودی". مومن می ترسد که این ماه (گرچه که سخت و پر زحمت بگذرد) تمام بشود و دستش خالی بماند...

 روزهای آخر است. خیلی هایمان خسته شدیم. خوب روزها طولانی اند. هوا خیلی گرم است. تشنگی زیاد می شود. اما باید در درون خودمان نگاهی بکنیم. خودمان را محکی بزنیم. ببینیم توی کدام دسته ایم. ببینیم مدام روزهای باقی مانده را می شمریم یا نگرانیم...؟

خدایا هیبت این ماه رو در دلهای ما بزرگ کن...


+ لَوْ یَعْلَمُ الْعَبْدُ مَا فِی رَمَضَانَ لَوَدَّ أَنْ یَکُونَ رَمَضَانُ السَّنَة

اگر بنده [خدا] مى‏ دانست که در ماه رمضان چیست [چه برکتى وجود دارد] دوست ‏داشت که تمام سال، رمضان باشد.




۱

دنیای بی علی...

/ بازدید : ۳۵۱

یا علی

مرغ از قفس پرید،

ندا داد جبرئیل:
زین پس،

 شما و ...

وحشت دنیای بی علی...


+ التماس دعا

۳

خیری ندیده ایم از این اختیارها...

/ بازدید : ۴۸۹

یا صاحب الزمان

برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها

یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها

از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها

دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها

شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها


علی اکبر لطیفیان
۰

داستانک-١

/ بازدید : ۴۸۵

یا نعم الکفیل


با تعجب خیره شد به او. درست نمی فهمید چه شنیده است. لبخندی زد و دستش را روی سر دخترک کشید. سه ساله یا چهار ساله بود. دخترک دوباره گفت "آقا! آقا! بابای من می شین؟"! لبخند ماسید رو لب های مرد. نمی دانست چه بگوید. اطراف را نگاه کرد تا شاید کسی کمکی کند. نگاه متعجب و تعجب آمیز چند مسافر دیگر هم برگشته بود به سمتشان. از قسمت زنانه خانومی چادری تند تند داشت می آمد توی قسمت مردانه. هول کرده بود و سرخ شده بود. دست بچه را گرفت و محکم به سمت خودش کشید. گفت "بیا بریم مامان". قبل از اینکه برود یک لحظه برگشت رو به مرد. مکثی کرد. می خواست چیزی بگوید اما تردید داشت انگار. آخر سر به تردیدش غلبه کرد. گفت "ببخشید آقا! پدرش شبیه شما بود یه مقدار. یه مدتیه دخترم همه اش بهانه اش رو می گیره. مدام دنبالش می گرده. ببخشید شما". سر برگرداند که برود. اما باز هم مکثی کرد. دوباره رو کرد به مرد. با چادرش گوشه چشمش را پاک کرد و در حالیکه صدایش کمی می ارزید ادامه داد: " آخه باباش سه ماه پیش توی سوریه شهید شده. دخترم دلتنگ باباشه... "


واقعی است این داستان...

۷
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان