سخت می گذره وقتی
یا وارث
هر کسی که از نزدیکان داره می ره کربلا ، به تو وصیت می کنه...
یا وارث
هر کسی که از نزدیکان داره می ره کربلا ، به تو وصیت می کنه...
یا حـ ـسـ ـیـ ـن
***
خیلی ها گفتند امسال. خیلی ها رفتند. از رفقا و برادرم و پدرم وخانواده همسرم و خیلی های دیگه... خیلی ها تشر رفتند که تنبلی نکن. خیلی ها وسایلم را قرض گرفتند که بروند اما من...
هیچکدام اندازه این دعوت حالی به حالی ام نکرد. هوایی شدم حسابی...اما نشد که بروم... نمی شود که بروم...
***
خوانندگان عزیز و محترم اینجا لابد توی ذهنشان خیلی تصورات ساخته اند از صاحب بی نشانش. شاید ناامید بشوند وقتی بخوانند امسال هیچ آرزوی کربلا رفتن نداشتم. اصلا آرزوی خاصی ندارم. هیچ دلم نمی خواست کربلا ببرندم. هیچِ هیچ که نه! این آخری ها که مستندهای اربعین را نگاه می کردم کمی دلم خواست. اما نسبت به منتظرهایی که این روزها بار و بنه را جمع کرده اند چیزی نبود. انگار که الک را آویخته باشم. اما اعتراف می کنم که لااقل یک آرزوی بزرگ دیگر هم دارم. آرزو دارم اینقدر غرور و تکبر نداشتم و آنقدر جرات و اعتماد به نفس داشتم که شب می رفتم توی یکی از این موکب ها و داد می زدم "کی پایش درد می کند تا برایش بمالم؟" و تا آخر برنامه اربعین توی موکب های مختلف پاهای زائران حضرت را می مالیدم و بعد زیارت نکرده برمی گشتم خانه...
***
حالا که نه خادم شده ام و نه توفیق همپا شدن با مهمانانت را داشته ام. فقط یک آرزو بود که قصه اش به درازا کشید. اصلا یکی بگوید فرض که همه این قصه ها واقعی بود! روی چه حسابی زیارت نکرده برگردی؟ نمی دانم! شاید خادم مهمانان تو بودن متوقعم کرده است که تو بیایی یک شب مرا به آغوشت میهمان کنی! مثل بچه هایی که خودشان را لوس می کنند شده ام...
***
هرکس می رود التماس دعا. هرکس هم که جامانده است مثل من، این را گوش بدهد تا حسرتش زیادتر بشود...