نهایت "کوچیکی"...
هو الکبیر المتعال
تازگی ها فهمیده ام که یک آدم "خیلی" می تواند نامرد باشد. اونقدر که تصورش هم دشوار باشد برای انسان...
تازگی ها فهمیده ام که "خیلی" درد دارد نامردی. اونقدر درد دارد که آدم را به راحتی نسبت به اطرافش "بی تفاوت" کند...
تازگی ها فهمیده ام "خیلی" ضعیفم. اونقدر که گاهی در برابر ضعیفترین حمله ها، کمترین دفاعی از من بر نمی آید الا اینکه اعتماد کنم به مشیت الهی...
تازگی ها فهمیده ام "خیلی کوچیکم". خیلی کوچیکتر از اونکه فکرش را می کردم. اونقدر کوچیک که هنوز بهد از سی و خورده ای سال "رفتار و حرف های آدم ها برایم مهم است". "ناراحتم می کند حرف ها و مشی ها...
حتی کوچیکترم از این. اونقدر که "از نامردی آدم ها ناراحت می شوم...!"
حتی کوچیکترم از این؛ اونقدر که دو سه روز حتی بیشتر از فهمیدن ابعاد جدیدی از نامردی آدم ها غصه می خورم. درگیر می شوم با خودم...
حتی کوچیکترم از این؛ اونقدر که گاهی نمی توانم ببخشم آدم ها را. اونقدر که تعجب کنم از اینکه "خدا چطور می تواند این همه با بنده هایش مهربان باشد. دوستشان داشته باشد. انقدر بی حساب و کتاب بدهد و عنایت کند..."
حتی کوچیکترم از این؛ اونقدر کوچیکم که نمی توانم ببینم خدا به "دیگری" چیزی داده است که به من نداده است...
حتی کوچیکتر؛ اونقدر که نمی توانم ببینم خداوند به دیگری چیزی داده است که "من هم دارم"! به من قبلتر داده است و بهره ام را برده ام. غصه ام می شود که رقیبی دارم!
حتی کوچیکتر؛ اونقدر کوچیکم که "نگرانم" خدای بزرگ "ممکن است چیزی را به دیگری بدهد که من ندارم یا حتی دارم!"
حتی کوچیکتر؛ سنگ می اندازم که به دیگری "خیری نرسد"! هیچ کاری که ازم بر نیاید باز "ته قلبم" خدا خدا می کنم که نشود! از اینکه مانع سر راه دیگری می افتد "خوش خوشانم" می شود...
حتی کوچیکترم از این حرف ها؛ اونقدر که از مخالفت "مستدل (و نه لزوما صحیح)" رفیقی با نظرات و حرف هایم "ناراحت" می شوم. از اینکه دیگرران فکر کنند رفیقم بهتر می فهمد...
حتی کوچیکتر؛ اگر به اندازه کافی از من تعریف و تشکر نشود غصه دارم می کند. حتی به خاطر کارهای نکرده و زحمت نکشیده و خوبی نداشته "توقع تشکر و تعریف دارم" و الا غم میاید توی دلم که مثلا مرا نمی بینند...
حتی کوچیکترم ؛ آنقدر که لطف های دیگران را با کج فهمی درک نمی کنم. "نامردی" و "کم گذاشتن" تلقی می کنم...
حتی کوچیکترم از این حرف ها... خیلی کوچیکم... تازگی ها فهمیده ام "خیلی کوچیکم"...
+
فرمود: «قدر الرجل علی قدر همته». استادی که توی لغت عربی خوب کار کرده اند می گفت "همت از ریشه "همم" است که معنای اصلی اش همّ و غم و غصه است" یعنی به من بگو چه چیزی ناراحتت می کند بگو دلمشغولی ات چیست تا بگویم اندازه ات چقدر است...
بعدا دیدم که راغب هم در مفردات الفاظ قرآن " همت" را ترجمه کرده است "غم و غصه ای که آدم را ذوب کند"...