حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

پایان باز

/ بازدید : ۵۷

یا لطیف

 

1. امروز پستی قدیمی را می دیدم که فکر کنم برای سال 95 بود. پایینش، دو، سه کامنت از دوستی مجازی بود که مدت ها از او بی خبر بودم. لینک صفحه اش را کلیک کردم و صفحه اش را دیدم. آخرین پست هایش برای سال 96 بود. درباره سرطان که متاستاز کرده بود (اصطلاحا) و دوباره برگشته بود و عود کرده بود...

نمی دانم امروز کجاست و چه می کند... اما ای کاش هرجا هست سالم و سرزنده باشد...

 

از بدی های وبلاگ و فضای مجازی اینقدر شخصی، یکی هم این است که عاقبت رفاقت ها و آدم های مجازی، معلوم نیست... یکی یکهو غیبش می زند و انگار نه انگار که روزی روزگاری مخاطبینی داشته و با آنها همکلام بوده است. که همسفر زندگی او بودند، همراه فکر ها و احساس های او بوده اند، هم مسیر زندگی مجازی او و هم صحبت و سنگ صبور غم ها و غصه های او یا شاد به شادی های او بودند... حتی بعضی ها گریسته اند پا به پای بعضی کلمات او ...

بدترینش اما این است که خدای نکرده کسی از این دنیا رفته باشد (به هر دلیلی) و ما (و دیگرانی شاید برای ما)، مدام منتظر حرف های تازه ای هستیم که هیچ وقت از راه نخواهد رسید... هیچکس هم نیست که حداقل اعلامیه فوت را بگذارد روی صفحه او... بس که شخصی است... بسترهای دیگر انقدر شخصی نیست. بعد رفتن یکی، شاید به صفحه اش دسترسی داشته باشند و بتوانند خبری بدهند... اما اینجا نه! اینجا همه چیز پایان بازی دارد...

 

2. البته در دنیای غیر مجازی هم همین است. آدم هایی که پرونده های بازی دارند در زندگی های مان. اما در این فضای مثلا غیر مجازی، اثری هست، ردی هست، دستنوشته ای، عکسی، جایی، چیزی... اما در این دنیای صفر و یک...

 

+

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل
خوب است

مثل همین باران بی‌سوال
که هی می‌بارد

که هی اتفاقاً آرام و شمرده شمرده
می‌بارد...

 

سیدعلی صالحی

۱

منتظر باشید! ما هم مثل شما به انتظار خواهیم بود!

/ بازدید : ۱۳۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کنار عکس کسی که داشت قهقه می زد نوشته بود : " وقتی می ری جهنم و می بینی که معلم دینی ات هم اونجاست...!". راستش اولش خیلی خندیدم به این تصویر و این نوشته، اما امشب که نمی دانم به چه مناسبت دوباره به یادش افتادم، خنده ام نگرفت، بغض کردم... با خودم فکر کردم که چقدر آدم هست که دلشون می خواد ضایع شدن من و توی دلبسته به راه اسلام و ایمان (و به خیال اونها موهوم باف) رو ببینند... دلشون می خواد ببینند که اگر جهنمی هم هست (به اعتقاد خودشون)، ما هم هستیم و لااقل اونها دنیا رو داشتند و ما هم دنیا رو باختیم و هم آخرت رو...

 

*****

خدایا! خیلی ها منتظر ضایع شدن ما هستند... امیرمومنان توی دعای کمیل از همین درد چقدر سوخته اند... از درد اینکه ما در کنار اونهایی قرار بگیریم که پشیزی برای خدا و اسلام ارزشی قایل نبودند... اوجایی که می فرمایند: وَ لِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَ أَبْکِی‏ لِأَلِیمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ‏ فَلَئِنْ صَیَّرْتَنِی لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِکَ وَ جَمَعْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلاَئِکَ وَ فَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ...

 

*****

از امیرالمومنین نقل است که می فرمایند: من ابتاع آخرته بدنیاه ربحهما و من باع آخرته بدنیاه خسرهما. کسی که آخرت رو به دنیا می فروشد هر دو را باخته و کسی که دنیا را به آخرت می فروشد هر دو را برده. (غررالحکم و درر الکلم)

 

۰

عذر تقصیر

/ بازدید : ۲۳۷

یا خیر من اعتذر الیه المسیئون

 

خدایا! کارهای زشت خیلی زیادی از ما دیدی، اما آقای من! ما دشمنت نیستیم... ما فقط ضعیفیم... ما فقط حریف خودمون نمی شیم... ما فقط بی عرضه ایم... مل فقط خیلی ضعیفیم... همین.

۴

عکس های شاد؛ قلب های افسرده + توضیح

/ بازدید : ۲۲۷

یا خیر منزولٍ به *

 

خبر را که خواندم، بغض کردم. اصل فوتش انقدر غصه دارم نکرد که خبر گزارش پزشکی قانونی. با صد قرص... ای کاش دروغ بود این خبر خودکشی... تصور می کنم که دانه دانه قرص ها را خورده است... در حالی که تکیه داده است به مبل... قبلش هم که نشسته است برای دخترکش گندم، نامه نوشته است...

اما آن چیزی که برای من خیلی تکان دهنده بود، حجم افسردگی و پژمردگی کسی بود که در برابر دوربین (حتی در آخرین فیلمی که از خودش در فضای مجازی گذاشته بود برای تبریک عید نوروز) آنقدر سرزنده و شاداب، برنامه اجرا می کرد... در عکس ها هم نه! در فیلم ها! یعنی ما انسانها گاهی چنان بازی ای می کنیم که خودمان را هم گول می زند... چه برسد به دیگران. واقعا «خودت باش» توصیه مزخرفی است...

 

(دوست مجازی گرامی و محترمی خبر تکذیبیه پزشکی قانونی را برایم ارسال کردند. ان شا الله که خودکشی نکرده باشند. انسانی که به خودکشی می رسد (معمولا) از چند مرحله حساس و مهم قلبی و روحی عبور کرده است. گرچه در اصل آنچه می خواستم بگویم فرقی نمی کند. این مطلب که ایشان به دلیل افسردگی قرص مصرف می کردند قطعی است. البته چرایی افسردگی خود تحلیل جداگانه ای می طلبد. خاصه درباره این مرحوم. که موضوع بحث این نوشته نیست. اگر از آنها که به دنبال بهانه برای تکرار حرف های کم مایه شان هستند بگذریم، تحلیل و فهم مساله آنقدرها هم ساده نیست. راحت ترین کار محکوم کردن مردمی است که ماجراهای منتشر شده از ایشان را دستمایه قضاوت کردند و دادن شعار بی معنا و هدفمند «قضاوت فقط کار خداست»! البته این که افسردگی هم مال این ماجرا باشد خودش محل سوال است (که نیست). اما درس مهمی که می توان گرفت این است که بعضی مسیرهای اشتباه، راه بازگشت ندارد... یا بگوییم خیلی با سختی و دشواری می توان از آن مسیر بازگشت. البته الخیر کله بیده جل جلاله و این حرف ها صرفا بر اساس نگاه و دست کوتاه "منطق" است (تازه اگر منطقی باشد!). بگذریم...)

 

در گلوی من
ابر کوچکی است
میشود مرا بغل کنی؟
قول میدهم
گریه
کم کند...

مژگان عباسلو

 

* بخشی است از نماز میت... "ای بهترین میزبان" ... می خواهم وصیت کنم روی سنگ قبرم بنویسند...

** درباره مرحوم آزاده نامداری است این پست، برای آنها که هنوز متوجه نشده اند... 

***  ایام را و سال نو را تبریک می گویم. ان شا الله سالی پر از خیر و برکت و رشد روحی و معنوی الهی باشه برامون.

**** " الهــی قـد افـنیـت عـمری فی شـرة السهـو عـنـک و ابـلیـت شــبابـی فی سکرة التـبــاعـد مـنک" ... جوانی ام سپری شد... می دانی؟ حالا بهتر می دانم که "در مستی دوری از تو گذشتن" یعنی چه...

***** این تصویر قدیمی

۱

قیاس مع الفارق

/ بازدید : ۲۱۲

یا من لیس کمثله شیء

 

یکی از اتفاقات رایج در جامعه روشنفکری دینی ما و مردم متأثر از اون فضا هم اینه:

گاهی بعضی از ما، چون جایگاه، رفعت، نقش و مأموریت ها و دغدغه های انبیاء و اولیاء خداوند متعال (و حتی علما) رو درک نمی کنیم، اونها رو انقدر پایین میاریم تا هم قد خودمون بشند و رفتارها و کارها و تاکتیک هاشون رو بفهمیم! به جای این که خودمون رو بالا بکشیم ...

 

این اشعار مولانا جالبند که:

 

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر

 

این یکی شیر است اندر بادیه

 آن یکی شیر است اندر بادیه

 

این یکی شیری است کآدم می خورد

و آن یکی شیری است کآدم می خورد

 

پ.ن 1: دو بیت آخر منسوبند به مولانا. نمی دانم که واقعا برای مولانا هستند یا نه. اگر هم برای او نیستند برای توضیح نکته بالا مناسبند.

پ.ن 2: بادیه در دو معنای پیاله و بیابان استفاده شده. یعنی یکی شیریست در بیابان و دیگری شیریست در پیاله. بیت سوم هم یعنی یکی شیری است که آدمی را می خورد دیگری شیری است که آدمی آن را می خورد. 

 

۰

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است...*

/ بازدید : ۲۶۰

هو الشهید

 

1.

نوشته بود: «در این روزهایی که بازار "مردن" انقدر داغ ه [و ترس از مرگ حتی]، چقدر زیباست انسان با "شهادت" از این دنیا بره...»

#شهید_محسن_فخری_زاده

 

2. 

"شهادت"، یه جورایی "روغن ریخته رو نذر امامزاده" کردن ه ! ما که قرار ه بمیریم، خدا هم فرموده زمانش معلوم ه. وقتی زمانش برسه هر جایی باشیم، تو هر حالی که باشیم، می ریم. یکی کرونا می گیره، یکی تصادف می کنه، یکی تو حادثه آتشسوزی فوت میکنه، یکی سکته میکنه... یکی اما سعادتمندانه با شهادت از این دنیا می ره. امشب فرزندان و خانواده شهید فخریزاده عزادار پدرشون می بودند! صنعت هسته ای و موشکی کشور داغدار از دست دادن دانشمند بزرگی از مجاهدان این مرز و بوم بود. حتی اگر محسن فخری زاده شهید نمیشد! اما الان اونها غمی همراه با افتخار رو تجربه می کنند. وظیفه ای رو بر دوش خودشون حس می کنند، و ما هم...او که رفت. اما برماست که لحظه مردن خود رو از الان درست بسازیم...

 

3.

"ارزشمند بودن" تو دنیایی که تقریبا هر چیزی فاقد ارزش تلقی می شه، و ارزشزدایی از هر چیزی که روزگاری ارزشمند تلقی میشده، ارزش شده، چقدر غبطه برانگیزه...

 

4.

و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍ ینقلبون... به زودی خواهند دانست...

 

* سید شهیدان اهل قلم؛ شهید سیدمرتضی آوینی

۲

دلسوخته

/ بازدید : ۲۳۱

هو اللطیف

 

کیسه کشمش رو می گذارم روی میز. می گویم چای ات را با کشمش بخور، از کربلا اومده.

میگه: از کربلا خریدی؟ سوغاتی مثلاً؟

می گم: نه! با خودم برده بودم اما نخورده برگردوندم.

می ره توی خودش. آهی می کشه. از ته قلب ش. دود سینه اش اتاق رو پر می کنه. چایی اش رو دست می گیره و یک مشت کشمش بر می داره...

می پرسم: چی شدی یهو؟

میگه: این کشمش ها لیاقت داشتند کربلا برند اما من ... نه...

 

حاضرم کربلایی که رفتم رو با این آه ش عوض کنم. نه فقط همین کربلا رو که همه کربلا هایی که رفتم رو با این سوزش با این سینه سوخته اش عوض کنم. دوست دارم بهش بگم بیا عوض کنیم. کربلای من مال تو... کربلا های من مال تو... این آه ت این سوز از عمق جان برآمده ات مال من... نمی گم اما. لبخندی می زنم. تلخ. می گم: ناراحت نباش. ان شا الله تو هم میری به زودی.. مطمئنم...

 

(این خاطره برای سفر اربعین سال قبل است)

 

پ.ن:  اونقدر حرف نگفته هست تو دلم... مخصوصا امشب... بر خلاف روزهای زیادی که فکر می کنم حرفی ندارم برای گفتن... امشب حرف دارم اما زبانی برای گفتن ندارم... می دانی؟

۰

جامانده

/ بازدید : ۲۳۹

با حـ ـسـ یـ ـن

 

شد مانع نشستنم بر خاک راه خویش

خاکم به سر که قدر غباری نداشتم...

 

وحشی بافقی

 

درست که دولت مانع شد. درست که بیماری کرونا باعث این تصمیم شد. درست که من حضور در راه پیمایی اربعین رو به خاطر این تصمیم جایز نمی دونستم اصلا و اگر هم فرصتی پیش میامد برای رفتن، مکی رفتم و اگر هم کسی رفت کارش رو شرعا حرام می دونستم و التماس دعایی نداشتم بهش بگمو نرفتن رو تکلیف می دونستم، اما در اصل اصل اصلش این بیماری و این همه گیری ویروس و این تصمیمات و این محروم شدم ها، ناشی از عمل و گناهان خود ماست. این بیماری بلاست. دستورالعمل ها و رعایت بهداشت و ... به جای خودش، اما "استغفار" هم خیلی لازمه. همهمون باید طلب بخشش کنیم از خداوند متعال. 

 

پ.ن. 1: خیلی دلم می خواست با این بیت طرحی اربعینی بزنم. اما حوصله نکردم. شاید بعدتر شد. تا خدا چی بخواد.

پ.ن. 2: در نسخه ای که من دارم و در اینترنت مصرع اول به این صورت ذکر شده: "شد مانع نشستنم از خاک راه خویش". یعنی مانع از نشستنم شد. اما در ذهن من "بر" ملموستر، زیباتر و حتی شاید درست تر میاد. برای همین اینطور نوشتم اما جایی ندیدم.

 

۰

الولد سر ابیه *

/ بازدید : ۲۷۴

یا لطیف

 

 

الف. سالها پیش، وقتی آقا محمدحسین خیلی کوچک بود، اینجا نوشتم که گه گاه می رود پشت پرده پنهان می شود. یک وقت هایی دلش تنهایی می خواهد انگار. یک وقت هایی با هیچکسش میل سخن نیست. تنها میرود یک گوشه ای با خودش خلوت می کند. درست مثل بابایی اش.

 

ب. آخر شب ها قبل از خواب برنامه داریم. گاهی فوتبال خانوادگی، گاهی والیبال خانوادگی، گاهی پازل، گاهی بازی های دیگر، گاهی کتاب، گاهی آب بازی در حمام و ... آقا محمدحسین هم عاشق این بازی هاست. به حال و حوصله و خستگی و دیر وقت بودن و ... هم کاری ندارد. با اصرار این دور همی های آخر شب را دنبال می کند و گاهی که امکانش نیست با گریه و دعوا می رود توی رختخواب.

 

ج. آمده بودم توی اتاق و منتظر بچه ها داشتم توی وبلاگستان می چرخیدم. در واقع وبلاگ یکی از آنهایی را می خواندم که قبل تر پیگیر می خواندم و بعدتر به خاطر مطلب های طولانی اش فرصت نمی کردم دنبال کنم. عادت دارم مطالب را از عقب تر بخوانم که عقب رفتنم رسید به سال 97 و چند روز است دارم می خوانم اما تمام نمی شود. البته وقت هم داشتم. خانه بودم برای قرنطینه و وقت آزاد زیاد داشتم. امشب قرار بود کتاب بخوانیم. معمولا دو سه تا کتاب برای هر کدامشان. اما دیدم صدای چک و چانه زدن شان می آید. آقا محمدحسین و نفیسه خانم دویدند توی اتاق. با گریه و ناراحت. گفتم چی شد؟ آقا محمدحسین گفت: "بابا داره بارون میاد". گوش تیز کردم دیدم واقعا صدای شر شر باران است که می کوبد روی شیروانی. گفتم: "خوب؟" گفت: "خوب شما مگه نمی دونید من بارون خیلی دوست دارم؟ به مامان می گم بریم بیرون زیر بارون اما می گه نه!" راستش منم عاشق بارانم. عاشق راه رفتن زیر نم نم باران پاییزی. گفتم : "فاطمه خانم! بیا بریم بیرون کمی قدم برنیم". خسته بودند و کلافه از چک و چانه بچه ها. اما رفتیم. شالاپ و شلوپ راه انداخته بودند دو تایی. می پریدند توی چاله های آب و نیمه شبی برای خودشان کیف می کردند... واقعا که دنیای شیرینی است دنیای کودکی...

 

د. می خواستم از اربعین بنویسم. اما باشد برای فردا یا روزهای بعد. لذت قدم زدن زیر باران آن هم پاییزی اش، آن هم نیمه شب، آن هم خانوادگی، تجربه فوق العاده دل انگیزی است...

 

هـ . باران بیاید و من یاد وبلاگم نکنم؟ حاشا...

باران برای من همیشه یادآور این شعر غمناک میلاد عرفان پور است:

اما دریغا تو

هرگز

از این وحی تر و تازه

این قطره قطره آیه و الهام

چیزی نفهمیدی!

چتر تو شاعر شد

تو پوسیدی...

 

* lمعنا: فرزند (پسر)، راز پدر خویش است (البته معانی زیادی برای سر گفته شده که قابل توجه است)/ مولانا در مثنوی معنوی این جمله را به نبی اکرم منتسب نموده است اما در منابع روایی در دسترس امروز ما چنین روایتی وجود ندارد.

 

۱

روضه

/ بازدید : ۲۵۹

یا حـ سـ ـیـ ـن

 

می‌ رفت که با آب حیات آمده باشد
می ‌خواست به احیای فرات آمده باشد

 

احساس من این است که با پر شدن مشک
از خیمه خروش صلوات آمده باشد

 

بشتاب ! که در مشک تو این سهم امام است
بشتاب ! اگر فصل زکات آمده باشد …

 

برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد
می ‌خواست به رمی جمرات آمده باشد …

 

جایی ننوشته‌ ست که در علقمه … زهرا …
اما نکند آن لحظات آمده باشد

 

نقل است که توفان شد و پیداست که باید
چه بر سر کشتی نجات آمده باشد
 

:::

 

طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه
شاید عمو از راه فرات آمده باشد …

 

حسن بیاتانی

 

۰
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان