حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

دلتنگی های یک بابای غمگین

/ بازدید : ۳۵۶

یا سامع النجوی


تا همین الان که چشم هایش را بالاخره روی هم گذاشت دخترم را بغلم گرفته بودم و برایش قرآن و آواز می خواندم و او هم بر خلاف این روزها که بی قرار بود با دقت گوش می داد به صدای بابایی اش...

تا همین الان که چشم هایش را روی هم گذاشت چشم دوخته بودم به چشم هایش به صورت معصومش و فکر میکردم به 30 سالگی اش. به این که این روح لطیف تا آن روز چه روزهایی را دیده است. فکر می کردم وقتی عاشق بشود من می فهمم؟ به من می گوید؟ تحملش را دارم؟ فکر می کردم به شعر هایی که خواهد خواند برایم و شعر هایی که خواهد سرود برایش. فکر می کردم به این که اگر به مادرش رفته باشد غصه خورش ملس است. فکر می کردم به وقتی که اشک هایش توی رختخواب میان بالش می ریزد. فکر می کردم به دفترچه خاطراتش یا وبلاگی که یواشکی عاشقانه هایش را تویش می نویسد...

فکر می کردم و اشک حلقه زده بود توی چشم هایم. فکر می کردم و یکی از غمگین ترین آوازهای عمرم را برایش خواندم. آنقدر خواندم تا خوابید...


+

راستی امروز یکماهه شد و کو تا 30 سالگی...

+

هنوز دلتنگم... خیلی زیاد... دعا...

۷
صحبتِ جانانه
۰۳ بهمن ۱۰:۴۶
سلامت باشه ان شاءالله
آقای پدرید، خیلی دعاش کنید، اون به دعای امروز شما فردا خیلی نیاز داره.و دعای شما آینده ش رو بیمه می کنه. تورو خدا خیلیییییی دخترتون رو دعا کنید. بعدها اگر عاشق شد یا رازی نگفتنی داشت شک نکنید اولین نفری که دوست داره بهش بگه خود شمایید؛ اگر... اگر نگذاشته باشید بینتون دیوار ایجاد بشه...
پاسخ :

سلامت باشید ان شا الله.

دعاش می کنم. سعی می کنم رفیق باشه باهام. اما همیشه مسائل قابل پیش بینی نیست. من از آینده می ترسم. مگه این همه پدر خوب که با جون و دل بچه هاشون رو بزرگ کردند دوست داشتند بدبختی دخترشون رو ببینند؟ اونها هم فکر می کردند رفیق دخترشون خواهند بود... اختلاف ارزش ها من رو خیلی می ترسونه. اختلاف سلیقه ها مهم نیست اما اختلاف ارزش ها... می ترسم خدا با این مساله بخواد امتحانم کنه...

تربیت یک انسان کار سختیه. خیلی سخت. مخصوصا وقتی خودت آدم نشدی...

الـ ه ـام .ع
۰۳ بهمن ۱۲:۱۳
خدا حفظش کند :)
پاسخ :
ممنون :) خدا شما رو هم حفظ کنه برای پدر و مادرتون...
نبات ...
۰۳ بهمن ۱۶:۱۸
منم امروز دلم خاست پدرم بیاد وبلاگمو بخونه
بیاد بخونه تا بلد بشه دخترشو....
خدا حافظش کن و پدر خوبشه براش نگه داره:)
دعا....
پاسخ :

آدرس وبلاگ رو بهشون بدید... بعد بیاین تعریف کنید چه حسی داشتید اون موقع. پدرتون چه جوری برخورد کردند…

+

خدا شما رو هم حفظ کنه و برای پدر و مادرتون نگه داره. باقیات الصالحاتشون باشین ان شا الله…

محتاجیم به دعا

صحبتِ جانانه
۰۳ بهمن ۱۷:۴۰
یه دوست خوبی می گفت هم زمان با بچه ت بزرگ شو...
هم زمان با بچه تون بزرگ شید اگر فکر می کنید برای بزرگتر شدن جا هست...
خدا بهتون توفیق بده به خوبی تربیتش کنید
پاسخ :
دوستتون حرف "چند لایه و عمیقی" زده... شاید خودش هم نفهمیده چقدر جالب گفته!!

ممنون از دعا
سیده زهرا میم
۰۳ بهمن ۲۲:۵۲
الان من یه سوال برام پیش اومد ، چرا یههویی یاد عاشقیش افتادید ؟ (:
پاسخ :
فقط یاد عاشقیش نیفتادم کلا زندگی اش رو مرور کردم. زندگی خودم رو هم...
+
در ضمن گمان می کنم همه دختر ها عشق رو تجربه می کنند چون لطافت بیشتری دارند...
+
داشتم آواز غمگین و عاشقانه براش می خوندم...
+
عشق واقعی یه دختر نجیب نهایت شرم و حیا و پنهانکاری رو با خودش داره. اگر یه پدر محرم عشق دخترش باشه خیلی پدر خوبی بوده...
+
عاشقی همراه با عفت و حیا شیرین و غم انگیزه... بهترین و سخت ترین لحظه ها رو درست می کنه برای یه آدم...
+
عشق یک دختر عفیف و نجیب می تونه تو فرهنگ جامعه ما "یکی از سختترین امتحان های خداوند باشه". من به عنوان پدر چه کمکی می تونم به دخترم بکنم؟ چه برخوردی باید بکنم که بدونه درکش میکنم؟ اگر راه رو اشتباه رفت چه جوری بگم که حس نکنه مجبور به انتخابه؟ ...
+
و چند دلیل مهم دیگه...
سیده زهرا میم
۰۴ بهمن ۲۳:۰۹
عاشق که شد دخترتون ، بیاید من براتون کلاس های خصوصی و فشرده بذارم ((: 
پاسخ :

ان شا الله :))

پرواز ...
۲۰ بهمن ۱۲:۰۱
خیلی تلاش کردم برای این پست نظر بذارم
ولی نمیتونم!!!! 

.............
..........
.......
.....
....
..
پاسخ :

:| چرا؟! چطور؟!


+

واژه ای در قفس است...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان