حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

تبدیل یک تهدید به فرصت

/ بازدید : ۵۲۱

یا رفیق


چهارده پانزده سال است رفیقیم. یکی از بهترین رفیق های من است با اینکه از برخی جهات خیلی با هم فرق داریم. مثلا روحیه هایمان صد و هشتاد درجه فرق می کند. او تعارفی و مبادی آداب است و من راحت! مثلا تا تعارفش نکنند میوه نمی خورد تازه اگر هم تعارف کنند ممکن است نخورد و من اگر کمی با میزبان آشنایی داشته باشم خودم می روم سر وقت یخچال! کم با کسی شوخی می کند و اگر هم بخواهد شوخی کند قبلش اعلام می کند و معذرت می خواهد و بعدش هم معذرت خواهی می کند و من همه اش مشغول شوخی و دست انداختن و اذیت کردن ام. بسیار محجوب و با جنبه است و هر آدمی دستش می اندازد و اذیتش می کند و او فقط می خندد و چیزی نمی گوید و من...! البته اخمالو و عبوس نیست. خیلی هم خنده رو و بشاش است.

از نظر سیاسی هم دو قطب مختلفیم. اصلا رفاقتمان با همین بحث های سیاسی جدی شد و ماندگار. توی بحث هم هر فحش سیاسی به هم می دهیم. داد و بیداد هم می کنیم. یادم هست یکبار در کوران انتخابات ٨٨ (قبل از انتخابات)، با یکی دیگر از رفقای جان رفته بودیم کوه و موقع برگشت نشستیم توی پارک جمشیدیه و دو سه ساعت داد و بیداد کردیم سر هم! البته آقا جواد ما محجوب است و کمتر داد و بیداد می کند. هر کسی رد می شد با تعجب نگاه می کرد.

او اهل نماز اول وقت و من رها از هفت دولت! هر وقت شد. او ساده بود و ما هفت خط...

من اهل شعر و ادبیاتم و او فقط مطالعات جدی! انگار بویی از احساسات نبرده است! شعر حافظ را برایش بخوانی نهایتا به مسخره یک به به مختصری بگوید و سری تکان بدهد و من ممکن است از درون به وجد بیایم. البته آدم بی احساسی نیست اما خوب "یخ" است. بروز بیرونی بسیار کمی دارد. دوزش هم بالا نیست البته. قبل از ازدواج که کاملا روحیه مردسالاری داشت هر چند بعد از ازدواج معلوم شد همه اش لاف تو خالی است (هر کسی لاف بزند همینطوری است. به تجربه دریافته ام این را). البته مردانه برخورد می کرد اما چه مردانه ای؟ نگویم بهتر است. صد بار به او گفته ام که آبروی هرچی مرد را برده ای! به شوخی البته...

او بیشتر عاقل است تا عاشق و من بیشتر دلی ام. گرچه او بیشتر با دلش تصمیم می گیرد و من دو دو تا چهارتا می کنم! ظاهرا کمی پارادوکسیال شد. نه؟


وقتی ازدواج کرد، اوایل همه چیز خوب بود. اما بعد از مدتی، همسرش حساس شد. حق هم داشت بنده خدا. وقتی توی جلسه بود و پاسخ تلفن همسرش را نمی داد، پاسخ تلفن مرا -شده در یکی دو جمله- می داد. وقتی حال و حوصله نداشت با همسرش بیرون برود... به نوعی فکر می کرد من هوویش هستم! شکایت او را به فاطمه ما هم کرده بود... به طعنه گاهی. من هم برای اینکه احساسش اصلاح شود کمی فاصله گرفتم. ماهی یکبار یا دو ماهی یکبار تماسی داشتیم یا دیداری. تماس هم می گرفتم مطمئن می شدم که خانمش کاری ندارد یا مزاحم شام و نهارشان نیستیم و ...


:::

همه این مقدمه ها را گفتم تا قضیه همین چند روز قبل را تعریف کنم که داشتیم بچه ها را می بردیم شهربازی. زنگ زدم به جواد و گفتم می رویم فلان جا. شما هم می آیید؟ کمی بعد زنگ زد که مهمان داریم ولی می آییم. روی همان سابقه قبلی گفتم خانواده را اذیت نکن. اگر مهمان دارید نیایید. گفت نه! مادرم اینها هستند و هماهنگ کردیم. خلاصه آمدند.

بعد از ٥ دقیقه خانم ها گفتند که پس بچه ها پیش شما باشند و ما برویم دوری بزنیم که رفتند. محوطه بسته ای بود. بچه ها بازی می کردند و ما هم نشسته بودیم یک گوشه ای و حرفمان را می زدیم. وسط ها هم یک مسابقه دارت با هم دادیم که چسبید. برای جواد هم پشت هم اس ام اس میامد!

موقع برگشت فاطمه خانم می گفت با خانم آقا جواد قرار گذاشتیم ماهی یکبار بچه ها را بگذاریم پیش شما و برویم خرید! تصمیم گرفته به جای مقابله با عمق رفاقت شما از این ظرفیت استفاده کند! گفتم بیچاره جواد!


این طرح را هم ببینید:  اینجا


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

#حافظ

۱
پلڪــــ شیشـہ اے
۱۶ اسفند ۲۳:۰۶
هر دو طرح جالب بودند، اما انگار صمیمیت طرح دوم بیشتر است. میبخشید بابت طرح نظر نخواسته بودید، اما بنده نظرم را گفتم.

+ چه همسر زیرک و با سیاستی.
پاسخ :

سلام. خیلی ممنونم  که نظرتون رو گفتید. خیلی هم خوب.

 

:) قبلترش باید خود رو کنترل می کرد تا این رفاقت رو "تهدید" نبینه. چون واقعا تهدید نبود و صرفا تصور او بود. من این رو بیش از اینکه سیاست ببینم "آمادگی درونی" می بینم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان