حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

حسرت

/ بازدید : ۳۳۴

یا من لا هو الا هو

ما خداى تبارک و تعالى را شکر مى کنیم که با این همه مشکلاتى که براى جمهورى اسلامى پیش آوردند و پیش خواهند آورد، جز ذات مقدس او پناهى نداریم. هر چه هست از اوست و هر چه خواهد شد هم از اوست و ما جز یک خدمتگزارى که باز هم توفیقش از اوست، چیزى نیستیم. باید همه ما توجه داشته باشیم به اینکه ما خودمان چیزى نیستیم، هر چه هست اوست. اگر عنایات او نبود ما هیچ بودیم؛ چنانچه از ازل هم هیچ بودیم و بعدها هم از حیث حیثیت خودمان هیچیم. منتها ما هیچها اشتباه داریم؛ خیال مى کنیم ما هم یک چیزى هستیم و این یک حجابى است بین ما که امیدوارم خداى تبارک و تعالى این حجاب را بردارد و ما بفهمیم کى هستیم؛ «اللَّهُمَّ ارِنِى الأشْیاءَ کَما هى».

 

بیانات امام خمینی در جمع اعضاى هیأت دولت در آستانه هفته دولت و پس از کشتار مکه- سال 66

:::

 فقط یکبار از نزدیک حضرت امام را دیدم که آن هم حسرتی است بر دلم... کوچک بودم که پدرم می خواست برود دیدن امام. هنوز عبور از کوچه های جماران یادم هست. آن موقع خیلی دور و پیچ در پیچ در نظرم آمد. بعدها زیاد رفتم آنجا. پیچیده نیست! صاف است تقریبا. اما آن زمان تا از جنوب شهر برویم آن بالا لابد خسته ام کرده بود. رفتیم محضرش. مثل همه توی حسینیه جماران. آن زمان خیلی عظمت داشت در چشمم. شاید بزرگی و ابهت امام باعثش بود. نمی دانم... بعدتر ها کوچک بود و ساده. هیچوقت به آن ابهت نبود. گاهی آنقدر با تعجب اطراف را نگاه می کنم که ببینم چرا انقدر عظیم و با ابهت دیدمش آن بار؟ و چیزی پیدا نمی کنم... یادم هست امام حرف نزدند. چند دقیقه نشستند و مردم شعار دادند و امام بلند شدند که بروند. شاید پنج دقیقه بودند شاید هم ده دقیقه... در همان یکی دو صف اول بودیم. بابا گفت "می خواهی بلندت کنم که امام دست امام را ببوسی؟ " با سر گفتم بله. بلندم کرد. فقط باید دست بالا می بردم تا میله ها را بگیرم و بالا بروم... نگاهم به چهره اش بود. این لحظات هنوز مقابل چشم هام هست ، مثل یک فیلم گاهی مرور می شوند... ناگهان ترسیدم ... دلهره افتاد به جانم... یکهو دستم را کشیدم ... نرفتم ... بابا فکر می کرد دستم نمی رسد... نمی دانست که ...حسرتش همیشه توی دلم هست ... همیشه ... 

الفرص تمر مر السحاب... دیگر نشد که ببینمشان ... تا مصلا...

 

:::

لحظه و حس این دست کشیدن را بارها مرور کرده ام توی خیالم... چه سوال ها ... چه فکر ها ... چه تصورهایی که از دل این چند لحظه بر دل و ذهنم جاری نشده است... گاهی بعد از مرور این فیلم از خودم می پرسم آیا عاقبت بخیر خواهم شد...؟

 

:::

همان یکبار دیدن او، هیچ نداشته باشد لااقل این فایده را داشته است که میان اینهمه ایراداتی توی این مدت در جمهوری اسلامی دیده ایم و گاهی سخت برآشفته ایم همچنان جمال چهره او حجت موجه ماست... همچنان ایستاده ایم به فضل و عنایت الهی...

۲
خانم الفــــ
۱۵ خرداد ۰۵:۱۶
گاهی حسرت خوردن,رشد بیشتری داره.
پاسخ :

گاهی بله ... اما خیلی وقت ها هم نه! گاهی حسرت هیچ حاصلی نداره. غیر از این هست؟

صحبتِ جانانه
۱۶ خرداد ۱۵:۳۴
چندسال بعد از رحلتشون به دنیاداومدم اما عشقشون هست...
پاسخ :

هر عشقی نه اما بعضی عشق ها آدم سازند. اون عشق هایی که الهی باشند و برای حق باشند. عشقتون مستدام ان شا الله... روح این مرد بزرگ از جسمش آزادتر و تواناتر برای کمک به شما

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان