درباره مشغولیت های این ایام
هو الشافی
از شب های سرد عراق، به یادگار یک سرفه معمولی و بی خطر آورده بودم که هنوز هست. اما بعد از دو هفته تازه دارد می اندازدم. دو روزی هست که خیلی خوب نیستم. اصرار می کنند که دکتر بروم که حال و حوصله اش نیست. فاطمه ام هم دارد کم کم مریض می شود. فشار کار بچه ها و تلاش های بی وقفه اش برای تربیت شان حسابی انرژی اش را تحلیل برده است. آقا محمد حسین هم که بی وقفه مراقبت می خواهد. وقت یادگیری و لجبازی و الگوبرداری اش است. اعتماد به نفس زیادی بالا و بدقلقی های گاه و بی گاهش هم توجه خاص می طلبد. از آن طرف باید حسابی دقت کنیم که نسبت به خواهرش حسادت نکند. یعنی شرایطی برایش ایجاد نشود که احساس بی توجهی کند. پروژه از پوشک گرفتنش را هم کلید زدیم که...
نفیسه خانم هم که "حسابی" شیطنت می کند. اصلا یک وضع غیر قابل توصیفی. از در و دیوار بالا می رود. تازه هنوز درست و حسابی راه نمی رود. همان چهار دست و پا. یک لحظه غافل شوی از پله ها رفته است بالا! مثلا وقتی از بغل کردن ش خسته می شوم و می خواه بگذارم ش زمین، در همان فاصله ایستاده تا نشستنم یک چیزی را نشان می کند که مبادا وقتش تلف شود! به محض زمین گذاشتن مسیر و هدفش مشخص است و حرکت می کند! شب ها هم خیلی بد می خوابد. نمی دانیم چرا. دکترها هم چیزی تشخیص ندادند. تقریبا شب ها را تقسیم کرده ایم...
هر دوی مان خیلی خسته ایم. فاطمه جان بیشتر البته. احتیاج به یک تنفس داریم...
+
غر غر نمی کنم. فقط خبری بودند! الحمدلله شاکریم. گاهی سخت می گذرد اما دست خدا را می توان دید توی لحظه های زندگی مان. الحمدلله...
+
نفیسه خانم کم کم دارد به حرف می افتد. چیزی بین بابا و مامان را می گوید و یک کلمه نامفهوم دیگر که من حدس می زدم چیست ولی برای اینکه مورد تمسخر قرار نگیرم به کسی نمی گفتم! اما دیروز فاطمه جان می گفت یکی دو نفر دیگر هم تشخیص داده اند. مخصوصا که گاهی دستش را هم می گذارد روی گوشش و می گوید... "الله اکبر". در واقع ادای برادرش را در می آورد.
خدا را صدهزار مرتبه شکر که محمدحسین خیلی مراقب آبجی اش هست. کمک زیادی هم می کند. ان شا الله خداوند کمک کند که در این دنیایی که ما و خیلی از خوب ها را بلعیده است حاصل خوبی بدهد زندگی مان. میوه های شجره طیبه باشند به لطف و عنایتش...
همه سختی های بالا با خوشی ها و زیبایی ها و شیرینی های بزرگ شدن این دوتا و خودمان قابل قیاس نیست. خنده های از ته دلشان خستگی را از تن آدم فراری می دهد. مخصوصا که خنده های فوق العاده زیبایی هم دارند... خدا را شکر...