جای من پشت در میخانه باشد بهتر است...
هو اللطیف
موقع خداحافظی گفتم: "سفارش من را به عمویت می کنی؟"
گفت: "تو زائری من سفارشت را بکنم؟"
گفتم: "تو فرزند سیدالشهدایی. صاحبخانه من یکبار شرمنده فرزندان حسین شد. مطمئنم حرف فرزندان آقایش را زمین نمی گذارد..."
و فاطمه ام لبخندی زد...
:::
در این سفر، مهمان "باب الحسین" بودم. نه به خاطر حاجتی و نه به امید اجابتی. که "خواجه خود روش بنده پروری داند...". فقط محض "باب الحسین" بودن ش. که فرمود "و اتوا البیوت من ابوابها". صاحبخانه هم کم نگذاشت. مثل همیشه این سالها، لطف ها کرد و مهربانی ها نمود... که "لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم..."
اولین بار که بر او وارد شدم سلام که دادم اولش جوابی نیامد. اربعین بود و ما کمترین زایر او. اما بعدش تا عرض کردم "آقا ما سفارش شده فرزندان حسینیم؛ جواب ما را نمی دهی؟" این قلب را باید می دیدی که با همه گرانی چه سخت به تب و تاب افتاده بود و گویی که "فانبجست منه اثنتا عشره عینا..."