حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

دکتر رضا (ع)

/ بازدید : ۵۱۵

یا طبیبنا

 

کنار پنجره فولاد یک مرد میان سال، قد بلند، چهارشانه، با چهره ای آفتاب سوخته و شکسته با بغضی که توی چشمهایش بود توجهم را جلب کرد. به خاطر چیزی که توی دستش گرفته بود. آرام آرام آدم ها را رد می کرد تا برسید کنار پنجره فولاد. رفت سینه اش را چسباند به آن و عکس ام آر آی ش را هم جوری بالای سرش گرفت که امام رضا قشنگ و واضح بتواند ببیند. بعید نیست دفترچه بیمه اش را هم روی اولین صفحه ای که بشود نسخه نوشت باز کرده باشد و گذاشته باشد توی جیبش...!

 

 

آنقدر محو این صحنه شدم که یادم رفت امام رضا را به اخلاص و اطمینان و احساس حضور این مرد قسم بدهم که به قلب مریض من هم نگاهی کند...

۵
محمد آذرکار
۰۲ مهر ۰۴:۵۰
چه عاشقانی داره مولا...

ممنون از پست زیباتون.
پاسخ :

سلام. خوش اومدید به اینجا :)

 

ناقابل...

ناشناس
۰۲ مهر ۰۹:۰۸
چه حس نابی.خوش به سعادت دلش.
پاسخ :
واقعا... :)
الـ ه ـام 8 عـظـیـمـی
۰۲ مهر ۲۱:۱۷
............
پاسخ :
:)
پرواز ...
۰۴ مهر ۲۰:۲۹
این جور آدم ها که دفترچه بیمه ندارند ؛
بیمه ابوالفضل اند ...
طبیب شان هم حضرت رضا ... یا هر کس ِ دیگری از این خاندان ...


پاسخ :

این احساس حضور بعضی از این از نگاه نااهل امثال من عامی ها، حقیقتا حسرت برانگیزه...  بله حق با شماست...

یه دوست ...
۲۴ مهر ۱۳:۴۶
تا بحال اینطور صدا نزده بودم رضای دلم رو ... دکتر رضا :)
چقدر به نگاه شفابخش و مهربونش میاد این اسم :))

خیلی خوب بود..ممنون
پاسخ :
نگاه خیلی مهربون و خیلی شفابخش...  جوری که آدم نه که خجالت بکشه بلکه گاهی یادش می ره که چه دردی داشت... اما آقا که یادش نمی ره!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان