شیرین زبانی ها-٣
یا من هو اضحک و ابکی
رفته بودیم دکتر و محمدحسین مانده بود خانه پدربزرگ و مادربزرگش. وقتی برگشتیم حاج آقا می گفت "داشتم گوشت چرخ می کردم که دیدم محمدحسین چهاپایه معروفش را دست گرفته و دارد می آید! داد زدم سرش که اصلا نباید نزدیک بیاید و خطرناک است و ... . بچه بغض کنان رفت نشست یک گوشه ای. بعد دیدم دارد زیر لبی می گوید خوب بچه ها هم باید کار یاد بگیرند دیگه! خنده ام گرفت. رفتم بغلش کردم آوردم کنار خودم گوشت چرخ کردیم تا کار یاد بگیرد!"
نفیسه خانم هم سه چهار روزی هست که چند قدمی چهاردست و پا راه می رود! باید خودمان را آماده کنیم برای یک جنگ تمام عیار. این برود وسایل و اسباب بازی های برادرش را بهم بریزد و او هم مدام جیغ بنفش بکشد!!
میلاد امام رئوف بر همه ما مبارک ان شا الله...
دلمان گرفته است روز عیدی...