خوشبختی یعنی جای انگشت خدا روی صورتت باشه...
هو اللطیف
چند روز پیش مادرش می گفت ولی من ندیده بودم. دیروز اما وقتی لبهایش برای بابایی ش به خنده باز شد، دیدم یک چاله کوچک، درست می افتد روی پایین گونه راستش. درست مثل خواهرکم... نفیسه خانم را می گویم...
+
ای خنده ات تجلی غم بی امان بخند
آری بخند یکسره با این و آن بخند
تا بغض خوب گیر کند در گلوی من
با من سکوت کرده و با دیگران بخند
چون قرص ماه در شب تاریک و بی قرار
گیسو به هم بریز و سپید آن میان بخند
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اند
آتش به پا کن ای رُخت آتشفشان، بخند
چون بادبادکی که نخش دست کودکی است
بازی بده مرا و خود از آسمان بخند
وقتی تمام اهل زمین عاشقت شدند
ابلیس وار رو به خدای جهان بخند...
مجید ترکابادی
بیت آخرش فقط قشنگه! ان شا الله هیچکداممان ابلیس وار نباشیم...