حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

داستانک-١

/ بازدید : ۴۶۶

یا نعم الکفیل


با تعجب خیره شد به او. درست نمی فهمید چه شنیده است. لبخندی زد و دستش را روی سر دخترک کشید. سه ساله یا چهار ساله بود. دخترک دوباره گفت "آقا! آقا! بابای من می شین؟"! لبخند ماسید رو لب های مرد. نمی دانست چه بگوید. اطراف را نگاه کرد تا شاید کسی کمکی کند. نگاه متعجب و تعجب آمیز چند مسافر دیگر هم برگشته بود به سمتشان. از قسمت زنانه خانومی چادری تند تند داشت می آمد توی قسمت مردانه. هول کرده بود و سرخ شده بود. دست بچه را گرفت و محکم به سمت خودش کشید. گفت "بیا بریم مامان". قبل از اینکه برود یک لحظه برگشت رو به مرد. مکثی کرد. می خواست چیزی بگوید اما تردید داشت انگار. آخر سر به تردیدش غلبه کرد. گفت "ببخشید آقا! پدرش شبیه شما بود یه مقدار. یه مدتیه دخترم همه اش بهانه اش رو می گیره. مدام دنبالش می گرده. ببخشید شما". سر برگرداند که برود. اما باز هم مکثی کرد. دوباره رو کرد به مرد. با چادرش گوشه چشمش را پاک کرد و در حالیکه صدایش کمی می ارزید ادامه داد: " آخه باباش سه ماه پیش توی سوریه شهید شده. دخترم دلتنگ باباشه... "


واقعی است این داستان...

۷
پلڪــــ شیشـہ اے
۲۴ خرداد ۱۸:۳۲
دل می خواهد خواندن این سطور.
پاسخ :
واقعا :(
آرزوهای نجیب (:
۲۴ خرداد ۱۹:۲۳
):
پاسخ :

:(


+به لحاظ فنی خوب بود داستانش؟

آرزوهای نجیب (:
۲۵ خرداد ۰۹:۵۹
به لحاظ فنی؟
ههههمم: الکی مثلا ادای آدمای کارشناس رو در میارم((:

می دونید یکی از فرق های اساسی داستان نویس های مرد و زن دقیقا چیه؟ ( بخشی از موضوع پایان نامه من همین موضوع هست) اینکه مردها خیلی کلی به موضوع داستانشون می پردازند و زن ها خیلی توی توصیف فضا جزیی نگر هستند، شما توی این داستان انگار دارید از بالا به این اتفاقات نگاه می کنید درحالیکه شما جزیی از  این اتفاق بودید پس می تونستید فضا سازی بهتری کنید، مثلا اگر توی مترو بودید می تونستید، مترو رو توصیف کنید، شما چه مدلی نشستید؟ توی اون لحظه که دختره به سمتتون اومد داشتید به چی فکر می کردید حتی؟ یا مثلا می تونستید این مدلی بگید که مترو خیلی شلوغ بود دختر بچه مجبور شده کلی از بین جمعیت رد بشه تا برسه به شما،چون شما احیانا شبیه پدرشون بودید نه مثلا آقای کناریتون. دوم اینکه شما پدر یه دختر هستید پس بهتر می تونستید با یه دختر بچه احساس نشون بدید، یعنی وقتی شنیدید که این دختر بچه، پدر نداره، مدل نوشتن احساستون باید بیشتر می بود. شما بخشی از داستانتون رو می تونید از آدمای بیرون وام بگیرید ولی برای فضاسازی و شخصیت پردازیش خیلی جاها باید از قوه تخیلتون استفاده کنید. و در آخر اینکه کلمه هایی که استفاده کردید، مدل بکار بردنشون، روح نداره. کلمه ها یا مدل نوشتنی که شما استفاده کردید مثل این هست که قراره برای کسی مقاله جامعه شناسی بنویسید در حالیکه برای داستان، باید از کلمه های مهربونتری استفاده کنید، منظورم اینه که کلمه ها رو باید اونقدر باهاش ور برید که احساس داشته باشند. (نمی دونم منظورم رو تونستم برسونم یا نه )

پ ن: من قبلا یه داستان نوشته بودم، اسمش این بود: می شود یک بابا برای من بخرید! تقریبا یک چیزی بود شبیه به این داستان شما. اصلا دیروز که پست رو خوندم یاد اون داستان خودم افتادم (:
پاسخ :

ممنون از مطالبتون. سعی می کنم که اگر داستانی نوشتم بیشتر رعایت کنم. مخصوصا درباره روح کلمات و مدل استفاده از اونها. اما دو تا نکته بگم:

یکی اینکه مطلب از زبان به اصطلاح شما اهل فن دانای کل نوشته شده و اول شخص نیست. (برای خودم هم اتفاق نیفتاده). دوم هم اینکه مگه تو داستانهایی که در فرم مینی مال نوشته میشه انقدر فرصت هست که بخوای از ابتدا شخصیت پردازی کنی و بعد فضاسازی کنی و بعد احساسات رو منتقل کنی... اونقدر که من می دونم تو این فرم نوشتار بیشتر این مطالب به ذهن و تخیل مخاطب واگذار میشه و عمدتا خطوط اصلی مطرح میشه. درست فهمیدم؟ دارم درست می گم؟ البته من در حد کلیات هم وارد نیستم.

بازم ممنون. ندیدم اون داستان رو. ان شا الله فرصت کنم پیداش می کنم و می خونم. اگرم تونستید لینکش رو بذارید.

آرزوهای نجیب (:
۲۶ خرداد ۲۳:۳۶
درسته راوی سوم شخص هست، ولی خب این دلیل نمیشه که مثلا حس ماجرا، توی قصه نباشه.  (توی کامنت قبلی هم گفتم شما یه بخش از ماجرا رو از آدمای دور و برتون وام می گیرید بقیه اش تخیل شما رو می طلبه ) البته من خودم همیشه با قصه های سوم شخص مشکل داشتم( البته شاید این نظر من درست نباشه) ولی وقتی راوی سوم شخص میشه انگار داستان روح نداره، اصلا قصه پردازی با دانای کل فک کنم سخت ترین نوع داستان نویسی باشه. پیشنهاد میدم همین قصه رو بدون تغییری فقط فعل هاش رو اول شخص کنید، بعد خودتون بخونیدش تا فرق این دو تا رو با یه تغییر فعل ساده ببینید.ولی با همۀ این تفاسیر بازم می شد قصه رو یکجوری بیان کرد که حسش بیشتر می شد. دربارۀ مینمال نوشتن هم واقعا شما می تونستید با اضافه کردن سه چهار توصیف سیر داستان نوشتن رو تغییر بدید. ( با اینکار قصه همون مینیمال بود ولی خب خیلی بهتر می شد) درباره فرم مینیمال نوشتن هم من زیاد نمی دونم، من بیشتر داستان کوتاه نوشتم. تنها داستان مینیمالی که نوشتم یه داستان ده کلمه ایی بود که راستشو بخواید نمی دونم اسمش رو میشه گذاشت داستان مینیمال یا نه(:

پ ن : حالا اگر شد، من این داستان رو یه بار بازنویسی می کنم و براتون می فرستم تا منظور حرف هام رو بهتر برسونم(:

پ ن۲: داستانی که من نوشتم رو توی وبم نذاشتم، حالا می گردم اگر پیداش کردم، براتون می فرستمش(:
پاسخ :
ولی من شخصا ترجیحم قصه های سوم شخصه چون حس رو راحتر منتقل می کنند. اگرچه قصه های اول شخص خوبی هم داریم و این مطلب خیلی به نوع داستان مرتبطه. من تا به حال خیلی کم قصه اول شخص خوندم که نویسنده موفق از آب در آئرده باشه. این حرف در دفاع از این مطلب نیست ها. من که نویسنده نیستم. بعید نیست اگر اول شخص بود بهتر در میومد.

داستان ده کلمه ای که قطعا مینی مال هست. اما اصل بحث اینه که تو داستان مینی مال اساسا فرصتی برای فضاسازی و شخصیت پردازی هست؟
مثلا نگاه کنید:

اخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ... ناگهان در زدند!

این داستان همه چیز را به خواننده واگذاشته. ولی یک قصه است. یک قصه فوق العاده واقعا

+ممنون میشم.
منور الفکر
۲۷ خرداد ۰۱:۰۲
گاهی بمیریم اگر چه میشود؟!
پاسخ :
سلام. خیلی خوش آمدید به اینجا :)

هیچی! اون وقته که می شه گفت کمی شاید آدم شدیم...
آرزوهای نجیب (:
۰۲ تیر ۰۱:۵۹
درباره این سوالتون  اما اصل بحث اینه که تو داستان مینی مال اساسا فرصتی برای فضاسازی و شخصیت پردازی هست؟

جایی می خوندم که می گفت داستان مینیمال صرفا به تعداد کلمه نیست، و مثلا داستان پیرمرد و دریا رو هم جز داستان های مینیمال آورده و راستش رو بخواید همین باعث شد و احساس شد ، که یکم بیشتر درباره این موضوع مطالعه کنم و بعد جوابتون رو بدم.
با تشکر از صبر و شکیبایی شما (:
پاسخ :

عجیبه این مطلبی که خوندید!

ممنون از مطالعات شما :)

+

باعث نشه پایان نامه تون رو ننویسید بندازید گردن ما؟! :)) اصلا نمی خواد آقا :))

آرزوهای نجیب (:
۰۴ تیر ۱۳:۱۹
بسم الله
اینم خلاصه مطالعات ما (:
۱: جمال میر صادقی می گه: داستانک همه ی عناصر داستان کوتاه را در خود جمع دارد جزآنکه این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است. »
غالبا داستانک لطیفه ی گسترش یافته و استادانه ساخته شده ای است که پایانی تکان دهنده و غافلگیر کننده داشته باشد: پس نکته اول این هست شما توی داستان بالایی که ذکر کردید می تونستید فضا سازی و شخصیت پردازی کنید ولی این فضاسازی و شخصیت پردازی باید مختصر می بود.
۲ :به دلیل حجم کوتاه داستانک ها (۵۰۰ تا ۱۵۰۰ کلمه )  ، که البته جزء مهم ترین ویژگی های داستانک ها می باشد، زمان و مکان رویدادها بسیار محدود است. بیشتر داستانهای مینی مالیستی در زمانی کمتر از یک روز، چند ساعت و گاهی چند لحظه رخ می دهند. محدوده ی مکانی هم به ندرت تغییر می کند. بنابراین یک برشی کوتاه از زندگی برای روایت انتخاب می شود.
اینا تقریبا چکیده از تعریف داستانک هست، بخش های دیگه ای هم داره ولی خب بنظرم برای گرفتن جواب پرسشمون کافی بود ولی اگر دوست داشتید بیشتر بخونید به اینجا یه سر بزنید
http://cafe-dastan.ir/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%8A-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A-%D9%85%D8%A7%D9%84%D9%8A%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%B9%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8A-%D8%A2%D9%86/

::: درباره پیرمرد و دریا هم که خونده بودم، من اینو توی یه وبلاگ خوندم و هر چی هم می گردم پیداش نمی کنم که یه بار دیگه برم بخونمش ببینیم از روی چه استدلالی اینو گفته بود. حالا اگر به نتیجه ای خاصی رسیدم گزارش لحطه به لحظه میدم بهتون :D

پاسخ :

راستش چندان نمی پذیرم حرف آقای میرصادقی رو (یا برداشت شما از مطالب ایشون رو). در همون مثالی که زدم در کامنت بالا، اصلا اجزا اصلی داستان کلاسیک وجود نداره و نیست (در عین حال هست و در ذهن مخاطب شکل می گیرد نه در میان کلمات داستان) درحالیکه داستان برنده جوایزی هم شده گویا.

در واقع به گمان من داستان مینی مال به تخیل و مشهورات ذهنی افراد تکیه می کنه. تصویر رو نمی سازه بلکه جهت می ده تا ذهن مخاطب خودش اونجور که دوست داره بسازه. این مثال رو لطفا ببینید: این تصویر یکی از به زعم من بهترین توصیفات در خصوص مینی مالیسم رو ارائه می کنه. دقت کنید که خطوط در ذهن شما ساخته میشه و  در تصویر وجود نداره. هر دو رو خواهید شناخت بدون اینکه حرفی زده بشه (درخشانه واقعا):

http://bayanbox.ir/info/8934281848771840803/chaplin-listleist

+

تو مقاله جالبی که ضمیمه کرده بودید این نکته بود: "توصیف ها فوق العاده موجز و در حد حداقل نیاز است..." این واقعا درسته. داستان خیلی کوتاه واقعی "حرف اضافه نمی زنه". مثل بعضی قصه های پلنگ صورتی. مستقیم میره سروقت اصل داستان. یا اون شخصیته که خالقش مدام با مداد شرایطی رو براش خلق می کنه...



ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان