حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

الولد سر ابیه *

/ بازدید : ۲۲۲

یا لطیف

 

 

الف. سالها پیش، وقتی آقا محمدحسین خیلی کوچک بود، اینجا نوشتم که گه گاه می رود پشت پرده پنهان می شود. یک وقت هایی دلش تنهایی می خواهد انگار. یک وقت هایی با هیچکسش میل سخن نیست. تنها میرود یک گوشه ای با خودش خلوت می کند. درست مثل بابایی اش.

 

ب. آخر شب ها قبل از خواب برنامه داریم. گاهی فوتبال خانوادگی، گاهی والیبال خانوادگی، گاهی پازل، گاهی بازی های دیگر، گاهی کتاب، گاهی آب بازی در حمام و ... آقا محمدحسین هم عاشق این بازی هاست. به حال و حوصله و خستگی و دیر وقت بودن و ... هم کاری ندارد. با اصرار این دور همی های آخر شب را دنبال می کند و گاهی که امکانش نیست با گریه و دعوا می رود توی رختخواب.

 

ج. آمده بودم توی اتاق و منتظر بچه ها داشتم توی وبلاگستان می چرخیدم. در واقع وبلاگ یکی از آنهایی را می خواندم که قبل تر پیگیر می خواندم و بعدتر به خاطر مطلب های طولانی اش فرصت نمی کردم دنبال کنم. عادت دارم مطالب را از عقب تر بخوانم که عقب رفتنم رسید به سال 97 و چند روز است دارم می خوانم اما تمام نمی شود. البته وقت هم داشتم. خانه بودم برای قرنطینه و وقت آزاد زیاد داشتم. امشب قرار بود کتاب بخوانیم. معمولا دو سه تا کتاب برای هر کدامشان. اما دیدم صدای چک و چانه زدن شان می آید. آقا محمدحسین و نفیسه خانم دویدند توی اتاق. با گریه و ناراحت. گفتم چی شد؟ آقا محمدحسین گفت: "بابا داره بارون میاد". گوش تیز کردم دیدم واقعا صدای شر شر باران است که می کوبد روی شیروانی. گفتم: "خوب؟" گفت: "خوب شما مگه نمی دونید من بارون خیلی دوست دارم؟ به مامان می گم بریم بیرون زیر بارون اما می گه نه!" راستش منم عاشق بارانم. عاشق راه رفتن زیر نم نم باران پاییزی. گفتم : "فاطمه خانم! بیا بریم بیرون کمی قدم برنیم". خسته بودند و کلافه از چک و چانه بچه ها. اما رفتیم. شالاپ و شلوپ راه انداخته بودند دو تایی. می پریدند توی چاله های آب و نیمه شبی برای خودشان کیف می کردند... واقعا که دنیای شیرینی است دنیای کودکی...

 

د. می خواستم از اربعین بنویسم. اما باشد برای فردا یا روزهای بعد. لذت قدم زدن زیر باران آن هم پاییزی اش، آن هم نیمه شب، آن هم خانوادگی، تجربه فوق العاده دل انگیزی است...

 

هـ . باران بیاید و من یاد وبلاگم نکنم؟ حاشا...

باران برای من همیشه یادآور این شعر غمناک میلاد عرفان پور است:

اما دریغا تو

هرگز

از این وحی تر و تازه

این قطره قطره آیه و الهام

چیزی نفهمیدی!

چتر تو شاعر شد

تو پوسیدی...

 

* lمعنا: فرزند (پسر)، راز پدر خویش است (البته معانی زیادی برای سر گفته شده که قابل توجه است)/ مولانا در مثنوی معنوی این جمله را به نبی اکرم منتسب نموده است اما در منابع روایی در دسترس امروز ما چنین روایتی وجود ندارد.

 

۱

خوب است که شه دور و بری داشته باشد...*

/ بازدید : ۲۴۹

یا رئوف

 

هیچوقت زیارت خلوت دوست نداشتم. می دونم کمی غریب ه این حرف ولی واقعیت داره... آدم اهل شلوغی و جاهای شلوغ نیستم. اما تو حرم اهل بیت دلم می خواست تو شلوغی ها گم بشم. من تو حرم خیلی از وقتم رو به تماشا کردن زائرها و عاشق ها می گذرونم. به دیدن اون ها که سیم دلشون وصل شده ... دلتنگند ... غصه دارن ... حاجت دارند ... خیلی از اینها رو تو صحن ها می بینی که ذل زدن به گنبد...  یه گوشه ای نشستن و با آقاشون، وسط اون شلوغی ها، خلوت کردند... گاهی میرم کنارشون یا نزدیکشون می شینم ... چون مطمئنم آقا داره اونجا رو نگاه می کنه... همه جا اینجور آدم ها پیدا می شن، توی همه حرم ها، اما حرم امام رضا و مخصوصا حیاط گوهرشاد، این آدم ها زیادترند...

 

:::

هیچوقت زیارت خلوت دوست نداشتم. برای همین تو این ایام کرونا وقتی حرم رو نشون می داد، دلم خیلی می گرفت... این روزها هم که صحن ها باز شدن و کمی رفت و آمد هست، حرم خلوت ه... می دونید؟ سلطان باید دور و بری داشته باشه، سلطان باید سرش شلوغ باشه...

 

:::

امروز یاد یک شعر زیبا افتادم. از علی اکبر لطیفیان. چند بیتش رو می نویسم، کاملش رو اینجا بخونید:

 

خوب است که عاشق جگری داشته باشد
آشفتگی بیشتری داشته باشد

 

سر می زنم آنقدر به در، تا بِگشایی
خوب است گدا هم هنری داشته باشد...

تو سمت گدا پشت کنی، بهتر از این است
که چشم، به دستِ دگری داشته باشد...

از دور خودت، دور مکن چند گدا را
خوب است که شه دور و بری داشته باشد...

 

:::

شعر این تصویر نوشته قدیمی هم از قاسم صرافان ه. شعری بسیار زیبا. از اون هم چند بیت می نویسم کاملش رو اینجا بخونید:

قل اعوذ برب عاشق‌ها ... مَلِک الناس، الهِ عاشق‌ها
قل اعوذُ ... از اینکه دنیا را، بزند آتش آهِ عاشق‌ها

لبِ ذهن مرا قلم می‌دوخت، واژه‌ بر روی کاغذم می‌سوخت
آخر اسم مقاله‌ام این بود: «عاشقی از نگاه عاشق‌ها»

ای خدایی که اهل اسراری، که به پروانه‌ها نظر داری
که خودت عاشقی، خبر داری، از دلِ بی‌پناه عاشق‌ها...

 

:::

میلاد امام رئوف، امام رضای ما مبارک باشه ای شا الله. این هم یک حدیث زیبا از آقامون:

 

لا تَدَعُوا الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ الاجْتِهادَ فی الْعِبادَةِ إِتِّکالًا عَلی حُبِّ آل مُحَمَّدٍ لا تَدَعُوا حُبَّ آلَ مُحَمَّدٍ و التَّسْلِیمَ لأمْرِهِمْ إِتِّکالًا عَلی الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا یقْبَلُ أَحَدُهُما دُوْنَ الآخَرِ.

کار شایسته و کوشش در عبادت را با تکیه بر محبّت آل محمد رها نکنید و محبّت آل محمد و تسلیم نسبت به امر آنان را با تکیه بر عبادت وا مگذارید زیرا یکی از آن دو بدون دیگری پذیرفته نخواهد شد.

 

فقه الرضا علیه السلام، ص ۳۳۹

۵

زائر روی ماه تو

/ بازدید : ۴۷۵

الهم رب شهر رمضان


ماه رمضان، ماه مهمانی خدا

باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم
 
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
 
تا شام ابد حلقه به گوش تو بمانم
از صبح ازل گوش به فرمان تو باشم
 
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم
 
قرآن به سرم بود، که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم
 
آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم

علیرضا بدیع


+
 پ. ن 1:
قبلا هم نوشته بودم این شعر را. چند سال پیش. دوباره ذکر لبم شده است. اما آن دفعه که می خواندمش دلم خیلی می لرزید اما الان نه... پیر شده ام...

پ. ن2:
آن دفعه با "یا خیر المنزلین"  شروع شده بود. یعنی ای بهترین کسی که بر او وارد می شوند..."


پ.ن 3:

برنامه سحرگاهی شبکه سه (ماه من) را توصیه می کنم به همه همسایه های عزیز اینجا. "حاج آقا قاسمیان" می آیند. ظاهرا ده روز. با مجری گری آقای شریعتی. خیلی توصیه می کنم. ان شا الله حاجی ماه مبارک متفاوتی را برایتان خواهد ساخت. توانستید صحبت های امروز صبح را هم پیدا کنید و گوش کنید.


۴

امید

/ بازدید : ۳۱۲

یا من هو بکل شی قدیر

 

 

در همین سیاهی شگفت هم

 گرمی حضور آفتاب را

 می شود نفس کشید

 

می شود هنوز... می شود!

 

 گرچه شب

پیش چشم ما

 ثانیه به ثانیه به روز میشود...

 

 

 محمدمهدی سیار


 

میلاد حضرت ولی عصر صاحب الزمان مبارک باشه ان شا االله. همه ساحران عالم ریسمان هاشون رو انداختند، شعبده هاشون رو کردند، حرف ها و قصه هاشون رو گفتند و خیال برتری مارهای خیالی شون رو در ذهن و دل آدم ها ایجاد کردند... حالا نوبت موسای ماست ... حالا وقتش رسیده که حقیقت در برابر خیال و توهم قد علم کنه و عالم رو از گمراهی و ظلمت نجات بده...

۱

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید...

/ بازدید : ۵۱۵

یا لطیف

این روزها محبت و دوست داشتن آنقدر دستمالی شده و سطحی است که آدم ابا می کند از گفتن واژه ای مانند "عشق". "عشق" هم قدیمی اش خوب است. گرچه که "دوست داشتن واقعی" هر زمان تازه است. چقدر حافظ عزیز زیبا گفته است که : "یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب... کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است" ...

:::

"عشق" هم قدیمی اش خوب است. به لحاظ زمانی نمی گویم منظورم شکل ش است. عشق، اگرچه که قدیم ترها به زبان نمی آمد... اگرچه که در میان خیابان ها "نمود"ی نداشت. اگرچه که با هدیه های هر روزه و شعرهای عاشقانه ابراز نمی شد. اگرچه که جلوه اش آنقدر ها عیان نبود ، آنقدرها لطیف و ظریف هم شاید نبود. اما صادقانه بود و مردانه. هرچه بود آن قدر بود که همچنان و همیشه حسرت بر انگیز باشد. شاید چون آنقدر "دم دستی"نبود که با این چیزهای دم دستی ابراز شود. آتش بود. می سوزاند و شعله می کشید. قلب ها را لبریز می کرد. اما آدم ها مراقب بودند که از اندازه اش فراتر نرود. که خداوند فرمود: "وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ"...

:::

عشق قدیمی هیبت دارد. مثل صاحب هایش. مثل معشوق هایش، مثل لفظش حتی... سطحی و دم دستی نیست... ملون و هر روزی نیست... ماندگار و عمیق است... برای همین می سوزاند هر آنچه غیر محبوب را... اینگونه محبتی است که شایسته است با این کلمات ستایش شود: «المحبةُ نارٌ فی القلوب تُحرق ما سوی المحبوب»...«محبت آتشی در دل است که همه چیز را می‌سوزاند الا معشوق را» (از امام صادق علیه السلام نقل شده است).

جلوه هایش هم جالب تر و عجیب تر بود...اینکه نظامی می گوید: "اگر با من نبودش هیچ میلی... چرا ظرف مرا بشکست لیلی" جالب نیست؟ نه اینکه مجنون واکنش شیرین را عاشقانه تفسیر می کند! واقعا جلوه های ظهور و بروز محبت، همین قدر عجیب بود. می خواهم بگویم لطیف و ظریف اما می ترسم خواننده هایی که به ارتباط های امروزی می گوید عشق، نفهمد و مسخره ببیند اما آنها که تجربه کرده اند لابد تایید می کنند که شیرین تر هم هست...


:::

اسفند برای آدم های

پیشترها تنها اتفاق سرد سال

زمستان بود...

اما اکنون،

هم انسانها سردند

و هم دلهایشان...


جاهد ظریف اغلو



+

متن قدیمی است. به گمانم برای یکسال پیش باشد. حرف تازه ای نبود . فقط برای گردگیری از این خانه خاموش. ضمنا از همه همسایه های عزیزی که در این مدت بذل محبت کردند و از همسایه مجازی شان حالی پرسیدند خیلی ممنونم. از ابراز محبت ها و لطف بی شائبه لطفهایشان... من در بیان احساسم و انتقال قدر شناسی از بزرگواری شما ناتوان م. یاعلی


۶

باران ناگهان

/ بازدید : ۴۸۴

هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ*



بنگر چه کرده ای!

ای شوخ و شنگ! ای تر و تازه!

باران ناگهان!

هر چاله چوله ای

آیینه ای شده ست پر از ابر و آسمان

هر جا که پای می نهی ابری روان شده

بنگر، زمین گُله به گُله  آسمان شده!


محمد مهدی سیار / از کتاب رودخوانی


هوای معرکه ایست. عجیب اینکه وبلاگستان را خاک مرگ پاشیده اند انگار. کسی از این باران دلپذیر پاییزی چیزی ننوشته است. لااقل همسایه های با ذوق مجازی ما. پاییز باشد، مهر باشد، باران باشد، هوای لطیف و آرامش بخش این روزها باشد و سکوت کنیم ؟ هیهات!



* اوست نازل کننده باران


۱۳

مشتاقی و مهجوری

/ بازدید : ۴۰۲

یا سریع الرضا



ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو


صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود

کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو


در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن

یا رب مباد تا به قیامت زوال تو


حافظ

۱

تبر به دوش

/ بازدید : ۴۶۵

هو الحی الذی لا یموت

 

زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شده است... ابراهیم!


گرفته هرز تجمل حصار حوصله را
که نان سادگی آجر شده است... ابراهیم!

 

دمیده بر ریه ی شهر دود تلخ ریا
و روزگار تظاهر شده است... ابراهیم!


مذاق اهل محبت در این زمانه ی بد
اسیر طعم تکاثر شده است... ابراهیم!


چه زود گم شده در کوچه های عادت، عشق!
زمین دچار تنفر شده است... ابراهیم!


ببین تو عزّت لات و منات و عزّی را
تبر ز دست تو دلخور شده است... ابراهیم!


 تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی
زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!

 

پروانه نجاتی

 

نماز و روزه و حج و اشک و محبتی که انسان رو در بغل طاغوت قرار بده "هیچ ارزشی" نداره و "هیچ ربطی" به دین هم نداره. نشانه ارزشمند بودن این کارها برای انسان، تمایل به خارج شدن از آغوش طاغوت هاست... به خدا ما رو از طاغوت ها نجات بده...این روز بزرگ و عزیز و میلاد حضرت وای عصر (عج) رو تبریک می گم... ان شا الله مقدمه ای باشه برای رهایی از بند طاغوت ها...

۵

تبدیل یک تهدید به فرصت

/ بازدید : ۵۲۰

یا رفیق


چهارده پانزده سال است رفیقیم. یکی از بهترین رفیق های من است با اینکه از برخی جهات خیلی با هم فرق داریم. مثلا روحیه هایمان صد و هشتاد درجه فرق می کند. او تعارفی و مبادی آداب است و من راحت! مثلا تا تعارفش نکنند میوه نمی خورد تازه اگر هم تعارف کنند ممکن است نخورد و من اگر کمی با میزبان آشنایی داشته باشم خودم می روم سر وقت یخچال! کم با کسی شوخی می کند و اگر هم بخواهد شوخی کند قبلش اعلام می کند و معذرت می خواهد و بعدش هم معذرت خواهی می کند و من همه اش مشغول شوخی و دست انداختن و اذیت کردن ام. بسیار محجوب و با جنبه است و هر آدمی دستش می اندازد و اذیتش می کند و او فقط می خندد و چیزی نمی گوید و من...! البته اخمالو و عبوس نیست. خیلی هم خنده رو و بشاش است.

از نظر سیاسی هم دو قطب مختلفیم. اصلا رفاقتمان با همین بحث های سیاسی جدی شد و ماندگار. توی بحث هم هر فحش سیاسی به هم می دهیم. داد و بیداد هم می کنیم. یادم هست یکبار در کوران انتخابات ٨٨ (قبل از انتخابات)، با یکی دیگر از رفقای جان رفته بودیم کوه و موقع برگشت نشستیم توی پارک جمشیدیه و دو سه ساعت داد و بیداد کردیم سر هم! البته آقا جواد ما محجوب است و کمتر داد و بیداد می کند. هر کسی رد می شد با تعجب نگاه می کرد.

او اهل نماز اول وقت و من رها از هفت دولت! هر وقت شد. او ساده بود و ما هفت خط...

من اهل شعر و ادبیاتم و او فقط مطالعات جدی! انگار بویی از احساسات نبرده است! شعر حافظ را برایش بخوانی نهایتا به مسخره یک به به مختصری بگوید و سری تکان بدهد و من ممکن است از درون به وجد بیایم. البته آدم بی احساسی نیست اما خوب "یخ" است. بروز بیرونی بسیار کمی دارد. دوزش هم بالا نیست البته. قبل از ازدواج که کاملا روحیه مردسالاری داشت هر چند بعد از ازدواج معلوم شد همه اش لاف تو خالی است (هر کسی لاف بزند همینطوری است. به تجربه دریافته ام این را). البته مردانه برخورد می کرد اما چه مردانه ای؟ نگویم بهتر است. صد بار به او گفته ام که آبروی هرچی مرد را برده ای! به شوخی البته...

او بیشتر عاقل است تا عاشق و من بیشتر دلی ام. گرچه او بیشتر با دلش تصمیم می گیرد و من دو دو تا چهارتا می کنم! ظاهرا کمی پارادوکسیال شد. نه؟


وقتی ازدواج کرد، اوایل همه چیز خوب بود. اما بعد از مدتی، همسرش حساس شد. حق هم داشت بنده خدا. وقتی توی جلسه بود و پاسخ تلفن همسرش را نمی داد، پاسخ تلفن مرا -شده در یکی دو جمله- می داد. وقتی حال و حوصله نداشت با همسرش بیرون برود... به نوعی فکر می کرد من هوویش هستم! شکایت او را به فاطمه ما هم کرده بود... به طعنه گاهی. من هم برای اینکه احساسش اصلاح شود کمی فاصله گرفتم. ماهی یکبار یا دو ماهی یکبار تماسی داشتیم یا دیداری. تماس هم می گرفتم مطمئن می شدم که خانمش کاری ندارد یا مزاحم شام و نهارشان نیستیم و ...


:::

همه این مقدمه ها را گفتم تا قضیه همین چند روز قبل را تعریف کنم که داشتیم بچه ها را می بردیم شهربازی. زنگ زدم به جواد و گفتم می رویم فلان جا. شما هم می آیید؟ کمی بعد زنگ زد که مهمان داریم ولی می آییم. روی همان سابقه قبلی گفتم خانواده را اذیت نکن. اگر مهمان دارید نیایید. گفت نه! مادرم اینها هستند و هماهنگ کردیم. خلاصه آمدند.

بعد از ٥ دقیقه خانم ها گفتند که پس بچه ها پیش شما باشند و ما برویم دوری بزنیم که رفتند. محوطه بسته ای بود. بچه ها بازی می کردند و ما هم نشسته بودیم یک گوشه ای و حرفمان را می زدیم. وسط ها هم یک مسابقه دارت با هم دادیم که چسبید. برای جواد هم پشت هم اس ام اس میامد!

موقع برگشت فاطمه خانم می گفت با خانم آقا جواد قرار گذاشتیم ماهی یکبار بچه ها را بگذاریم پیش شما و برویم خرید! تصمیم گرفته به جای مقابله با عمق رفاقت شما از این ظرفیت استفاده کند! گفتم بیچاره جواد!


این طرح را هم ببینید:  اینجا


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

#حافظ

۱

نگین خاتم یار ...

/ بازدید : ۵۱۴

وَ آخر مَن یشفع هو أرحم الراحمین*

 

 

١. مرگ... همه کارها و همه خوبی ها و بدی های آدم توی این لحظه است که اندازه و اهمیت خودشون رو نشون می دهند. تو فکر می کنی خوب بودی... فکر می کنی مومن بودی ... فکر می کنی تو رو بهشت نبرند چه کسی رو می خوان بهشت ببرن؟ ... فکر می کنی عاشق خدا بودی... فکر می کنی خیلی کار کردی... فکر می کنی خیلی برای سید الشهدا اشک ریختی... فکر می کنی کوله ات پر از خیره... اما ناگهان چشم باز می کنی می بینی کیسه سوراخ بود... چشم باز می کنی می بینی عاشق خودت بودی عاشق نفست بودی عاشق خیالاتت بودی... خدا اونی نبود که تو فکر می کردی خیلیییی دوستش داری... عاشق و محب خدا نبودی... خودپرست بودی خداپرست نبودی... خودبین بودی خدابین نبودی... اون لحظه است که معلوم میشه چقدر ادعا بود چقدر واقعی... اون لحظه است که معلوم میشه چقدر از خوبی هات رو تونستی با خودت ببری...

 

٢. "تمام افکاری که انسان در حال حیات دارد، در لحظه مرگ جلوه می کند. شما دیده اید که وقت خواب - خصوصا اگر قدری هم مزاج انسان ضعیف باشد-  افکار روز در فکر انسان جلوه گری می کند؛ موت هم شبیه به این است و تمام افکاری که زننده ، خلاف و ناروا است در آن هنگام تجسم پیدا می کند. حال کسی که نمی توانسته در بیداری این خیالات را از خود دور کند، الان می تواند در لحظه جان دادن و تحت فشار شدید مرگ و وساوس شیطانی، از این تفکرات رها شود؟ لذا با توجه به این افکار جان می سپارد! این هم یکی از علل سوء خاتمه است. این است که من تذکر می دهم به آقایانی که تحصیل می کنند که مواظب خطورات ذهنشان باشند" (مرحوم آیت الله حق شناس / کتاب مواعظ جلد ١)

 

٣. اگر حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) امضا کند، امضا خداوند قطعی و فوری است. قال رسول الله (ص): "ان الله لیغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضاها"...همانا خداوند، قطعا خشمگین می شود به خاطر خشم فاطمه(س) و خشنود می شود به خاطر خوشنودی او (بحار الانوار،ج٤٣،ص١٩) این بالاترین منقبت و مدح حضرت زهرا(سلام الله علیها) است که خداوند به دنبال رضا و غضب ایشان است. (آیت الله امجد)

 

٤. تا جایی که من می دونم این مصرع حافظ رو - که در عکس نوشته اومده- به سه شکل نقل کردند:

الف: حکم مستوری و مستی همه بر خاتم توست...

ب. حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است...

ج. حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است...

.

.

.

.

پ.ن. :

خدایا! یعنی اینجا همه اش از تو بنویسم؛ همه اش از تو حرف بزنم؛ به همه امید بدم، از رحمت و بزرگی و بزرگواری تو بگم؛ همه رو  -مستقیم و غیر مستقیم - یاد تو بندازم؛ هر کس که میاد در این خونه رو وا می کنه یاد تو بیفته عطر تو به مشامش برسه؛ هوای تو کنه؛ خودش رو توی کوی تو ببینه اون وقت... آخرش من رو ببری جهنم؟ یعنی میشه با من این جوری کنی؟ هیهات...! ما هکذا الظن بک ... و لا اخبرنا بفضلک عنک...


*  آخرین شفاعت کننده خداوندی است که از همه مهربانان مهربانتر است / علم الیقین (ملا محسن فیض کاشانی)، ج۲، ص۱۳۲۵

۵
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان