شرح حال
یا لطیف
تو که کیمیا فروشی نظری به سوی ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی...
حافظ
+
خدا شاهد است بدون مسجد و جلسه اخلاق کار درست نمی شود. باید بچه هایتان را به مسجد بیاورید...
مرحوم آیت الله حق شناس
یا لطیف
تو که کیمیا فروشی نظری به سوی ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی...
حافظ
+
خدا شاهد است بدون مسجد و جلسه اخلاق کار درست نمی شود. باید بچه هایتان را به مسجد بیاورید...
مرحوم آیت الله حق شناس
یا کریم الصفح
در این دقیقه های آخر ماه شعبان
در برابرت ایستاده ام...
باز هم برابرت ایستاده ام...
آیا باز اذن می دهی مولای من؟
پ.ن. : افعل بی ما انت اهله ...
پ. ن. 2:
چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد
به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان
سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که قیامت است چندین سخن از دهان چندان
اگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
سعدی
هو الدلیل
بزرگ شده ایم
و زمان
ما را پرت کرده است در میان واقعیت های زندگی...
ولی هنوز
آنقدر نیاموخته ایم
که بفهمیم
حقیقت را باید
در میان همان قصه های کودکی
جستجو کرد...
در میال رویاهای نوجوانی
در میان تندتر زدن نبض روزگار جوانی...
بزرگ شده ایم
و واقعیت ها ما را از حقایق دور کرده اند
و درست همین جاست که اهل دل
به این سوال می رسند که
فرق میان حقیقت و واقعیت چیست؟
و راهشان از فلاسفه عالم جدا می شود...
آنجا که حقایق واقعی، در قلب عاشقان
پرده از چهره واقعیت هایی بر می دارند
که بر خود حتی رنگی از حقیقت ندارند...
الهم ارنی الاشیا کما هی...
هو الحی الذی لا یموت
زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شده است... ابراهیم!
گرفته هرز تجمل حصار حوصله را
که نان سادگی آجر شده است... ابراهیم!
دمیده بر ریه ی شهر دود تلخ ریا
و روزگار تظاهر شده است... ابراهیم!
مذاق اهل محبت در این زمانه ی بد
اسیر طعم تکاثر شده است... ابراهیم!
چه زود گم شده در کوچه های عادت، عشق!
زمین دچار تنفر شده است... ابراهیم!
ببین تو عزّت لات و منات و عزّی را
تبر ز دست تو دلخور شده است... ابراهیم!
تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی
زمین ز بتکده ها پُر شده است... ابراهیم!
پروانه نجاتی
نماز و روزه و حج و اشک و محبتی که انسان رو در بغل طاغوت قرار بده "هیچ ارزشی" نداره و "هیچ ربطی" به دین هم نداره. نشانه ارزشمند بودن این کارها برای انسان، تمایل به خارج شدن از آغوش طاغوت هاست... به خدا ما رو از طاغوت ها نجات بده...این روز بزرگ و عزیز و میلاد حضرت وای عصر (عج) رو تبریک می گم... ان شا الله مقدمه ای باشه برای رهایی از بند طاغوت ها...