حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از قهر لطف اندود و زهر شکر آمیزش

/ بازدید : ۵۹۹

هو الشکور

"شکر"، مستلزم درک و فهمه. پس درخواست نعمت شکر از خداوند، به طور ضمنی ، درخواست فهمیدن و درک کردن و دیدن داشته ها و لطف های او هم هست.

 

"شکر"، مستلزم رضایته. پس وقتی از خدا نعمت شکر رو طلب می کنیم، راضی بودن به آن چیزهایی رو که او عنایت کرده رو هم می خواهیم.

از طرف دیگه عقل آدم میگه "تشکر بیشتر" برای عنایت های بزرگتر و نعمت های اساسی تره. پس اگر شکر بیشتری رو برای برای چیزی مطالبه می کنیم ، باید اون چیز رو اساسی تر و بزرگتر هم بفهمیم و ببینیم نسبت به سایر چیزها.

 

:::

همه ما در زندگی، تجربه کردیم که از خدا چیزی خواسته باشیم و داده نشده باشه یا اینکه نعمت هایی رو از دست داده باشیم که خیلی برامون عزیز و مهم بودند. اما چقدر موفق شدیم این گرفتن ها و ندادن ها رو نعمت و عنایت خداوند کریم ببینیم و بابتش از او تشکر کنیم؟

اینکه حضرت امام سجاد از خدا می خواهند که "شکر من رو به درگاهت برای "گرفته شده ها و نداده ها" بیشتر از داده هایت قرار بده*"  یعنی غالبا این گرفتن ها و ندادن ها عنایت های بزرگتری هستند از چیزهایی که می دهد...

 

بیاین خدا رو بهتر ببینیم...

 

:::

آخرهای سال اگر خدا بخواد مشهد نایب الزیاره ام. پیشاپیش سال جدید رو تبریک میگم خدمتتون و امیدوارم برای یک مشکل مهمی که دارم دعام کنید...

 

* اجعل شکری لک علی ما زویت عنّی اوفر من شکری ایاک علی ما خولتنی / صحیفه سجادیه؛ نیایش در مقام رضایت به قضای الهی/ شکر و سپاس من را برای خود بر آنچه از من بازداشته ای از شکرم تو را بر آنچه به من بخشیده ای کاملتر قرار ده  

یا علی

۲

عاقل

/ بازدید : ۳۱۹

یا لطیف

 

سرگشته ی محضیم
و در این وادی حیرت

 

عاقل تر از آنیم
که دیوانه نباشیم...

 

مهدی اخوان ثالث

 پ. ن: روز میلاد حضرت فاطمه رو به همه مادران و زنان مومن سرزمینم تبریک می گم :) ان شا الله که روزگارتون مشحون از توجهات سرور زنان عالم باشه.

 

۱

تبدیل یک تهدید به فرصت

/ بازدید : ۵۲۲

یا رفیق


چهارده پانزده سال است رفیقیم. یکی از بهترین رفیق های من است با اینکه از برخی جهات خیلی با هم فرق داریم. مثلا روحیه هایمان صد و هشتاد درجه فرق می کند. او تعارفی و مبادی آداب است و من راحت! مثلا تا تعارفش نکنند میوه نمی خورد تازه اگر هم تعارف کنند ممکن است نخورد و من اگر کمی با میزبان آشنایی داشته باشم خودم می روم سر وقت یخچال! کم با کسی شوخی می کند و اگر هم بخواهد شوخی کند قبلش اعلام می کند و معذرت می خواهد و بعدش هم معذرت خواهی می کند و من همه اش مشغول شوخی و دست انداختن و اذیت کردن ام. بسیار محجوب و با جنبه است و هر آدمی دستش می اندازد و اذیتش می کند و او فقط می خندد و چیزی نمی گوید و من...! البته اخمالو و عبوس نیست. خیلی هم خنده رو و بشاش است.

از نظر سیاسی هم دو قطب مختلفیم. اصلا رفاقتمان با همین بحث های سیاسی جدی شد و ماندگار. توی بحث هم هر فحش سیاسی به هم می دهیم. داد و بیداد هم می کنیم. یادم هست یکبار در کوران انتخابات ٨٨ (قبل از انتخابات)، با یکی دیگر از رفقای جان رفته بودیم کوه و موقع برگشت نشستیم توی پارک جمشیدیه و دو سه ساعت داد و بیداد کردیم سر هم! البته آقا جواد ما محجوب است و کمتر داد و بیداد می کند. هر کسی رد می شد با تعجب نگاه می کرد.

او اهل نماز اول وقت و من رها از هفت دولت! هر وقت شد. او ساده بود و ما هفت خط...

من اهل شعر و ادبیاتم و او فقط مطالعات جدی! انگار بویی از احساسات نبرده است! شعر حافظ را برایش بخوانی نهایتا به مسخره یک به به مختصری بگوید و سری تکان بدهد و من ممکن است از درون به وجد بیایم. البته آدم بی احساسی نیست اما خوب "یخ" است. بروز بیرونی بسیار کمی دارد. دوزش هم بالا نیست البته. قبل از ازدواج که کاملا روحیه مردسالاری داشت هر چند بعد از ازدواج معلوم شد همه اش لاف تو خالی است (هر کسی لاف بزند همینطوری است. به تجربه دریافته ام این را). البته مردانه برخورد می کرد اما چه مردانه ای؟ نگویم بهتر است. صد بار به او گفته ام که آبروی هرچی مرد را برده ای! به شوخی البته...

او بیشتر عاقل است تا عاشق و من بیشتر دلی ام. گرچه او بیشتر با دلش تصمیم می گیرد و من دو دو تا چهارتا می کنم! ظاهرا کمی پارادوکسیال شد. نه؟


وقتی ازدواج کرد، اوایل همه چیز خوب بود. اما بعد از مدتی، همسرش حساس شد. حق هم داشت بنده خدا. وقتی توی جلسه بود و پاسخ تلفن همسرش را نمی داد، پاسخ تلفن مرا -شده در یکی دو جمله- می داد. وقتی حال و حوصله نداشت با همسرش بیرون برود... به نوعی فکر می کرد من هوویش هستم! شکایت او را به فاطمه ما هم کرده بود... به طعنه گاهی. من هم برای اینکه احساسش اصلاح شود کمی فاصله گرفتم. ماهی یکبار یا دو ماهی یکبار تماسی داشتیم یا دیداری. تماس هم می گرفتم مطمئن می شدم که خانمش کاری ندارد یا مزاحم شام و نهارشان نیستیم و ...


:::

همه این مقدمه ها را گفتم تا قضیه همین چند روز قبل را تعریف کنم که داشتیم بچه ها را می بردیم شهربازی. زنگ زدم به جواد و گفتم می رویم فلان جا. شما هم می آیید؟ کمی بعد زنگ زد که مهمان داریم ولی می آییم. روی همان سابقه قبلی گفتم خانواده را اذیت نکن. اگر مهمان دارید نیایید. گفت نه! مادرم اینها هستند و هماهنگ کردیم. خلاصه آمدند.

بعد از ٥ دقیقه خانم ها گفتند که پس بچه ها پیش شما باشند و ما برویم دوری بزنیم که رفتند. محوطه بسته ای بود. بچه ها بازی می کردند و ما هم نشسته بودیم یک گوشه ای و حرفمان را می زدیم. وسط ها هم یک مسابقه دارت با هم دادیم که چسبید. برای جواد هم پشت هم اس ام اس میامد!

موقع برگشت فاطمه خانم می گفت با خانم آقا جواد قرار گذاشتیم ماهی یکبار بچه ها را بگذاریم پیش شما و برویم خرید! تصمیم گرفته به جای مقابله با عمق رفاقت شما از این ظرفیت استفاده کند! گفتم بیچاره جواد!


این طرح را هم ببینید:  اینجا


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

#حافظ

۱

چهارراه استانبول

/ بازدید : ۲۸۷

هو المصور


حادثه پلاسکو. این موضوع اصلی فیلمی است که قصد دارد احساسات ما را برای آن حادثه دردناک، دوباره برانگیزد و اگر ندانید که ساختمان پلاسکو در چهارراه استانبول تهران قرار داشته است، برای عنوان «چهاراه استانبول»، مطلقا هیچ ارتباطی با فیلم نمی توان یافت.


به دعوت یک دوست، دیشب فیلم «چهارراه استانبول» را دیدم. در یکی از سالنهای باغ کتاب تهران. واقعیت این است که فیلم ساختن برای حادثه ای که تنها کمی بیش از یکسال از آن گذشته است، کار جسورانه ای است و البته همانقدر که می تواند نقطه قوتی برای فیلمی باشد که خوب ساخته شود، "پاشنه آشیل" آن هم هست. حادثه ای که التهاب و هیجانات و فوران عمومی احساسات در طی آن ایام، هنوز در اذهان مردم جاری است، اگر بتواند به احساسات و هیجانات مخاطب در آن روزها نزدیک شود، به راحتی او را با خود همراه می کند و اگر در این امر موفق نشود، بیننده فیلم را به شدت پس خواهد زد.


فیلم "چهاراه استانبول" اما در برانگیختن هردو و ناگزیر از همراه کردن مخاطب با داستان خود به شدت ناتوان است. هرچند فیلم نسبتا خوش ریتم است و ریتم تند و اغلب مناسب حاکم بر فیلم و برخی تعلیق های نصفه و نیمه (و البته ضعیف و ناتمام)، کمی به همراه شدن تماشاگر کمک می کند. فیلم تلاش می کند هیجان موجود (در میان مردم و آتش نشان ها)، اضطراب و تشویش خانواده ها و حس و حال آنان را با ریتم تند خود به ما منتقل کند اما بازی ها اغلب آنقدر بی حس، یخ و تصنعی هستند (علی الخصوص در پس زمینه و در میان مردم عادی) که مطلقا نمی شود با این التهابات زوری و تعلیق های ناقص فیلم همراه شد و حتی مختصر غصه ای در درون شکل نمی گیرد چه رسد به اینکه او را با حادثه دیدگان همدرد و با داستان و کاراکترها درگیر و همراه کند. بلکه حتی می توان پا را فراتر گذاشت و گفت که به خاطر یکی از تم های اصلی، فیلم به ضد آنچه می خواسته بگوید تبدیل می شود و مخاطب نه تنها با در زیر آوار ماندگان به همدردی نمی رسد که آنها را ابله، سو استفاده چی و کلاه بردار هم می بیند که تلاش کرده اند از نمد این واقعه برای خود کلاهی دست و پا کنند.


فیلم در زمینه برانگیختن حس مخاطب مطلقا ناتمام و ابتر است. نه عشق، نه هیجان، نه اندوه، نه ترس و نه هیچکدام از عواطف انسانی اصلی موجود در فیلم، در بیننده حسی ایجاد نمی کند و بسیار ابتدایی تصویر می شود. تنها حسی که تا حدی در فیلم درست است، حس کاراکتر پدر با بازی مسعود کرامتی است که عصبانیت را و تا حدی اندوه و افسوس را منتقل می کند.


بازی ها در فیلم اصلا خوب نیست و فقط بازی "مسعود کرامتی" است که تا حدودی خوب است و به نظر من به درستی می تواند کاندید دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد باشد. درباره "سحر دولتشاهی" باید گفت که لابد سیمرغ را به نقش او در فیلم دیگرش داده اند و الا در این فیلم که خوب نیست و من نمی دانم روی چه حسابی برای این نقش هم کاندید بهترین بازیگر نقش مکمل شده است. در یکی از مهمترین صحنه های فیلم که قرار است احساس مخاطب را برانگیزد، او رفته است به یک ایستگاه آتش نشانی تا با آتش نشانان همدردی کند. اما انگار آن کسی که رفته است به ایستگاه، "خود سحر دولتشاهی" است، یک سلیبریتی که برای پز روشنفکری رفته به ایستگاه تا گلی نثار آتش نشانان فقید کند و نه نقشش در فیلم! به قدری این صحنه بی حس و مصنوعی است که یادآوری آن هم اذیتم می کند. شخصیت اول زن فیلم هم فقط در چند سکانس خوب است. نهایتا ٢٠ دقیقه اول فیلم؛ و بعد از آن افت فاحشی می کند که بخشی از آن ناشی از فیلمنامه ابتدایی فیلم است و بخشی ناشی از بازی بد او. به هر حال به گمان من شایسته کاندیداتوری برای نقش اول زن نبود. به هیچ وجه.


فیلمنامه افتضاح است. فاقد منطق درست روایی و حتی زمانی. پر است (خصوصا در ٤٠ / ٥٠ دقیقه آخر) از دیالوگهای شعاری که نه در قصه جایی دارد و نه در حد و اندازه کاراکترهای فیلم هستند. انگار که فیلمساز، چند دقیقه یکبار، بلندگوی معروف کارگردان ها را دست می گیرد و به مثابه یک پیام بازرگانی، از زبان یکی از بازیگرها، شعاری را بیان می کند! اصلا می شد اغلب این شعارها را از فیلم درآورد و چند دقیقه یکبار زیر نویس کرد. هیچ مشکلی برای فیلم پیش نمی آمد بلکه کار بهتری هم از آب درمیامد! شخصیت پردازی و قصه پردازی بسیار ضعیف و خارج از انتظار است. هیچ شخصیتی در فیلم شکل نمی گیرد و ماندگار نمی شود. شاید اگر فیلمنامه می توانست کمی قصه را درست تر روایت کند و آدم ها را درست تر و منطقی تر حول نقطه کانونی فیلم (ساختمان پلاسکو) جمع کند، ضعف های فیلم اینقدر عمیق به چشم نمی آمد. لااقل به چشم یک مخاطب آماتور -مثل من- که هنوز درست و دقیق فیلم دیدن را نیاموخته و نمی داند.


آن چیزی که به چشم من، بیش از هر چیزی در این فیلم خارق العاده و شگفت انگیز آمد، طراحی صحنه (جلوه های بصری؟) بود. طراحی صحنه به گونه ای اجرا شده بود که اگر موضوع فیلم نبود مطمئن می شدم که فیلم قبل از آتش سوزی و تخریب پلاسکو فیلمبرداری شده است. با طراحی صحنه خیلی خوبی مواجه شدم. نمی دانم چقدر از این طراحی مرهون کامپیوتر بوده و چقدر طبیعی کار شده است.


ضمنا فیلم پر از بد دهنی، مزخرف گویی و شوخی های بد است و این برای من بسیار آزار دهنده بود. گمان نمی کنم این حجم از بد دهنی در میان عموم مردم رواج داشته باشد. خصوصا اینکه بچه ها هم همراهمان بودند و این بر آزار دهنده بودن دیالوگها می افزود.


:::

پ. ن١: در خیلی از قسمت های فیلم بچه به بغل بودم و دو سه باری هم بیرون رفتم. لذا ممکن است برخی قسمت هایی از این جملات از اساس نادرست باشد.

پ.ن٢: همه این تحلیل ها از ذهن کسی است که نه سینما را خوب می شناسد و نه منتقدی حرفه ای است. لذا هیچ ادعایی وجود ندارد و صرفا یک اظهار نظر آماتوری است. حتی نرسیدم که نظرات منتقدان را درباره این فیلم بخوانم و نظرات خودم را بسنجم. اینها صرفا تراوشات ذهن یک شخص کم سواد اما علاقه مند است.

پ.ن٣: فیلم دیدن در سینماهای قدیمی و سنتی، حس و حال به مراتب بهتری دارد از فیلم دیدن در یکی از سالنهای مدرن، تمیز و باکلاس باغ کتاب تهران که پرده اش توان مقهور کردن و بلعیدن مخاطب را ندارد و فضا علیرغم راحتی، احساس فیلم دیدن در میان جمعی از مردم و تماشاگران را به غلیان در نمی آورد. فیلم دیدن و سینما رفتن دو مقوله متفاوتند و عمده تفاوت آنها در توان مقهور کردن پرده و حضور در میان جمعی از مردم و فیلم دیدن جمعی است که طراح مدرنیست ما (به باور من) هر دو را از مخاطب خود گرفته است و الا فیلم را در همین لپ تاب و تبلت هم می توان دید. نهایتا در این سینماهای خانگی. طراحی سینما باید طوری باشد که آدم را درون خودش بکشد.

البته باغ کتاب با آن طراحی متفاوت و زیبا، یکی از دلپذیرترین و مدرن ترین مکانهای عمومی تهران است که می شناسم و از همان هفته اول افتتاح مطمئن بودم که به زودی تبدیل به یکی از پاتوق های اصلی قرارهای دوستانه خواهد شد. بسیار محوطه آرام و نشاط بخشی طرحریزی شده است.

۰

غریب و دلشکسته می ری...

/ بازدید : ۳۷۱


یا فاطمه الزهرا

 




 

 




 

وقتی حال دارید گوش بدید... و دعا کنیم همدیگه رو... حضرت فاطمه فرمود: الجار ثم الدار... اول همسایه... اینجا همسایه مجازی هستیم...

 

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما زِ سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی



روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی»


حسین جنتی / تقدیم به ساحت یاس علی (ع)

 

۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان