حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

همچون انار خون دل از خویش می خوریم...

/ بازدید : ۱۲۹۰

یا لطیف


ظاهرش که شبی است مثل باقی شب ها! حالا چند ثانیه طولانی تر. خوب که چی مثلا؟

با خودم فکر می کردم  اصلا موضوعی مثل "طولانی ترین شب سال" مگر جشن گرفتن دارد؟ اصلا چه چیز جشن گرفتنی ای توی آن هست؟ آن هم در عصری که تفریح آدم ها خیلی فردی تر و دایره اش بسیار بسیار وسیع تر است از دورهم نشینی های شبانه و هندوانه خوردن و فال حافظ گرفتن...

خود اینکه این همه مناسک دارد برای خودش هم جالب است. نوروز با آن همه یال و کوپال و پیشینه سنتی اش، آنقدر مناسک ندارد که یلدا...

::

عمیق تر از این حرف ها باید باشد به گمانم... 

::

 خوب که فکر می کنم به نظرم می آید آدرس را غلط رفته ایم. شاعرها با شاعرانگی شان و واژه ها با ظرفیت محدودشان ما را به اشتباه انداخته اند. گمان کرده ایم آنچه جشن می گیرند «شب» است! بلندترین تاریکی سال را...

«بلندترین شب سال» اما روی دیگری هم دارد و آن «پایان غلبه تاریکی است بر نور». وقتی کامل اوج گرفتی، ناخودآگاه تازه زمان فروریختنت فرا رسیده است. از فردا این نور است که هر روز تاریکی را بیشتر پس می زند، عقب می راند و خودش به پیش می تازد.

دقت که می کنی می بینی اینطور که نگاه کنیم تازه مناسک هم رنگ خواهند گرفت. مفهوم پیدا خواهد کرد. مثلا همین هندوانه. هندوانه است و روزهای بلند تابستان و رفع عطش. هندوانه اصلا مال تابستان است. مال روزهای حکومت روز.

یا «فال حافظ». راستی مگر فال گرفتن برای دیدن و حدس زدن آینده نیست؟ برای رسیدن به افق های روشن. امیدی در دل ناامیدی؟

::

راستش به نظر من شب یلدا جشن آغاز پیروزی نور است بر ظلمت. جشنی برای امید و انتظار. جشن طلیعه رسیدن بهار. گرچه که این بهار از دل زمستان بیرون می آید و «یحی الارض بعد موتها...»

::

از این فلسفه ها که بگذریم شاعر می فرماید:


دقیقه ی آخر
پاییز تقویم را معطل می کند
شاید ،
برگردی...
یلدا مگر همین نیست ؟

...

 معصومه  صابر


+ ابتکار شعر تصویر از این وبلاگ بسیار خواندنی است:  همچون انار خون دل از خویش می خوریم / ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما...

+ این تصویر هم هست

۴

البته خدایی راست می گفت!

/ بازدید : ۳۸۴

یا من هو اضحک و ابکی

 

در حالیکه روی راحتی، تکیه داده به متکا می گه: خدا زن هیِیییچ خونه ای رو مریض نکنه!

درحالیکه یه لحن بی تفاوت به صدام دادم می گم : چراااا دقیقا؟

با تعجب برمی گرده نگاهم می کنه و می گه : یعنی دوست داشتی مریض می شدم؟

درحالیکه به همون لحن بی تفاوت، کمی چاشنی مسخره رو اضافه می کنم می گم : آخه اعتماد به نفس شما زن ها من رو کشته!

درحالیکه لبخند پوزخند گونه ای اومده رو لبهاش  هیچی نمی گه. اما من با یه لحن مسخره که ته خنده ای توش مخفی شده ادامه می دم : آخه شما که از صبح داری به استراحت مطلق می پردازی، می خوری و می خوابی (به خاطر مریضی البته) که نباید این حرف رو بزنی! حالا اگر من که دارم این همه ظرف های چرب و چیلی رو می شورم بگم یه چیزی! تو که نباید بگی! منم که نمی گم!!

در حالیکه دنبال یه چیزی ه که پرت کنه طرفم می گه : خیییییلی بی ادب و بی تربیت و مسخره و پرررررویی....:))

 

۶

لا حَبیبَ اِلاّ هُوَ وَ اَهْلُهُ*

/ بازدید : ۹۵۳

و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین

 

از اونجایی که علی علیه السلام به منزله نفس پیغمبره و یکی از اعمال امروز (روز میلاد پیامبر اکرم) هم زیارت امیر المومنین ه، یه مدح از امیرالمومنین هدیه امروز من به شما که وقتی امیرالمومنین رو مدح کنیم, هم مدح پیامبره و هم علی علیه السلام. امیر المومنین با این عظمت، در خطبه ای فرمودند "انا عبد من عبید محمد".  خدا خطاب به پیامبر فرمود : "ان الی ربک المنتهی". اونقدر این پیغمبر عظمت داره که ما هیچ فهمی ازش نداریم! ان شا الله که از برکات امروز بهره مند بشیم...

علیست مرغ حق و کعبه آشیانه اوست

حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست

 

پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر

بنغمه­های دل انگیز و عاشقانه اوست

 

زلال چشمه زمزم کجا و اشک علی

صفای این حرم از گریه شبانه اوست

 

علیست محرم اسرار رب بی همتا

کلید دار عطابخش هر خزانه اوست

 

بهشت ماحضر سفره عطای علیست

جحیم سوزش یک ضرب تازیانه اوست

 

وسیله کرم ذات حق یدالله است

خدای هر چه ببخشد علی بهانه اوست

 

علی به پله آخر رسید در ایمان

نبی سر است و علی پای تا به شانه ی اوست

 

علی است خانه یکی با خدای بی همتا

درون بیت خدا زادگاه وخانه اوست

 

علی است فرد نمودار خلقت کامل

که عقل در عجب از خالق یگانه اوست

 

مقام صید علی برتر از تفکر ماست

چو بی نظیر بعالم غم زمانه اوست

 

تو صید شیرخدا بین که روبهی مکار

بقصد کشتن زهرا در آستانة اوست

 

حسان معرف الله شد ولی الله

 چو در تمام صفات علی نشانه اوست

 

حبیب الله چایچیان (حسان)

 

* زیارت آل یاسین (محبوبی جز او و خاندانش نیست...) و هر کسی که خودش رو به این شجره طیبه پیوند زد دوست داشتنی هواهد بود و هر کسی پیوندی نداشت یا پیوندش رو گسست دوست داشتنی نخواهد بود لااقل در حقیقت دوست داشتنی نیست حتی اگر ما نفهمیم...

۲

وصف حال ماست...

/ بازدید : ۳۶۹

هو اللطیف

 

ویرانه ایم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی

آیینه‌ایم و هر چند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی

از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی

در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی

آیینه‌سان برابر گوییم هر چه گوییم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می‌شناسی

لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی

با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی

از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو می‌شناسی

 

گریده ای از شعر حضرت آقا

۳

از این جهان غم او انتخاب کردم من...*

/ بازدید : ۳۰۲

بسم رب الشهدا


جانبازی و از خودگذشتگی یک چیز است و شهادت طلبی یک چیز دیگر. عموم رزمنده ها جانبازی و فداکاری می کنند و از خود رشادت ها و شهامت ها نشان می دهند، لیکن زمانی که امر دایر به انتخاب شهادت و حیات می شود، حیات دنیوی را ترجیح می دهند. هرچند اینگونه افراد با آن گونه خصوصیات، حیات دنیوی شان نیز حسنه است، لیکن در هنگام انتخاب مشخص می شود که یک چیز ارزنده هنوز کم دارند. هنوز تشنه دیدار نشده اند. هنوز از درد در دنیا ماندن لذت می برند...

از دستنوشته های شهید علی بلورچی، دو ماه قبل از شهادت

+

کلی حرف نوشتم که پاک کردم. ما کجا و این حرف ها کجا...

به انتخاب هامون فکر کنیم. ممکنه ما زمان جنگ تحمیلی، زمان پیغمبر اکرم، زمان امیرالمومنین یا روز عاشورا نبوده باشیم که انتخاب کنیم اما من باب "تشابهت قلوبهم**" انتخاب های امروز ما نشون میده که اون روز چی رو انتخاب می کردیم... همه زندگی ما رو انتخاب هامون شکل می ده. اون دنیا هم ما سر سفره انتخاب هامون می شینیم...


* ملا محسن فیض کاشانی

**  وَ قالَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتینا آیَةٌ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (آیه ١١٨ سوره مبارکه بقره)

ظاهرا منظور اینه که "چون قلب هاشون مشابه هم بود حرف یکسانی زدند" درباره عمل هم همینطوره علی الظاهر ...

۱

تقدیر غصه دل من ناشنیدن است...

/ بازدید : ۳۹۸

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فرمود: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ 

ای کسانی که ایمان آورده اید ، از چیزهایی که اگر برای شما آشکار گردد شما را اندوهناک می کند نپرسید...

 

چیزی نپرسیده بودم. لااقل نه به زبان قال. راستش خیلی وقت است که جواب این دست سوال ها برایم اهمیت چندانی ندارند. اگر هم پرسیده بودم "اصلا" جدی نبود. نمی دانم! لابد به زبان حال پرسیده بودم. لابد ته دلم هنوز مشتاق دانستن جواب سوالاتی بودم که در ظاهر دیگر هیچ وزنی در ذهنم نداشتند. حالا چه مصلحتی بود نمی دانم.  لابد مصلحتی هست که در یک روز بارانی و بی حوصله، دم غروب، ناگهان جواب سوالی را بیابی که فقط غمگینت می کند. که خیلی غمگینت می کند.جواب سوالی را که نپرسیده بودی. که حتی شاید نمی خواستی بدانی. لابد ته دلم هنوز مشتاق دانستن چیزی بودم که به زبانم می گفتم نه...  نمی دانم...


۲

چتر نمی خواهد این هوا...

/ بازدید : ۴۵۵

هو اللطیف


هوای تهران بارانی است و گرچه که همچنان هوای بارانی را بیش از هر هوایی دوست دارم اما امروز لااقل حس خاصی برایم ندارد... نمی دانم از مریضی است یا چیز دیگری... بی حوصله ام و دل و دماغی برای کیف کردن از این هوا نیست...

۱

درباره مشغولیت های این ایام

/ بازدید : ۳۴۰

هو الشافی


از شب های سرد عراق، به یادگار یک سرفه معمولی و بی خطر آورده بودم که هنوز هست. اما بعد از دو هفته تازه دارد می اندازدم. دو روزی هست که خیلی خوب نیستم. اصرار می کنند که دکتر بروم که حال و حوصله اش نیست. فاطمه ام هم دارد کم کم مریض می شود. فشار کار بچه ها و تلاش های بی وقفه اش برای تربیت شان حسابی انرژی اش را تحلیل برده است. آقا محمد حسین هم که بی وقفه مراقبت می خواهد. وقت یادگیری و لجبازی و الگوبرداری اش است. اعتماد به نفس زیادی بالا و بدقلقی های گاه و بی گاهش هم توجه خاص می طلبد. از آن طرف باید حسابی دقت کنیم که نسبت به خواهرش حسادت نکند. یعنی شرایطی برایش ایجاد نشود که احساس بی توجهی کند. پروژه از پوشک گرفتنش را هم کلید زدیم که...

نفیسه خانم هم که "حسابی" شیطنت می کند. اصلا یک وضع غیر قابل توصیفی. از در و دیوار بالا می رود. تازه هنوز درست و حسابی راه نمی رود. همان چهار دست و پا. یک لحظه غافل شوی از پله ها رفته است بالا! مثلا وقتی از بغل کردن ش خسته می شوم و می خواه بگذارم ش زمین، در همان فاصله ایستاده تا نشستنم یک چیزی را نشان می کند که مبادا وقتش تلف شود! به محض زمین گذاشتن مسیر و هدفش مشخص است و حرکت می کند! شب ها هم خیلی بد می خوابد. نمی دانیم چرا. دکترها هم چیزی تشخیص ندادند. تقریبا شب ها را تقسیم کرده ایم...

هر دوی مان خیلی خسته ایم. فاطمه جان بیشتر البته. احتیاج به یک تنفس داریم...


+

غر غر نمی کنم. فقط خبری بودند! الحمدلله شاکریم. گاهی سخت می گذرد اما دست خدا را می توان دید توی لحظه های زندگی مان. الحمدلله...

+

نفیسه خانم کم کم دارد به حرف می افتد. چیزی بین بابا و مامان را می گوید و یک کلمه نامفهوم دیگر که من حدس می زدم چیست ولی برای اینکه مورد تمسخر قرار نگیرم به کسی نمی گفتم! اما دیروز فاطمه جان می گفت یکی دو نفر دیگر هم تشخیص داده اند. مخصوصا که گاهی دستش را هم می گذارد روی گوشش و می گوید... "الله اکبر". در واقع ادای برادرش را در می آورد.

خدا را صدهزار مرتبه شکر که محمدحسین خیلی مراقب آبجی اش هست. کمک زیادی هم می کند. ان شا الله خداوند کمک کند که در این دنیایی که ما و خیلی از خوب ها را بلعیده است حاصل خوبی بدهد زندگی مان.  میوه های شجره طیبه باشند به لطف و عنایتش...

همه سختی های بالا با خوشی ها و زیبایی ها و شیرینی های بزرگ شدن این دوتا و خودمان قابل قیاس نیست. خنده های از ته دلشان خستگی را از تن آدم فراری می دهد. مخصوصا که خنده های فوق العاده زیبایی هم دارند... خدا را شکر...

۴

جای من پشت در میخانه باشد بهتر است...

/ بازدید : ۳۷۲

هو اللطیف

 

موقع خداحافظی گفتم: "سفارش من را به عمویت می کنی؟"

گفت: "تو زائری من سفارشت را بکنم؟"

گفتم: "تو فرزند سیدالشهدایی. صاحبخانه من یکبار شرمنده فرزندان حسین شد. مطمئنم حرف فرزندان آقایش را زمین نمی گذارد..."

و فاطمه ام لبخندی زد...

 

:::

در این سفر، مهمان "باب الحسین" بودم. نه به خاطر حاجتی و نه به امید اجابتی. که "خواجه خود روش بنده پروری داند...". فقط محض "باب الحسین" بودن ش. که فرمود "و اتوا البیوت من ابوابها". صاحبخانه هم کم نگذاشت. مثل همیشه این سالها،  لطف ها کرد و مهربانی ها نمود... که "لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم..."

 

اولین بار که بر او وارد شدم سلام که دادم اولش جوابی نیامد. اربعین بود و ما کمترین زایر او. اما بعدش تا عرض کردم "آقا ما سفارش شده فرزندان حسینیم؛ جواب ما را نمی دهی؟" این قلب را باید می دیدی که با همه گرانی چه سخت به تب و تاب افتاده بود و گویی که "فانبجست منه اثنتا عشره عینا..."

۲
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان