حَضرَتِ آب

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم ...... «و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

خبرت هست که جان مست شد از جام بهار / سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد؟

/ بازدید : ۵۳۴

یا مدبر اللیل و النهار

خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت

مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد؟


خبرت هست که جان مست شد از جام بهار

سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد؟


مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند

کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد


مولانا


* پیشاپیش سال نو رو تبریک می گم به همه همسایه های مجازی خوبم. به عنایت حضرت حق و به تمام معنا مبارک باشه براتون. سال پربار و خوبی رو تجربه کنید ان شا الله. سالی پربرکت و سرشار از امید و موفقیت در مسیر وصال حضرت حق و رضای او همراه حرکت و حُسن در دنیا و  آخرت...

** اگر خدا بخواد آغاز سال نو رو در جوار امام هشتم هستیم. نایب الزیاره خواهم بود اگر برسم به مشهد! التماس دعا...

۵

باشد اندر پرده بازی های پنهان...

/ بازدید : ۴۲۷

هو المقدر

چه حالی می شی وقتی که داری تو لیست شماره های تلگرامت می چرخی که یک شماره رو پیدا کنی، بعد یکهو ببینی یکی که مدتهاست "فقط برات یک شماره بدون استفاده است و نه بیشتر"، یکی از عکس های وبلاگت رو گذاشته عکس پروفایلش...؟! 

۳

خوشبختی یعنی جای انگشت خدا روی صورتت باشه...

/ بازدید : ۱۵۲۲

هو اللطیف

چند روز پیش مادرش می گفت ولی من ندیده بودم. دیروز اما وقتی لبهایش برای بابایی ش به خنده باز شد، دیدم یک چاله کوچک، درست می افتد روی پایین گونه راستش. درست مثل خواهرکم... نفیسه خانم را می گویم...



+

ای خنده ات تجلی غم بی امان بخند
آری بخند یکسره با این و آن بخند

تا بغض خوب گیر کند در گلوی من
با من سکوت کرده و با دیگران بخند

چون قرص ماه در شب تاریک و بی قرار
گیسو به هم بریز و سپید آن میان بخند

در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اند
آتش به پا کن ای رُخت آتشفشان، بخند

چون بادبادکی که نخش دست کودکی است
بازی بده مرا و خود از آسمان بخند

وقتی تمام اهل زمین عاشقت شدند
ابلیس وار رو به خدای جهان بخند...


مجید ترکابادی

بیت آخرش فقط قشنگه! ان شا الله هیچکداممان ابلیس وار نباشیم...

۹

کی بالتو شکونده بانو

/ بازدید : ۳۷۵

یا فاطمه الزهرا


روضه زیبای حاج آقا قاسمیان؛ التماس دعا


۱

٥٠.

/ بازدید : ۵۱۵

یا کریم

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست

در حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟


۹

یک بام و دو هوا؟

/ بازدید : ۵۰۱

هو البصیر

احتمالا باید ریشه در "خودخواهی" یا "خود حق پنداری مفرط داشته باشد" اینکه یکی گمان کند:

«اگر "دشمنی" از "من" یا "هم فکرانم" یا کسانی که "به آنان علاقه دارم" تعریفی کرد، حتما دارند به توانایی ها و درستی راه و روش ما "اعتراف" می کنند؛ اما اگر از طرف مقابل یا طرفدارانش یا کسانی که مورد احترامشان هستند تعریفی کرد باید  به خودش و راه و روشش شک کند چون "دشمن از او تعریف کرده است"»...


+ من هم شنیده ام که این جمله از حضرت امام است (ندیده ام البته) اما "حرف باید درست فهمیده شود" و "حق، خرج مقاصد سیاسی نشود"؛ لابد یا "درست فهمیده نشده" که منجر به این یک بام و دو هوا و تناقض فکری و رفتاری می شود و یا حق، دستمایه اغراض سیاسی و اهداف جناحی قرار گرفته و منِ هوادار هم بازی خورده ام و توی تور جنگ روانی رسانه ها گیر افتاده ام...


++ "لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبِیِّنت وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتبَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط" یعنی فقط رهبر بصیر کافی نیست (ارسلنا رسلنا)، فقط حرف خوب و قانون مناسب کافی نیست (انزلنا معهم الکتاب)، بلکه باید میزانی داشت که بگوید کدام رفتار محکم است کدام متشابه، کدام حرف برای کجا و با چه شرایطی است (به تعبیر "آقا"، سنجه ها و معیارها) و الا قیام به قسط محقق نخواهد شد...


+++ دیشب  اخبار صدا و سیما می گفت: "جان کری در جمع تعدادی از مقامات عرب گفته که در تمام جهان عرب ژنرالی مانند سردار سلیمانی پیدا نمی شود"...


++++ واضحه که انتقاد من صرفا به مدعیان بصیرته. هیچ جنبه دیگری در این متن مد نظر من نیست.

۳

زاویه درست!

/ بازدید : ۶۹۱

هو البصیر


١. یکی از آشناهایمان هست که ٩٠ تا ٩٥ کیلو وزن دارد. این ٩٠ کیلو هم کاملا نامتناسب توی بدنش توزیع شده است و چگالی بالایی در قسمت شکم دارد! یکبار که بعد از مدتی ملاقاتی داشتیم و ٥ کیلویی هم اضافه کرده بود، به او گفتم "فلانی خیلی چاق شده ای. باید فکری بکنی برای خودت". در جوابم خنده ای کرد و گفت : "اولا من «کاملا نرمال»ام و همه می دانند که نرمال همین است که می بینی :| ثانیا «من اصلا چاق هم نیستم فقط تو داری از زاویه نامناسبی به من نگاه می کنی!»". بعد کمی چرخید. کمی هم شکم را تو داد و گفت: "ببین! الان درست شد؟!" :|


٢. انتخابات تمام شد و نتیجه را هم همه می دانید. تحلیل های و  بحث هایش هم بماند فعلا. اما یک چیز جالبی امروز توجهم را جلب کرد. اغلب تریبونهای تند و  "داد بزن" اصولگرا (چه مکتوب و چه مجازی) به طرز تابلویی تلاش کرده اند این دو روزه خود را کاملا "بی خیال نشان بدهند". انگار که اتفاقی نیفتاده است (حتی مثلا وطن امروز. تیتر امروزش را ببینید)! صدا و سیما هم که کلا زوم کرده است روی گل و بوته ( :| ) ! اغلب خودشان را زده اند به کوچه بغلی . حتی بعضی هایشان برای اینکه تیترهای انتخاباتی شان سریعتر از صفحه اصلی خارج بشود مطالب بسیار مسخره ای را به عنوان تیتر اصلی گذاشته اند روی سایت!  اما این وسط کیهان و یکی دوتا از تریبون های دیگر هستند با جدیت خاصی تلاش می کنند "زاویه درست را پیدا کنند!". هی می چرخند و می چرخانند و از مخاطبان (با بصیرتشان!) می پرسند "حالا درست شد؟!" (:|)


٣. اشتباه نکن! این پست گرایش سیاسی من را دقیق نشان نمی دهد! اشتباه نکن! زاویه درست را پیدا کن!


٤. اصلا قصد ورود به فضای انتخاباتی را نداشتم. اما حواشی جالبی داشت این انتخابات. یک مطلب ناقص درباره حواشی انتخابات و استراتژی های طرفین روی کاغذ نوشته ام که اگر حوصله کنم تایپش می کنم. در کل انتخابات جالبی بود اما...

۵

ای کاش من هم غبـــــــــاری از بال بال تو بودم...*

/ بازدید : ۶۵۶

بسم رب الشهدا


ای رها گردیدگان آن سوی هستی قصه چیست...؟

+

این بزرگترین سوالی که دلم می خواست الان جوابش رو می دونستم. قبل از رفتنم. اما چه کنم؟ بال و پرم بسته است، چشمهام کور شده اند و قلبم... قلبم... قلبم... ذیر زمانیست که ناامیدم...

+

روزی امشب ما یاد شهدای گمنام بود. آنها که زنجیرهای تعلق را پاره کردند و پر کشیدند...

وَ قَعَدَتْ بِی أَغْلاَلِی وَ حَبَسَنِی عَنْ نَفْعِی بُعْدُ أَمَلِی (آمَالِی). وَ خَدَعَتْنِی الدُّنْیَا بِغُرُورِهَا وَ نَفْسِی بِجِنَایَتِهَا...**

غلامحسین دریانورد

** دعای کمیل

۵

آیات کوثر داشت می سوخت...

/ بازدید : ۶۴۶

یا فاطر

دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت
هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛ منبر داشت می سوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت
آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت
باید به یاران شهیدم می رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت


حسن بیاتانی

۷

نهایت "کوچیکی"...

/ بازدید : ۵۲۵

هو الکبیر المتعال

تازگی ها فهمیده ام که یک آدم "خیلی" می تواند نامرد باشد. اونقدر که تصورش هم دشوار باشد برای انسان...

تازگی ها فهمیده ام که "خیلی" درد دارد نامردی. اونقدر درد دارد که آدم را به راحتی نسبت به اطرافش "بی تفاوت" کند...

تازگی ها فهمیده ام "خیلی" ضعیفم. اونقدر که گاهی در برابر ضعیفترین حمله ها، کمترین دفاعی از من بر نمی آید الا اینکه اعتماد کنم به مشیت الهی...

تازگی ها فهمیده ام "خیلی کوچیکم". خیلی کوچیکتر از اونکه فکرش را می کردم. اونقدر کوچیک که هنوز بهد از سی و خورده ای سال "رفتار و حرف های آدم ها برایم مهم است". "ناراحتم می کند حرف ها و مشی ها...

حتی کوچیکترم از این. اونقدر که "از نامردی آدم ها ناراحت می شوم...!"

حتی کوچیکترم از این؛ اونقدر که دو سه روز حتی بیشتر از فهمیدن ابعاد جدیدی از نامردی آدم ها غصه می خورم. درگیر می شوم با خودم...

حتی کوچیکترم از این؛ اونقدر که گاهی نمی توانم ببخشم آدم ها را. اونقدر که تعجب کنم از اینکه "خدا چطور می تواند این همه با بنده هایش مهربان باشد. دوستشان داشته باشد. انقدر بی حساب و کتاب بدهد و عنایت کند..."

حتی کوچیکترم از این؛ اونقدر کوچیکم که نمی توانم ببینم خدا به "دیگری" چیزی داده است که به من نداده است...

حتی کوچیکتر؛ اونقدر که نمی توانم ببینم خداوند به دیگری چیزی داده است که "من هم دارم"! به من قبلتر داده است و بهره ام را برده ام. غصه ام می شود که رقیبی دارم!

حتی کوچیکتر؛ اونقدر کوچیکم که "نگرانم" خدای بزرگ "ممکن است چیزی را به دیگری بدهد که من ندارم یا حتی دارم!"

حتی کوچیکتر؛ سنگ می اندازم که به دیگری "خیری نرسد"! هیچ کاری که ازم بر نیاید باز "ته قلبم" خدا خدا می کنم که نشود! از اینکه مانع سر راه دیگری می افتد "خوش خوشانم" می شود...

حتی کوچیکترم از این حرف ها؛ اونقدر که از مخالفت "مستدل (و نه لزوما صحیح)" رفیقی با نظرات و حرف هایم "ناراحت" می شوم. از اینکه دیگرران فکر کنند رفیقم بهتر می فهمد...

حتی کوچیکتر؛ اگر به اندازه کافی از من تعریف و تشکر نشود غصه دارم می کند. حتی به خاطر کارهای نکرده و زحمت نکشیده و خوبی نداشته "توقع تشکر و تعریف دارم" و الا غم میاید توی دلم که مثلا مرا نمی بینند...

حتی کوچیکترم ؛ آنقدر که لطف های دیگران را با کج فهمی درک نمی کنم. "نامردی" و "کم گذاشتن" تلقی می کنم...

حتی کوچیکترم از این حرف ها... خیلی کوچیکم... تازگی ها فهمیده ام "خیلی کوچیکم"...


+

فرمود: «قدر الرجل علی قدر همته». استادی که توی لغت عربی خوب کار کرده اند می گفت "همت از ریشه "همم" است که معنای اصلی اش همّ و غم و غصه است" یعنی به من بگو چه چیزی ناراحتت می کند بگو دلمشغولی ات چیست تا بگویم اندازه ات چقدر است...

بعدا دیدم که راغب هم در مفردات الفاظ قرآن " همت" را ترجمه کرده است "غم و غصه ای که آدم را ذوب کند"...

۴
About Me
اینجا کسی می نویسد در "همه چیز" به "غایت" "ناتمام"...

+

دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم

از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که می‌زنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بی‌تابیم

کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچک‌مان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم

گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»

قاسم صرافان
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان